گفتوگو با دكتر قدمعلي سرامي نويسنده و پژوهشگر زبان فارسي
سنديت «جد»
و «طنز» فارسي را كمتر زباني دارد
مختار شكريپور
دكترقدمعلي سرامي، استاد دانشگاه، نويسنده، شاعر و پژوهشگر ايراني در حوزه زبان و ادبيات فارسي است. او عضو هيات امناي بنياد فردوسي و يكي از پنج استاد برتر شاهنامهپژوه ايران به انتخاب نخستين دوره جايزه پژوهش پروفسور آقابزرگ در سال ۱۳۹۰ است. سرامي در ۸ بهمن ۱۳۲۲ در شهر رامهرمز به دنيا آمد. او كه دكتري خود در رشته ادبيات فارسي را در سال ۱۳۶۵ از دانشگاه تهران دريافت كرد، تاكنون دهها كتاب در زمينههاي مختلف پژوهشي، شعر و كودك و نوجوان منتشر كرده است. دكترقدمعلي سرامي از استاداني است كه در محضر استادان پيشكسوت و برجسته زبان وادبيات فارسي تلمذ كرده كه از جمله آنها ميتوان عبدالحسين زرينكوب، ذبيحالله صفا، دكتر حسن مينوچهر، پرويز ناتل خانلري، بديعالزمان فروزانفر، جلالالدين همايي و بهرام فرهوشي را نام برد. از آثار دكتر سرامي در زمينه پژوهش، كتاب «از رنگ گل تا رنج خار» است كه به شكلشناسي داستانهاي شاهنامه ميپردازد و مورد تشويق شوراي كتاب سال قرار گرفته است. از ديگر كتابهاي دكتر سرامي، جستارهايي درباره ادبيات و فرهنگ ايران با نام «باز هم اندرخم يك كوچهايم » است؛ همينطور «اي گدايان خرابات» كه نگاهي است به سي و سه غزل حافظ از منظر نقدي كلگرا، ساختارگرا و پساساختارگرا و بهطور مشترك با دكتر مهري تلخابي نوشته شده است. «شيرينتر از پرواز» هم از آثار او براي كودكان و نوجوانان است كه شوراي كتاب كودك در سال 67 آن را شايسته تقدير دانست و «مرضيه محبوب» آن را به صورت تئاتر عروسكي در تئاتر شهر اجرا كرد.
كتاب «عشق است اگر حقيقتي است» نوشته مهري تلخابي هم پژوهشي است در باب شعرهاي دكتر سرامي كه نويسنده كوشيده است در آن با بهرهگيري از نظرات شالودهشكني، بينامتنيت و نقد كهنالگويي امكانات متنوع شعر اين شاعر را بررسي كند.
آنچه ميخوانيد گفتوگوييست كه دفترپاسداشت زبان فارسي حوزه هنري در ادامه گفتوگو با اساتيد زبان و ادبيات فارسي با دكتر سرامي انجام داده و در اختيار روزنامه اعتماد قرار گرفته است.
