• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5428 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۷ بهمن

بايد منتظر رسيدن استحقاق باشيد!

بامداد لاجوردي

كشف كردم مردها ماجراهايي كه از سربازي خودشان تعريف مي‌كنند، همه جا يكسان نيست. مثلا وقتي مي‌خواهند خودشان را قلدر نشان بدهند و جلوي غريبه‌ها يا در جمع‌هاي خانوادگي شيرين‌زباني كنند، از قهرماني‌ها و مزه‌‌پراني‌هاي‌شان مي‌گويند و در مقابل وقتي در جمع‌هايي كه همه هم‌سن هستند، از سختي‌ها مي‌گويند. وقتي گروهي پسر دور هم جمع مي‌شوند، همين كه بحث سربازي باز مي‌شود انگار شيرازه اقتدارشان فرو مي‌ريزد، از شكست‌ها و تحقيرهاي‌شان مي‌گويند.
اين وضعيت را همين هفته تجربه كردم. هوا اين‌قدر سرد بود كه استخوان را مي‌تركاند. در غذاخوري محل كار، دور هم جمع بوديم كه يكي جرقه اول را زد و از سرماي استخوان‌سوز پادگان سربازي‌شان گفت. همين كه سر حرف باز شد، انگار انبار باروت تك‌تك پسرها آتش گرفت!
من به يادم آوردم، دوره آموزشي هوا به سرما رفته بود. پادگان هم كه درست وسط بيابان جا خوش كرده بود. باد چنان در پادگان جولان مي‌داد كه هيچ‌چيزي جلودارش نبود آرامش كند؛ وقتي كه باد مي‌آمد عين شلاق به صورت آدم مي‌خورد. صورت جوري سرخ مي‌شد كه انگار كسي سيلي زده باشد. در چنين هوايي ما بايد صبحگاه شركت مي‌كرديم، مي‌دويديم، رژه مي‌رفتيم و... 
يك ماه از دوره آموزشي گذشت. از استحقاق تنها لباس رزم و كلاه و پوتين رسيده بود. هر روز صبح، فرمانده مي‌آمد و نگاهي به صفوف گروهان مي‌انداخت، سري مي‌چرخاند و اگر مي‌ديد كسي دستكش يا كلاه بافتني شخصي استفاده مي‌كند، از صف بيرون مي‌كشيد و از او مي‌خواست لباسي غير از آنچه نظام داده بر تن نداشته باشد-البته در پادگان منظور از نظام همان نهادهاي مسلح است- اگر پسرك معترض مي‌شد كه نمي‌تواند سرما را تحمل كند، تنها جوابي كه مي‌شنيد اين بود كه: بايد منتظر باشيد تا استحقاقي‌ها برسد. منطق فرماندهان اين‌طور بود كه قرار نيست كسي كه امكانات بيشتري دارد، رفاه بيشتري هم داشته باشد؛ در پادگان و ميدان رزم همه باهم برابرهستند.
حق داشت. اگر از زاويه ديد او نگاه مي‌كردي، امر و نهي او كاملا عدالتخواهانه بود. از نظر او دليلي نداشت كسي كه پول بيشتري دارد و مي‌تواند لباس و دستكش كوه‌نوردي و يخ‌نوردي داشته باشد، در سربازي با بقيه فرق داشته باشد. اين براي اولين‌بار بود كه ديدم عدالت مي‌تواند زمخت هم باشد. در آنجا عدالت به معاني سختي براي همه بود. تمام سربازان مجبور بودند سرما را تحمل كنند تا تبعيضي نباشد. البته من هم جزو كساني بودم كه دستكش شخصي نداشتم اما مي‌توانستم از خانه حداقل يك دستكش بافتني معمولي بخرم ولي حتي استفاده از همين وسيله حداقلي هم ممنوع بود و بايد منتظر رسيدن دستكش استحقاقي مي‌مانديم. انگار در شرايط جنگي و شبيه جنگ عدالت و اين‌جور چيزها معناي ديگري دارند. 
بچه‌ها ياد گرفتند كه مي‌شود موقع نگهباني، كلاه‌هاي پشمي شخصي‌شان را زير لباس قايم كنند و نيمه شب كه اكثر پادگان به خواب رفته‌اند، آنها را پوشيد و گرم شد.
بالاخره دستكش و كلاه استحقاقي رسيد، هرچند كمي گرم مي‌كرد اما نمي‌توانست كسي را از آن سرماي استخوان‌سوز بيابان حفاظت كند. به همين خاطر من هميشه قبل از آنكه از آسايشگاه بيرون بزنم حسابي دست و صورت خودم را چرب مي‌كردم؛ كافي بود يك‌مرتبه اين كار را فراموش كنم تا تمام پوست دست و صورتم چنان خشك شود كه به خون بيفتد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون