نسلی میان دو جنگ
مهدي دهقاني منشاد
شايد از مقدرات باشد كه نسل ما بار زيستن را در تاريخ و جغرافيايي به دوش كشد كه همواره آبستن حوادث تلخ بوده است و در پيچ و خم روزگار مُهر «نسل ميان دو جنگ» را بر پيشاني خود ببيند. ما علاوه بر اينكه «نسل ميان دو جنگ» بودهايم، روح و روانمان از تازيانههاي تحريمهاي مابين دو جنگ به استهلاك كشيده شده است.ما در دوره كودكي، الفباي درس و زندگي را همزمان با جريان 8 سال نبرد با عراق ميآموختيم؛ دورهاي تحميلي كه حدود سه هزار روز از زندگي ما را در بر ميگرفت. در خلال محدوديتهاي ناشي از جنگ يك چشممان به زمين بود تا در مسير پيادهروي به مدرسه زمين نخوريم و يك چشم ديگر به آسمان تا مبادا جنگندهاي برفراز آسمان قصد جفا به ما و شهرمان داشته باشد.
صبحها سر صف مدرسه ترس و هيجانات خود را با فريادهاي مرگ بر اين و آن خالي ميكرديم و شبها كابوسِ سياهِ يورش دشمن و خونآشامي او را ميديديم. مشقِ درس و درسِ زندگي در دوران خاكستري جنگ علاوه بر اينكه از كيفيت و كميت دوره كودكي ما كم كرد، به ما سختكوشي و صبور بودن را آموخت، سختكوشي و صبور بودني كه به ناچار در دوران سازندگي پس از جنگ نيز همراه ما بود. در آن برهه، ما كودكان و نوجوانان صبور و سازگار كه بخش زيادي از زندگي را به خاطر شرايط جنگي در صفوف ارزاق و نيازهاي اوليه زندگي گذرانده بوديم چارهاي نداشتيم تا دوره جواني خود را كه همزمان بود با بازسازي كشور، در صف كنكور دومرحلهاي و مبارزه براي رسيدن به دانشگاه و اشتغال بگذرانيم. ما عبوركنندگان از استرسهاي دوره جنگ با عراق و مبارزه با كنكور و اشتغال، چون به خود آمديم و خواستيم گذار جواني و ميانسالي را در مسير زندگي شايسته طي كنيم، سنگلاخ تحريمها را پيش پاي خود ديديم و با قيدهاي دست و پاگير آن به چالش برخاستيم. ما كه هميشه با اميد، زنده بودهايم اميد داشتيم زماني فرا برسد كه از تحريمها رهايي يابيم و باقي عمر را به معناي تمام، زندگي كنيم؛ اما از بد روزگار، جاده مهآلود تحريمها كه چندسالي با عزلتنشيني كرونايي ما را از نفس انداخته بود، به كارزار تاريك و آشفته جنگ منتهي شد. يك روز صبح چون چشم گشوديم ديديم اسراييل وقيحانه زهرش را بر كشور ما ريخته و جنگي ديگر آغاز شده است بنابر اين با در نظر گرفتن تبعات دشوار و تراژيك آن، سالهاي باقي مانده از عمر نسلي كه «نسل ميان دو جنگ» نام دارد در ابهام فرو رفت.
جنگ هيولايي است كريهمنظر كه حتي نام و سايهاش هم ميتواند دلهرهآور و وحشتزا باشد چه برسد زماني كه ناخواسته دهان باز كند و آتش پليدي خود را بر دامن سرزميني بيندازد. جنگ با حمله به سرمايهها و زيرساختها، ويراني به جاي ميگذارد و آوارگي به همراه دارد. جنگ مانند تانكي سنگدل علاوه بر اينكه از روي اخلاقيات، اميدها و آرزوها عبور ميكند و بنيان آنها را زير و رو ميكند، تباهكننده عمر و سالهاي زندگي كساني است كه يكبار به دنيا آمدهاند تا زندگي كنند. اين «نسل ميان دوجنگ» كه كودكي و نوجواني خود را در جنگ اول از دست داده و جواني و ميانسالياش بازيچه تحريمهاي بين دو جنگ شده، با چه اميد و اندوختهاي از عمر و زندگي پاي به دوره پساجنگ دوم بگذارد كه شايد نزديك به دوران افول و سالمندي او باشد؟ ساخت و پرداخت و يادآوري حماسهها شايد بتواند معنا بخش زندگي براي بعضي نسلها باشد. اين نسل اگر به سلامت جنگ دوم را پشت سر بگذارد و دوران بازسازي كشور را ببيند مجبور است خاطرات تلخ و شيرين گذشته خود را نشخوار كند و با روايت داستان زندگي خود مرثيهاي حماسهوار بسازد تا ادامه مسير زندگي خود را معنا ببخشد.