يكي از وجوه بارز و مهم زبان، هويتمندي آن يا هويتسازي و هويتآفريني است، درخصوص مبحث زبان به مثابه هويت چه مسائلي طرح شده يا قابل طرح است؟
زبان را شايد بتوان بزرگترين پاره فرهنگي هر قومي پنداشت چون نه تنها خودش بخش عظيمي از فرهنگ است بلكه بخشهاي ديگر فرهنگ را هم نمايندگي ميكند و علاوه براين، ابزاري براي بيان فرهنگ هم هست. براي بيان اين نكته بايد گفت كه براي عرضه هر آنچه كه ايرانيان قبول دارند، بايد آن را در ظرف زبان فارسي بريزيم. اخلاق، فلسفه، رياضي، اخترشناسي و ... همه بايد در ظرف زبان فارسي ارايه شوند. به همين خاطر زبان، هم جزئي از فرهنگ است و هم به يك معنايي ظرف كل فرهنگ است. هم پارهاي از مظروف فرهنگ و هم كل فرهنگ است. خب فرهنگ هم بهطور كلي دو پاره بزرگ دارد؛ يكي تمدن كه پاره مادي فرهنگ است مثل اثر معماري عالي قاپو، كاخ آپادانا و مسجد جامع اصفهان و حتي گورگاه فلان پادشاه باستاني.اما بخشي از فرهنگ هم كه جنبه نرم افزاري و نظري دارد و معناست، عنوان دقيق فرهنگ است. يك روي زبان هم، كه صورت مصوت آن است، مادي است و ازاصوات ساخته ميشود. اين روي از زبان، داراي فونومهاي مختلف است ودر زمره دانشي به نام اكوستيكس از آن بحث ميشود. آن روي ديگر زبان، معاني است كه مقوله گستردهاي از زبان است و در حيطه دانشي به عنوان معناشناسي از آن سخن به ميان ميآيد. پس خود زبان هم، هر دو رويه فرهنگ را دارد و به قول قديمتر شامل الفاظ و معاني است. علت درگيري اقوام بشري بر سر زبانها، نه به خاطر معاني زباني بلكه بر سر الفاظ زباني است. به عنوان مثال، كردها يك قوماند و معاني كه در ذهن شان است مشتركاند اما تفاوت درالفاظ زباني باعث ميشود كه هر كدام از شاخههاي آن زبان، هويت خود را در الفاظ آن زبان پيدا كنند. يا اينكه ما با عربها از نظر معاني زباني مثل هم هستيم و ميتوانيم متون عربي را به فارسي برگردانيم و عربها هم بالعكس اما به خاطر الفاظ زباني با هم اختلاف داريم و همديگر را دو قوم متفاوت ميدانيم. ناصر خسرو ميگويد: «من آنم كه در پاي خوكان نريزم/ مر اين قيمتي دُرّ لفظ دري را». ازمعاني دري نميگويد و اين الفاظ است كه برايش مقدساند. يا اقبال لاهوري كه زبان اصلياش، يكي از زبانهاي هندي است، ميگويد: «گرچه هندي در عزوبت شكر است/ طرز الفاظ دري شيرينتر است». الفاظ دري نه معاني دري؛ اين است كه زبان يكي از اساسيترين پارههاي ملي هر ملتي است.
چه ظرفيتهايي در زبان فارسي نهفته است كه باعث جلبتوجه غيرفارسي زبانان به آن ميشود؟
زبان فارسي ابعاد گفتاري و شنيداري مطلوبي دارد. بگذاريد مثالي بزنم. يكباردر هتل اليزابت مجمعي برپا بود. يك خانم خارجي به نام «آن پلوفسكي» هم دعوت شده بود. دوستان گفتند كه فلاني شاعراست و اصرار كرد كه شعري بخوانم. به او گفتم شما كه زبان فارسي بلد نيستي ولي گفت بخوان. گفتم دو شعر براي تان ميخوانم ولي شما نميفهمي. گفت بخوان من گوش ميكنم. در ابتدا شعري خواندم كه ريتم خيلي رقصاني داشت. مستفعلن مفاعيل مستفعلن مفاعيل؛ بعد شعر ديگري با ريتمي كرخت در مفعول فاعلاتن مفاعيل فاعلن خواندم. بعد گفتم كه خانم پلوفسكي چه فهميدي؟ گفت: در شعراول، آدم را به شادي و دست افشاني و پايكوبي دعوت ميكردي. دقيقا درآن شعر همين كار را كرده بودم.... خانم پلوفسكي درباره شعر دوم هم گفت كه درآن پند و اندرز ميدادي و ميگفتي كه نسبت به اين دنيا نبايد زياد چسبندگي پيدا كنيم. من فهميدم كه اين زن با اينكه سلسله معاني را در دست نداشت اما از روي نظام الفاظ و ريتم و وزن توانست مضمون شعرها را حدس بزند. اين ويژگي را در كمتر زباني ديدهام.
