• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5011 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۷ شهريور

نگاهي به پشت پرده خروج امريكا از افغانستان

تكرار يك اشتباه تاريخي

آرمين  منتظري

اين روزها افغانستان در سرخط اخبار جهان قرار گرفته است. خروج نيروهاي امريكايي از اين كشور و قدرت يافتن دوباره طالبان آنقدر جذاب هست كه خوراك خبري براي رسانه‌هاي جهان شود. بحران انساني در اين كشور و بيم از نقض حقوق انساني در اين كشور، زير سلطه جريان واپس‌گرايي به نام طالبان نيز به خودي خود از اهميت زيادي برخوردار است. اما آيا اهميت افغانستان تنها به همين موارد خلاصه مي‌شود؟ اگر افغانستان تا اين اندازه مهم است چرا امريكا با اين عجله آن را ترك كرد؟  در مدت زمان بيشتر از بيست سال، نيروهاي نظامي ائتلاف بين‌المللي به رهبري امريكا تلاش كردند از افغانستان كشوري بسازند كه با تصوير مورد غرب همخواني داشته باشد. امريكا به تنهايي بيش از 2 تريليون دلار در اين كشور خرج كرد و جان هزاران نفر از نيروهاي خود را در اين كشور به هدر داد. دولت‌ها در امريكا يكي پس از ديگري آمدند و رفتند و همه خوب مي‌دانستند كه اين رويه كاملا احمقانه است اما هيچ‌كدام‌شان جرات نداشتند هزينه سياسي خروج از افغانستان را بپردازند. حالا اين جو بايدن، رييس‌جمهور فعلي امريكا است كه تصميم گرفته اين هزينه را بپردازد اما واقعيت اين است كه هيچ كسي اين وجه از ماجرا را نمي‌بيند و همه به لكه ننگي فكر مي‌كنند كه بايدن با خروج نيروهاي امريكا از افغانستان بر دامن امريكا گذاشته است. ريچارد نيكسون را درنظر بگيريد. در فيلم «نيكسون» ساخته اوليور استون، او در گفت‌وگويي با مخالفانش در نزديكي ساختمان كنگره وقتي كه با انتقادات شديد و فحاشي آنها روبه‌رو مي‌شود، در مسير بازگشت با ناراحتي از مشاور خود مي‌پرسد: «آخر چرا اينها زود فراموش مي‌كنند؟ من بودم كه نيروهاي امريكا را از ويتنام خارج كردم. من بودم كه مسير روابط با چين را باز كردم.» اما واقعيت اين است كه در حال حاضر كسي نيكسون را به واسطه خروج نيروهاي امريكايي از ويتنام به ياد نمي‌آورد بلكه نيكسون را عموما به واسطه رسوايي‌هايي كه به بار آورد به ياد مي‌آورند. حالا هم بايدن قرباني فعلي ماجرا است. البته اگر بايدن بتواند بعد از اين خروج، عملكرد قابل قبولي داشته باشد، اين امكان وجود دارد كه در دراز مدت از او به عنوان رييس‌جمهوري ياد شود كه امريكا را از باتلاق افغانستان خارج كرده و تمركز واشنگتن را به نقطه‌اي ديگر معطوف كرد.  در همان ابتدايي‌ترين روزهاي خروج امريكا از افغانستان و قدرت يافتن طالبان، بسياري از تحليلگران جهان ماجراي حضور امريكا در افغانستان را با جنگ ويتنام مقايسه كردند. حتي برخي از شبكه‌هاي امريكايي تصاويري مشابه تحولات آن روزهاي ويتنام را از آرشيوها بيرون آوردند و مشابهت آنها را با تصاوير هفته‌هاي اخير بررسي كرده و گفتند سقوط كابل بعد از خروج امريكا يادآور سقوط سايگون است. البته كه اين مشابهت پر هم بيراه نيست. اما يك مشابهت مهم‌تر هم در اين ميان وجود دارد؛ امريكا در آن زمان براساس تحليل‌هاي نادرست در ويتنام گرفتار شد. آن روزها سياست‌گذاران در امريكا از دريچه «استراتژي مهار» به دنيا مي‌نگريستند. آن روزها واشنگتن باور داشت كه رهبري يك جنگ جهاني عليه كمونيسم را بر دوش دارد. اتحاد جماهير شوروي در آن زمان تهديد شماره يك جهان محسوب مي‌شد و اين امريكا بود كه مسووليت ممانعت از لغزيدن كشورها در دامن اردوگاه كمونيسم را بر دوش مي‌كشيد. اما واقعيت امر اين بود كه آنچه بين سال‌هاي 1950 تا 1960 در ويتنام در حال وقوع بود هيچ ربطي به كمونيسم نداشت. ويتنامي‌ها جنگي را براي كسب استقلال از سلطه استعماري فرانسوي‌ها آغاز كرده بودند. اگر به كتاب‌ها، فيلم‌ها و روزنامه‌هاي آن سال‌ها و سال‌هاي بعد امريكا كه درخصوص ويتنام منتشر شده مراجعه  و اگر شعارهاي گروه‌هاي ضد جنگ را در آن سال‌ها جست‌وجو كنيد به وضوح مي‌بينيد كه شعار اصلي و درونمايه ثابت همه آنها اين بود كه «اين جنگ، جنگ ما نيست.» جنگ ويتنامي‌ها با فرانسوي‌‌ها در دهه 1960 به جنگ داخلي ميان گروه‌هاي رقيب ويتنامي تبديل شد. در واقع امريكايي‌ها به خيال اينكه متحدان ويتنامي خود را براي مبارزه با كمونيسم مسلح مي‌كنند، وارد اين كشور شدند غافل از اينكه پا در ميانه يك جنگ داخلي گذاشته‌اند. روزنامه نيويورك‌تايمز در مقاله‌اي به قلم «كريستين جي ابي» در تاريخ 26 مارس سال 2018، به دقت به اين موضوع پرداخته است. البته درنهايت امريكا اين واقعيت را دريافت كه جايش در ويتنام نيست و پاهايش را از اين باتلاق بيرون كشيد.  بعد از گذشت 50 سال، امريكا همان اشتباه ويتنام را درباره افغانستان تكرار كرد. تنها چند روز بعد از وقوع حملات يازده سپتامبر، جورج بوش رييس‌جمهوري وقت امريكا «جنگ با تروريسم» را اعلام كرد. در واقع امريكا اين‌بار هم دشمن را اشتباه گرفت. در افغانستان هم، درست مانند ويتنام، امريكايي‌ها نمي‌دانستند كه خودشان را وارد چه معركه‌اي مي‌كنند. بوش به تنها چيزي كه فكر مي‌كرد اين بود كه مسووليتي الهي بر دوشش گذاشته شده و قرار است رهبري جهان عليه تروريسم را برعهده بگيرد. اما واقعيت اين بود كه ارتش جورج بوش در افغانستان خود را وارد يك جنگ داخلي كرد كه از مدت‌ها قبل-يعني از سال 1978- در اين كشور جريان داشت. البته امروز هم به نظر مي‌رسد اين جنگ پس از خروج نيروهاي امريكا در تاريخ 31 آگوست سال جاري همچنان ادامه يابد!  اما سوالي كه بسياري از تحليلگران پرسيده‌اند اين بوده كه آيا امريكا از اشتباهاتش درس نگرفته است؟ احتمالا پاسخ اين سوال منفي است. شكست اتحاد جماهير شوروي در افغانستان به فروپاشي دولت كمونيستي در اين كشور انجاميد. اما خيلي جالب است كه امريكا به مدت بيست سال، تا اين اندازه در افغانستان و عراق هزينه كرده و در عين حال به ورطه فروپاشي در نغلطيده است! هر چند بسياري از تحليلگران معتقد بودند اين دو جنگ، پاشنه‌آشيل امريكا خواهد شد اما آن چيزي كه آنها انتظار داشتند دقيقا رخ نداد. شايد يكي از دلايل اين امر جغرافياي خاص امريكا باشد. اين كشور با هيچ دشمن بالقوه‌اي مرز مشترك ندارد. علاوه بر اين از ثروت عظيمي نيز برخوردار است و اقتصاد امريكا 25درصد توليد ناخالص جهان را تشكيل مي‌دهد. بنابراين ظاهرا امر اين‌گونه است كه امريكا مي‌تواند در جنگ‌هايي نظير جنگ افغانستان شكست بخورد اما همچنان به فكر به‌راه انداختن جنگي ديگر