يك روز مقاومت
علياصغر آقاجاني
امروز 23 اسفند 1363 از ابتداي صبح شاهد اتفاق عجيبي بوديم. از روبهروي خودمان يعني از سمت شمال (از سمت دژ و پل خندق) افرادي را ميديديم كه به صورت پراكنده، چند نفري، دو نفري يا تنها به سمت ما (خط و كانال صفين) ميآيند. ابتدا تصور كرديم عراقي هستند و با اين نحوه آمدن، قصد تسليم شدن دارند. اما وقتي نزديكتر شدند متوجه خودي بودن آنها شديم كه برايمان تعجببرانگيز بود. آنها به هر نقطهاي كه از خط ميرسيدند بچههاي گردان كمكشان ميكردند تا از كانال آب بگذرند. بعد با صحبت با آنها متوجه شديم لشكر براي جلوگيري از انتقال تانكهاي عراقي به شرق دجله يك تك محدود ايذايي در حد يك گروهان اجرا كرده كه هدفشان انهدام پل خندق روي دجله بوده كه متاسفانه موفق به اين كار نشده و ضمن دادن تلفاتي مجبور به بازگشت پراكنده شدهاند. در يك قسمت دو نفر از اين رزمندگان كه به سختي يك مجروح را با خود ميآوردند وقتي به كمك بچههاي گردان از كانال رد شدند، مجروح را براي استراحت روي زمين خوابانيدند. چفيهاي را دور كمرش بسته بودند و گفتند شكم يا پهلويش مجروح شده است. يكي از بچههاي گردان كه قصد كمك داشت، ميخواست آن چفيه را كه خونآلود و گلي و خيس شده بود با يك چفيه تميز تعويض كند كه به محض باز كردن آن ناگهان حجمي از رودههاي آن بنده خدا بيرون ريخت و او كه چند كيلومتر با اين وضعيت پياده آمده بود با ديدن اين وضع از حال رفت. بچهها كمك كرده و بعد از جمع و جور كردنش او را عقب فرستادند.
بعد از وضو گرفتن با آب دجله، با فرمانده گردان (حاج بشير روشني) و دوستان همراه از پشت خاكريز جديد ضلع جنوبي كانال صفين، از لب دجله به طرف شرق حركت و به نيروهاي گردان كه رسيديم طبق دستور محور، گروهانها را از لب دجله به سمت راست مستقر كرديم. ميدانستيم با عدم موفقيت قرارگاه نجف و حضور قدرتمند زرهي عراق در خشكي شمال منطقه، امكان حفظ و نگهداري منطقه تصرف شده قرارگاه كربلا هم وجود ندارد، زيرا واضح بود كه صدام با تمام قدرت گرفته شده از شرق و غرب دنيا براي باز پسگيري حيثيت از دست رفتهاش در هيبت اقيانوسي از تانكهاي مدرن در مقابل ما ظاهر خواهد شد.
از حدود ساعت 10 صبح به تدريج آرايش گرفتن تانكها را در فاصله حداقل يك كيلومتري ميديديم كه انگار بدون هيچ واهمهاي از مزاحمت توپخانه يا هواپيماهاي ايراني در حال آرايش گرفتن بودند.
بچههاي گردان بعد از خواندن نماز، ناهار تعجيلي كنسرويشان را خوردند. پس از آن همه با ذكر و دعا و نيايش با خالق يكتا مناجات قلبي داشتند و اميد به اينكه در اين امتحان جهادي سربلند بيرون بيايند.
ساعت حدود يك بعدازظهر بود كه به يكباره همه تانكهاي به صف شده 72-T عراقي شروع به شليك توپهاي خود كردند. غرش تانكها كه به آرامي و منظم جلو ميآمدند به تدريج در سر و صداي شليك توپها و انفجار آنها در خاكريز گم ميشد. عمده توپهاي مستقيم تانكها به خاكريز جديد ميخورد و انفجار آنها حجم عظيمي از گرد و خاك توام با دود را به هوا ميفرستاد. حجم آتش طوري بود كه شايد هيچ لحظهاي بدون شنيدن صداي انفجار وجود نداشت. طي چند دقيقه ابر سنگيني از خاك و دود در طول خاكريز ايجاد شد. انگار ارتش عراق تصميم گرفته بود خاكريز ما را به كلي از سطح زمين پاك كند تا براي عبور اين همه تانك و... مانعي سر راهش نباشد.
نيروها دلاورانه با هر نوع امكاني كه داشتند با اين مصاف نابرابر مقابله ميكردند. اما فشنگهاي كلاش يا تيربارها هيچ تاثيري روي اين غولهاي فولادي نداشتند. توان نيروها بر اين قرار گرفته بود كه با تيراندازيهاي سبك خود، مانع تيراندازي دوشكاي تانكها شوند و همزمان آرپيجيزنها آنها را مورد اصابت موشكهاي خود قرار دهند.
در همين گيرودار و در حالي كه بالاي خاكريز بودم، متوجه شدم كه يك نفر فرياد ميزند: «اوس اصغر» و تكرار ميكند. (اين اسمي بود كه بچههاي آموزش نظامي اراك روي من گذاشته بودند). ديدم برادر بسيجي علي حمزهلو (كه از زمان فتحالمبين با هم بوديم) دست تيربارچي دسته را گرفته و پيش من آورد و گفت: «اوس اصغر» تيربار گير كرده و فقط تو ميتواني درستش كني! قدري از لبه خاكريز پايينتر آمده و در حالي كه آن را لبه خاكريز قرار داده بودم، به رفع گير تيربار پرداختم. در همين لحظات ناگهان صداي شليك گلوله را از انتهاي لوله آن شنيدم و همزمان چيزي مثل پاشيده شدن قطرات ريز خون در مقابل صورتم ديدم. متوجه شدم انگشت وسط دست چپم قاچ خورده و خون از آن جاري بود. بهترين كار ممكن را كردم، يعني دستم را به سمت عقب بردم و با دست راست درب تيربار را بسته و شروع به تيراندازي با آن به سمت عراقيهاي لايه دوم و سوم كه بعضا پياده بودند، كردم. در برخي قسمتها تانكها توانسته بودند به خاكريز ضلع شمالي كانال بچسبند و متعاقب آن نيز تعدادي از نفربرهاي زرهي دشمن نفرات خود را پياده ميكردند. يك تانك هم درست در نقطه مقابل سكويي كه ما كنارش بوديم به خاكريز چسبيده بود كه يكي از آرپيجيزنها توانسته بود آن را بزند.
بعد از مقاومت جانانه نيروهاي گردان ما و نيز گردان وليعصر(عج) براي حفظ خط، دشمن متوجه شد كه امكان ماندن در پشت خاكريز كوتاه ضلع شمالي را ندارد و پس از ساعتي شروع به عقبنشيني كرد.