من هزاران سخنراني كردهام و ميبينم كه مخاطبانم مج ذوب ميشوند. يكباردر يك دبستاني سخنراني كردم و درخلال سخنراني شعري از خودم با عنوان «قاليچه سليمان» خواندم و ديدم كه بچههاي دبستاني در سكوت كامل هستند! بعد مدير مدرسه گفت و شنودي گذاشت تا با بچهها حرف بزنم. به آنها گفتم برايم خيلي جالب بود كه شما درحين سخنراني و شعرخواني من چيزي نميگفتيد! يكي از بچهها گفت آقا آدم كه سوار دوچرخه ميشود خسته نميشود! گفتم اينجا كه دوچرخهاي دركار نيست و گفت: همين قاليچه سليماني كه خوانديد، دوتا دوتا بود ديگر: «بچه كه بوديم همه چي صفا داشت/ شيطونيام نشوني از خدا داشت». خيلي برايم جالب بود كه موزونيت در تفهيم و يادگيري بچهها اينقدر نقش دارد! صد بيت را پشت سرهم شنيدند بدون اينكه چيزي بگويند درحالي كه من آموخته بودم كه براي بچهها بايد كوتاه سخن گفت.
زبان فارسي با وجود چنين ظرفيتي، چه كاركردي ميتواند براي غيرفارسيزبانان داشته باشد؟
ما با زبان فارسي، بزرگترين خدمت را به ناخودآگاه بشر كردهايم و بزرگترين زبان را براي پي بردن به حرف حساب ناخودآگاه بشر داريم. فكر نكنيد كه دنيا بيدليل مولانا و عطار و حافظ را دوست دارد. آنها آدمها را به قلمرو ناخودآگاهشان ميبرند و آن ضمير پنهانشان را برايشان باز ميكنند. آدم وقتي شاهنامه را ميخواند، احساس قدرتمندي ميكند. وقتي كه فردوسي شعر خود را ميسازد، ميگويد: «نميرم از اين پس كه من زندهام/ كه تخم سخن را پراكندهام».
اين احساس قدرتمند در چه زمينه و بستري شكل ميگيرد يا به چه نقطه عطفهايي در زبان برميگردد؟
خود الفاظ اين زبان و هيمنه و وقاري كه اين زبان دارد، به او حس زندگي تام و تمام ميدهد. يكي از ويژگيهاي زبان فارسي، تئاتريكاليته بالاي آن است. طوري كه ميتوانيم بدون داشتن ابزار تئاتري و فقط با زبانمان، تئاتر برگزار كنيم. يكنفره نمايشي منظوم را به گونهاي اجرا ميكنيم كه مخاطبان آن احساس ميكنند نمايشي درحال اجراست. به خاطراينكه ايماژيسم قدرتمندي دراين زبان هست و صورت حركتي و تئاتري و شأن تئاتري آن خيلي بالا است. يكي از سنديتهاي هر زبان، سنديت جد و طنز آن است. اين دو مقوله در زبان فارسي به قدري متفاوتند كه بنا به تجربهام اعتقاد دارم كه هيچ زباني اين قدرقدرت خنداندن مخاطب را ندارد. فقط عبيد زاكاني، سوزني سمرقندي و يغماي جندقي يا ابوالقاسم حالت و شاعران مجله توفيق نيستند كه مثال بزنيم. اين زبان، زبان طنز و شوخ طبعي است. به همين دليل، بزرگترين صنعت شعري ما صنعت ايهام است. سعدي دراين بيت ميگويد: «تن آدمي شريف است به جان آدميت/ نه همين لباس زيباست، نشان آدميت». ميتوان اين شعر را با رويكرد استفهامي و تعجب جوري ديگر خواند: «تن آدمي شريف است به جان آدميت؟/ نه، همين لباس زبياست نشان آدميت». فردوسي هم بيتي دارد كه ميگويد: «زن و اژدها هر دو درخاك به/ جهان پاك از اين هر دو ناپاك به». من در منظومهاي كه در جوابش ساختهام، اين بيت فردوسي را با رويكرد استفهامي و تعجب اينگونه تلفظ كردهام: «الا رستم هفت خوان سخن/ نه مردي ست دشنام گفتن به زن - زن و اژدها هردو درخاك به؟!/ جهان پاك ازاين هردو ناپاك به!؟» تلفظ و وضع بياني من نشاندهنده اين است كه اين حرف، حرف بيربط و زشتي است و در شأن فردوسي نيست. دربيت بعدي ميگويم: «نه، اين بيت سخته از آن تو نيست/ نه، اين زخم تيغ زبان تو نيست». اين درحالي است كه ميدانم بيت از فردوسي است اما براي انتقاد از آن با رويكردي استفهام انكاري آن را بيان ميكنم. شاديگرايي هم يكي از مسائل نهفته در فرهنگ ما است. داريوش در كتيبه بيستون ميگويد: «بگ وزرك اهوره مزدا/ هي ايمام بُوميم ادا/ هي اوم اسمانم ادا/ هي مرتي يم ادا/ هي شياتيام ادا/ مرت ئي هيا». برگردان اين سرود بنيادين جهانبيني داريوشيان به فارسي اين است: «بغ بزرگ است اهورهمزدا/ همين كه بزرگترين خدا نام دارد/ همين كه اين زمين ما را داد/ همين كه آن آسمان ما را داد/ همين كه مردمان ما را داد/ همين كه شادي ما را داد/ و براي مردم همان را [شادي را] داد. در دو بند آخر ميگويد: آهورامزدا كسي است كه شادي را براي انسان آفريده است. گرايش به شادي اينقدر در فرهنگ ما زياد است كه در زبان ما هم منتقل شده و ما ميتوانيم طرف مقابل را با زبانمان برقصانيم و وادار به پايكوبي كنيم. حافظ راست ميگويد: «چو در دست است رودي خوش بزن مطرب سرودي خوش/ كه دستافشان غزل خوانيم و پاكوبان سر اندازيم». زبان ما متعلق به فرهنگي است كه در آن بزرگترين آدمها با همان زبان سماع ميكرده، ميرقصيده و چرخ ميزدهاند. فقط هم چرخ عاشقانه و عارفانه نزدهاند بلكه چرخهاي حماسي هم زدهاند. در زورخانه هم وقتي كه مرشد براي شان با ضرب و زنگ شعرحماسي ميخوانند، عكس العمل نشان ميدهند. اين ويژگي شادي گرايي و تبديل كردن آدمها به آدمهاي حسي كامل، خاصه و و يژگي زبان فارسي است. نكتهاي ديگر كه بايد در نظر بگيريم، نظام امثال زبان فارسي است. مثل مأخوذ ازشباهت است و تمام شعر و ادبيات، اگر تشبيه و استعاره نباشد، بخش عظيمي از آن شامل ايماژها، تصاوير، تشبيهات و تمثيلات است. ما به كمك زبان فارسي، يكي از نظامهاي تمثيلي جهان را داريم. وقتي كتاب عظيم امثال و حكم مرحوم دهخدا را ميخوانيم، ميفهميم كه چه قدرت تمثيلي دراين زبان هست. يا وقتي كار مرحوم انجوي شيرازي يا جمالزاده بزرگوار، كه عمرش در خارج گذشت و ديگر كارهايي كه روي امثال فارسي شده را ملاحظه ميكنيم، متوجه ميشويم كه اين قابليت نشان دادن، نقاشي كردن و به حيطه ديدارآوردن به كمك زبان چه مقوله بزرگي است كه ما آن را در زبان مادري مان داريم. فقرات گوناگوني در زبان فارسي هست كه اكنون فرصت برشمردن آنها دراينجا نيست اما اين نكته حكمت آميز را بدانيد كه زبان فارسي