باشد! حالا هم به نظر مي‌رسد كه امريكا خود را براي ورود به جنگ با كشوري ديگر آماده مي‌كند. البته اين‌بار امريكا قرار نيست دست به سلاح ببرد و در ميدان نبرد با نيرويي ايدئولوژيك نظير كمونيسم يا شبه‌نظامياني تندرو (بخوانيد تروريست)، حاضر شود. اين روزها چين، اولويت نخست سياست خارجي امريكا و يكي از موضوعاتي است كه سياستمداران امريكايي، از هر دو طيف سياسي دموكرات و جمهوري‌خواه، درخصوص لزوم رويارويي با آن، اتفاق‌نظر دارند. البته براي قضاوت درباره آينده اين رويارويي بسيار زود است. تصميم جو بايدن براي خارج كردن نيروهاي امريكايي از افغانستان باعث مي‌شود سياستگذاران در واشنگتن اهرمي را دراختيار داشته باشند كه بيست سال بود از داشتنش محروم بودند و آن اهرم چيزي نيست جز «دست باز». بنابراين كاملا قابل پيش‌بيني است كه طي سال‌هاي آينده تحركات و مداخلات امريكا در منطقه آسيا پاسيفيك و امريكاي لاتين بسيار بيشتر از گذشته شود.  واقعيت اين است كه امريكا كشور بسيار قدرتمندي است اما آنقدر قدرت ندارد كه بتواند منافعش را به‌طور كامل در افغانستان تامين كند. حالا امريكا از افغانستان خارج مي‌شود تا به امور مهم‌تري بپردازد. در اين ميان، از امروز به بعد، كشورهايي نظير هند، پاكستان، ايران، چين و روسيه و حتي كشورهاي آسياي مركزي، بيش از گذشته با موضوع افغانستان درگير خواهند بود. از ديدگاه بسياري از اين كشورها هدف اوليه اين خواهد بود كه هر آنچه در افغانستان رخ مي‌دهد به خارج از مرزهايش سرايت نكند. البته شايد كشورهايي نظير چين و روسيه به واسطه قدرت بيشترشان در انديشه استخراج منابع ارزشمند افغانستان هم باشند. اما واقعيت اين است كه در كشوري كه ثبات سياسي وجود ندارد و زيرساخت‌هايش نيز در وضعيت فلاكت‌بار است، كدام كشور خارجي مي‌تواند منابعش را استخراج كند؟  در اين ميان كشوري كه بايد بيشترين نگراني را داشته باشد، پاكستان است. سياستمداران اين كشور در طول تاريخ كوتاه‌شان استاد استفاده از هويت مذهبي بوده‌اند. اساسا شكل‌گيري پاكستان و جدا شدن اين كشور از هند نيز از همين طريق صورت گرفته است. سازمان اطلاعات پاكستان همين رويه را در افغانستان نيز تكرار كرد و با كمك امريكا اسلام‌گرايان بنيادگرا را در شكل و شمايل طالبان به جنگ با نيروهاي اتحاد جماهير شوروي فرستاد و درنهايت اين پاكستان بود كه به متحد قابل اعتماد امريكا تبديل شد و امتيازش را نيز گرفت. واقعيت اين است كه پاكستان سال‌ها است كه با آتش بازي مي‌كند و تداوم اين رويه ممكن است عاقبت خوشي برايش نداشته باشد. از ديد طالبان، شراكت با دولت پاكستان امري ضروري است اما در عين حال طالبان افغانستان براساس تجربيات قبلي خود مي‌داند كه دولت پاكستان مي‌تواند در مواقعي غيرقابل اعتماد نيز باشد. از سوي ديگر طالبان پاكستان نيز گاه و بيگاه حملات تروريستي عليه غيرنظاميان پاكستاني و سربازان ارتش به اجرا مي‌گذارد و به پيروزي هم‌كيشان خود در افغانستان به عنوان نقشه راهي براي رسيدن به اميال و آرزوهاي خود مي‌نگرد. تصورش را بكنيد كه اين دو در كنار هم، دست در دست بگذارند. 

منابع: 
New York Times
Quincy Institute
History.com

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون