گنبد سلطانيه، خيلي مشهور، خيلي مهجور
فاطمه باباخاني
آنها كه تركيه رفته و مسجد اياصوفيه را ديدهاند، به گنبد سلطانيه كه ميرسيم ميگويند اين بنا با آن بنا شباهتهاي بسيار دارد. اينجا در شهر سلطانيه در ايام تعطيل، تنها گردشگران مجموعه، گروه بيست و چند نفره ماست. راهنماي گردشگري كه آنجا اتفاقي حضور دارد توضيحاتي درباره معماري بنا ميدهد، از پلههاي پرپيچ و خم بنا بدون آنكه بدانيم آيا لازم است چيزي را رعايت كنيم يا نه، راحت بالا ميرويم، به بالكن ميرسيم آنجا عكس ميگيريم و پايين ميآييم.
گنبد سلطانيه يكي از آثار ارزشمند تاريخي ايران است كه در ميراث جهاني يونسكو هم به ثبت رسيده. اين گنبد يكي از آثار بهجا مانده از دورهايلخاني است، گفته ميشود تغيير مذهبهاي متوالي در شكل ساخت اين بنا تاثير داشته. ابتدا سلطان محمد خدابنده كه به الجايتو هم شناخته ميشود، مسيحي و نامش نيكلاي بوده كه در همان كودكي باتوجه به ابتلا به بيماري به مذهب اقوام مغول كه همان شمنيسيم است، گرايش پيدا كرده اما با رسيدن به حكومت خراسان پيرو اهل سنت و بعد هم شيعه ميشود. در اين مقطع از زندگي فكر تاسيس گنبد سلطانيه به سرش ميافتد و قصد دارد مزار اميرالمومنين(ع) را هم به اين منطقه انتقال دهد، تلاش علماي ديني نتيجه ميدهد و او از اين فكر صرفنظر ميكند، برخي ميگويند او در اواخر عمر دوباره به شمنيسم گرايش پيدا كرده و از اين رو آرامگاهش نه در سلطانيه بلكه در تپهاي در آن حوالي است. حسامالدين چلبياوغلو هم كه مزارش در نزديكي گنبد سلطانيه است، گفته ميشود شاگرد بزرگ مولانا بوده كه به اين منطقه سفر كرده. با اين حال كساني هم هستند كه به واسطه مزار ديگري به نام حسامالدين چلبي در قونيه عنوان ميكنند اين حسامالدين بايد پسر شاگرد مولانا باشد. آرامگاه ملاحسن كاشي شاعر و عارف قرن هشتم، ديگر مزار نزديك به گنبد سلطانيه است.
همينطور كه از گنبد سلطانيه بيرون ميرويم تا خودمان را به آرامگاه حسامالدين چلبياوغلي برسانيم به صحبتهاي دو كارشناس ميراث فرهنگي گوش ميدهم. يكي به ديگري ميگويد شنيدهاي قرار است براي چلبياوغلو و ملاحسن كاشي هم وروديه بگيرند، ديگري ميگويد معلوم نيست اين پولها كجا ميرود، چرا بايد بابت دو خرابه پول از مردم دريافت كنند. سوار اتوبوس كه ميشوم راننده هم از دريافت وروديه شاكي است، معتقد است دولت نبايد از شهروندان هزينهاي بابت وروديه دريافت كند. به نظر راننده اين كار دولت زيادهخواهي است. آرامگاه حسامالدين چلبياوغلي در منطقهاي قرار گرفته كه در عين حال كه به دشت راه دارد، در محدوده شهري هم هست. روبهروي آرامگاه مجموعهاي ساختمان با سنگ مرمر قرار گرفته. در حياط آرامگاه دستهاي گنجشك آواز ميخوانند و در داخل ساختمان، مجموعهاي از لوازم كسبوكار در قديم نظير وسايل پشم ريسي، دوك كردن نخ، چرتكه و... به چشم ميخورد كه با زندگي عارفانه چندان نسبتي ندارد.
همراهمان ميگويد، به اين مثلث سلطانيه، چلبياوغلي و ملاحسن كاشي فكر كن. اگر هر جاي ديگري بود چه بهرهها كه از آن نميگرفتند. اگر اين روبهرو جاي اين خانههاي سنگ مرمري، كافههايي بود كه پس از بازديد و زيارت عارفان و گردشگران به آنجا ميرفتند چه فضايي ميشد، آن هم باتوجه به نزديكياش به اين دشت... همينطور كه حرف ميزند قونيه و اياصوفيه را در ذهنش زنده ميكند، انبوه گردشگران كه از شهرها و كشورهاي مختلف براي ديدن اين آثار تاريخي به زنجان آمدهاند، صف طويل براي خريد بليت، دشت سلطانيه كه آرامگاه ملاحسن كاشي در آن جاي گرفته و چون نگيني آبي ميدرخشد، در اين پاييز رنگرنگ كه به هر جا چشم مياندازي زرد و قرمز و نارنجي است.
راننده اين پا و آن پا ميكند يعني كه وقت رفتن است، تا دور بزند كمي درباره اينكه دولت بايد وظايفش را به خوبي انجام دهد سخنراني ميكند، از اينكه اين بناها را قبلا نديده و ضرورتي هم نداشته، از اينكه دستاندازها چرا اينقدر بلند طراحي شدهاند، از اينكه گردشگران خارجي را فقط به سلطانيه ميبرده و... از آرامگاه نقطهاي هم ديده نميشود، آن دورتر در آن دشت بيانتها به آن نگين آبي چشم ميدوزيم.