با اينكه حكومتهاي ايراني چندان قدرت تسلط بر كشورهاي ديگر را نداشتهاند، جهانگيرشده است. هنوز زبان فارسي، يكي از زبانهاي شايع درهندوستان است و فارسي زبانهاي اروپا انجمنهاي بسياري درخصوص زبان فارسي، به خصوص دراروپاي شرقي، دارند. يكي از دلايل اين قضيه، الاستيسيته زبان فارسي است. نرمش اين زبان است كه به آدم راه ميدهد. به عنوان مثال، درقديم تذكير و تأنيثهايي، هم در اوستايي و هم در فارسي باستان، داشتيم اما ملت ايران، اين موارد را زود دور ريختند. اين درحالي است كه اعراب، آلمانيها، روسها و برخي ديگراز ملتهاي مترقي دنياي امروز هنوز گرفتاراين مذكر و مونثها چون ختني و كمون هستند. زبان ما از رودكي تا روزگار ما، ديگردر فكراينكه اين زن است كه حرف ميزند يا مرد نيست و اين وسعت ديد و مشرب غني زبان فارسي، باعث اقتدار بيمانند آن در ميان ديگر زبانهاي دنيا شده است.
شما پژوهشهاي زيادي درباره شاهنامه كردهايد كه نمونه آن ميتوان به كتاب «از رنگ گل تا رنج خار» شما اشاره كرد. ماندگاري و نهادينه شدن اين اثر در ذهن و زبان و ناخودآگاه جمعي مردم ايران، تا چه حد مرهون ويژگيهاي زباني آن است؟
«جهان انسان شد و انسان جهاني/ ازاين پاكيزهتر نبود بياني». بنا به اعتقادات عرفاني ما، انسان فشرده كل كيهان و صورت مجمل كل كائنات است و كل كائنات هم صورت تفصيلي انسان است. عالم كبر را هم ميگويند انسان بزرگتر. اين قضيه حكايتگر آن است كه ادب و عرفان و ادب عرفاني روي اقشار كمسواد اين جامعه هم نفوذ كرده است. تاثيرگذاري شاهنامه فردوسي روي مردم نيز همينگونه است. دانشي به اسم اسطورهشناسي عصبي داريم كه در آن تأثير رواني اين اسطورههاي باستاني مثل «رستم وسهرا ب» و «رستم و اسفنديار» روي ذهن ما ايرانيها نمايان است. اينكه ما چه شاهنامه خوانده باشيم يا نه، اسم بچه مان را ميگذاريم سياوش. اگر داستان سياوش را بدانيم، شايد هم نگذاريم چون سياوش از منظر زندگي اين دنيايي، بدبخت است و تورانيها عين گوسفند سرش را ميبرند. يا اسم بچهمان را ميگذاريم «ايرج» درحالي كه تور با صندلي به سر ايرج كه بهترين فرزند از سه پسر فريدون است ميزند و برادرش را ميكشد. چه قدر اسم ايراني مثل ايرج، بيژن، منيژه، گودرز، تهمينه، گردآفريد، منوچهر، شيرين و خسرو داريم كه درسينه عصبي هر ايراني و جزو ناخودآگاه قومي ملت ما هستند. ضميرنا خودآگاه هم از ديدگاه يونگ شامل ناخودآگاه فردي و جمعي است. من اعتقاد دارم كه ميان اين دو گونه، يك ناخودآگاه ديگر هم هست. ناخودآگاه جمعي شامل كل بشريت است و ناخودآگاه فردي هم ناخودآگاه هر آدمي است اما من اعتقاد دارم كه هر قوم و ملتي هم ناخودآگاه ويژه خودش را دارد. ناخودآگاه ما ايرانيها، ما را به كوروش، رستم، اسفنديار، بيژن و منيژه و... برميگرداند. از اين رو است كه داشتههاي زباني ما مثل شاهنامه فردوسي و مثنوي معنوي مولانا، جهان فكري مانتاليته بشري را تصرف كردهاند. اكنون، فردوسي يك شخصيت اول ذهن بشر است. حافظ و مولانا هم همين طور. خيام، چه قدر روي جهان معاصر اثر گذاشته است! سازمانهاي مسيحي به خاطرانجمنهاي خيام كه در امريكا تشكيل ميشد، عدهاي را بازداشت ميكردند چون ميگفتند اين انجمنها دارند كسي را تبليغ ميكنند كه اعتقاد شرعي ما را زيرسئوال ميبرد. ميخواهم بگويم كه اين شخصيتهاي بزرگ، نمايندگان زبان مادري ما هستند و خودبهخود هر كدام روي روان ما تاثير ميگذارند. وقتي به ياد ميآوريم كه نظامي گنجوي ميگويد: «در نا اميدي بسي اميد است/ پايان شب سيه سپيد است» يادمان ميآيد كه جهان بيخود هرشب سياهي را صبح نميكند! يكي از دلايلش اين است كه آدم بداند كه هيچ تاريكييي مستدام نيست و ...
شما علاوه بر شاهنامه، پژوهش هاي زيادي هم روي آثار مولانا از جمله مثنوي معنوي كردهايد. نقش مولانا در زبان فارسي و اعتلاي آن چيست و چه تاثيري در اين باره گذاشته است؟
اثر مولانا روي روانشناسي ما خيلي ژرف است و حتي اعتقادات مذهبي ما كمي به اين برميگردد كه مثنوي معنوياش، تفسير عجمي قرآن است. يعني تأثيرگذاري اين مرد روي اين مردم به اندازهاي است كه ديانتشان را هم تحتالشعاع قرارداده است. بسياري ازشاگردانم را ميشناسم كه اعتقادات دينيشان را دراين روزگار وانفسا به اين دليل نگه داشتهاند كه شخصيتهايي مثل مولانا و حافظ، كتابهاي ديني ما را قبول داشتهاند. اين جريان مبناي فكري دارد و تمام عرفان ايراني، با اينكه ظاهرش اسلامي است، اما از لحاط باطني ملهم ازآيين مهر است كه ما داشتهايم. اينكه انسان هيچي نيست جز مهر و اين ريشه اصلياش در مكتب ميتراييسم است. ايرانيها قبل از زرتشت، يك ديانت ديگري به نام «زروانيسم» داشتهاند. زروانيسم يعني اصالت زمان. زمان در انديشه ايراني، يك نوع خدايي داشته است و امروز هم بحث ازلي و ابدي بودن زمان مطرح است. اينكه ممكن است بگوييد كه دنيا از بين ميرود اما زمان كه از بين نميرود! ممكن است بگوييد كه دنيا در فلان هزاره قبل از ميلاد هستي پذيرفته است اما زمان به هيچ مكاني محدود نيست و زمان موذل و موبداست. زمان عين خداست؛ يعني وجودش را با تمام رگ و پوست و خونمان حس ميكنيم اما كجاست؟! موجوديتاش عين خداست و صرمدي به معناي ازلي وابدي است. اين يعني همانالله الصمد قرآن. اينها از جمله انديشههاي والاي ايراني است. تضادي هم كه درمذهب ماني است، هيچ جا مطرح نبوده است. همين انديشههاي چپي كمونيسم و سوسياليسم كه در اروپا رواج پيدا ميكند، رگ و ريشه آن در مذهب مزدك است. مزدك است كه اعلام ميكند، تمام دعواها سر پول و خواسته و دارايي و زن است.چون در دوره ساساني برخي مردها 4- 5 زن داشتند و برخي هم هيچ زني نداشتند. تمام اين فهمهاي بزرگ را پدران ما قبل از اينكه مسلمان شوند براي جهان آوردهاند. پندارنيك، گفتارنيك و كردارنيك. اين اصول سه گانه آيين زرتشتي است اما مسيحيت، آيين يهود، دين اسلام و حتي سيكهاي هند و ديگرمذاهب گوناگون هندي هم اين سه گانه را قبول دارند. كردها، لرها، انگليسيها و... هم همين طور. هيچكسي نيست كه اين سه گانه را قبول نداشته باشد و در عمل كردن به آنها كوشش نكند. مولانا روي اخلاق ما ايرانيها خيلي اثر گذاشته است و اين مرد است كه به ما خوي مداراگري را ياد ميدهد. اين آدم ميگويد همه اديان رهنمودهاي درستي دارند و بخشهايي هم دارند كه فقط خود صاحبان آن دينها قبول دارند: «آنكه گويد جمله حقاند ابلهي است/ وآنكه گويد جمله باطل او شقي است». مقداري حق در همه هست... همين كه حافظ ميگويد را هم از مولانا ياد گرفتهايم: «جنگ هفتاد و سه ملت همه را عذر بنه/ چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند». يا اينكه ميگويد: «حديث ازمطرب و ميگو و راز دهر كمتر جو/ كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را». وظيفه ما اين است كه شاد باشيم. بهترين عبادت خدا هم شاد زيستن است. اگرخوش بودي، خدا را قبول داري و اگر همهش عبوس بودي و ناراحتي خودت و همه را خواستي، معلوم است كه خدا را هم قبول نداري. چون ميخواهي اين دنيايي را كه خداوند براي شادي مردم آفريده است، هر چه ظلمانيتر، تاريكتر و غمگنانهتر كني».
در پايان از كارهاي اخير خودتان بگوييد؟
كتاب شعري با عنوان «مثنوي مينوي» دارم كه انشاءالله در فصل پاييز 1401 منتشر خواهد شد و اميدوارم كتاب اثرگذاري باشد. دو بيت آن را ميخوانم: «آب گفت از صافي و از سادگي/ خاك خواند افسانه افتادگي - باد آزادانه راه خود گشود/ آتش از معراج شعري نو سرود». همه پديدههاي اين عالم به ما چيزهايي ياد ميدهند. آب و باد و خاك و آتش كه با هم مخالفاند هم به ما چيزهاي گوناگوني ياد ميدهند. معنياش اين نيست كه ما بيدليل اقتدا كنيم. شما سركش باش اما جايي كه جاي سركشي است! افتاده باش در جايي كه جاي افتادگي است. آزادگي كن، هرجا كه جاي آزاد زيستن است؛ و همين طور صاف و ساده باش اما همه جا، جاي صافي و سادگي نيست.
گرايش به شادي اينقدر در فرهنگ ما زياد است كه به زبان ما هم منتقل شده و ما ميتوانيم طرف مقابل را با زبانمان وادار به پايكوبي كنيم. زبان ما متعلق به فرهنگي است كه در آن بزرگترين آدمها با همان زبان سماع ميكرده، ميرقصيده و چرخ ميزدهاند. فقط هم چرخ عاشقانه و عارفانه نزدهاند بلكه چرخهاي حماسي هم زدهاند.
زبان فارسي با اينكه حكومتهاي ايراني چندان قدرت تسلط بر كشورهاي ديگر را نداشتهاند، جهانگيرشده است. هنوز زبان فارسي، يكي از زبانهاي شايع در هندوستان است و فارسيزبانهاي اروپا انجمنهاي بسياري درخصوص زبان فارسي، به خصوص در اروپاي شرقي دارند. يكي از دلايل اين قضيه، الاستيسيته زبان فارسي است. نرمش اين زبان است كه به آدم راه ميدهد.