زن، جنگ و ديگر مضامين جهاني
مرضيه لشكري
در ميان تاريخ ادبيات بزرگ امريكا، بوث تاركينگتون جايگاهي منحصر به فرد دارد: يكي از گيجكنندهترين و در عين حال فراموششدهترين نويسندگاني كه نهفقط يكبار، بلكه دوبار موفق به دريافت جايزه پوليتزر براي رمان شده است. تاكنون تنها سه نويسنده ديگر دوبار اين جايزه را دريافت كردهاند: ويليام فاكنر، جان آپدايك و كولسن وايتهد. بااينحال، هرچند امروزه نام تاركينگتون مثل زمان حياتش شنيده نميشود، اما او طرفداران پر و پاقرص نيز داشت از جمله كورتونهگات. تاركينگتون در زمان خودش يكي از تحسينشدهترين نويسندگان امريكا بود؛ يك اشرافزاده اصيل با منش ويكتوريايي از غرب ميانه كه هم در ميان نخبگان دانشگاهي و هم نزد منتقدان عامه، محبوب بود. محبوبيتي كه موجب شد تا هر دو رمان بزرگش «آليس آدامز» با بازي كاترين هپبورن و «امبرسونهاي باشكوه» به كارگرداني اورسن ولز به سينما راه يابد.
در هر دو رمان برنده پوليتزرِ تاركينگتون، «امبرسونهاي باشكوه» و «آليس آدامز» كه با ترجمه سيروس نورآبادي و معصومه قدرتي از سوي نشر افكار جديد منتشر شده، به مضامين جهانشمولي چون زوال اشرافيت سنتي ميپردازد؛ نسلي از فرزندان پيشگامان اوليه كه به تدريج با دگرگونيهاي اجتماعي و صنعتي، اعتبار و ثروت خود را از دست ميدهند. او با نوستالژي خاصي به دوران گذشته - عصر طلايي امريكا - مينگرد؛ دورهاي كه به نظرش منظم، باثبات و باشكوه بوده و با وقوع جنگ جهاني اول از هم پاشيد.
در «آليس آدامز»، با خانوادهاي از طبقه پايين آشنا ميشويم كه در ايندياناپوليس زندگي ميكنند. دختري پرشور به نام آليس كه روياي زندگي در طبقه بالاي اجتماعي را در سر دارد. او در يك مهماني در شهر شركت ميكند، همراه با برادر بيدستوپايش و توجه مردي ثروتمند و جديدالورود به نام آرتور راسل را جلب ميكند. اين آشنايي به مرور به رابطهاي عاشقانه منتهي ميشود تا آنكه وقايعي ناخوشايند سرنوشت اين رابطه را در هالهاي از ابهام فرو ميبرد: «به نظر ميرسيد اينطورچيزها هميشه اتفاق ميافتاد، دائما در حال ساختن اين چراغانيها بود، با آن زرقوبرق و رنگهاي شادشان؛ و به محض اينكه كسي ديگر به آنها نظر ميافكند-حتي پدرش كه دوستش ميداشت- آن طرحهاي زيبا دچارِ رنگپريدگي ويرانكنندهاي ميشد. آليس از خود پرسيد: «نامِ اين زندگي است؟» و شكي نداشت كه سوالش بديع است و مخصوص به خودش.«آيا زندگي اين است كه اوقات را صرفِ تصورِ چيزهايي كني كه نداري و هيچگاه نخواهي داشت؟ اتفاقهاي زيبا براي ديگران ميافتد، چرا من بايد تنها كسي باشم كه برايش اتفاقِ خوبي نميافتد؟»
اين تصويري كوچك اما باشكوه از رماني است كه پس از صدسال، هنوز خواندني و جذاب است؛ به تعبيرِ جان آپدايك نويسنده برنده پوليتزر «اثري با مضموني جهاني» است كه پس از يك قرن هنوز از پُرخوانندهترين آثارِ ادبي امريكا است و آنطور كه رابرت گاتليب، برجستهترين ويراستارِ قرنِ بيستم اذعان ميكند، ارزشِ آن به قدري است كه ميتوان آن را با «خانه شادي»ِ اديت وارتون مقايسه كرد. او ميگويد: «از كاترين هپبورن با جذابيتِ بيپروا وقاطعيتِ سرسختانهاش، ميتوان به عنوان آليس آدامزِ پيروز ياد كرد»؛ امري كه خودِ كاترين هپبورن نيز بر آن تاكيد كرده است: «شخصيت آليس نمايانگرِ زناني است كه تمامِ وجودشان را براي رسيدن به جايي در دنيايي پر از قضاوتهاي اجتماعي ميگذارند.»
آليس برخلاف تصور ابتدايي، داستان زني نيست كه هر لحظه بيشتر و بيشتر در جستوجوي تعريف خودش از طريق يك مرد باشد؛ بلكه داستان زني است كه با جامعهاي در حال تغيير دستوپنجه نرم ميكند و كمكم با خودِ واقعياش كنار ميآيد. تاركينگتون با ادامه دادن مضامين رشد و پيشرفت كه در«امبرسونهاي باشكوه» (ترجمه سيروس نورآبادي) معرفي كرده بود، اينبار دختري را به تصوير ميكشد كه در شهري رو به رشد گير افتاده؛ شهري بهقدري بزرگ شده كه پيگيري افراد در آن دشوار شده و براي كسي مثل آليس كه در طبقه متوسط رو به پايين گير افتاده، ديدهنشدن آسانتر از هميشه است. در همين حين، مادر آليس پدر خانواده را تحت فشار ميگذارد تا از شغل چند ده سالهاش دست بكشد و با فرمولي كه مالكيت حقوقي دقيقي بر آن ندارد، كارخانه چسب راه بيندازد؛ به اميد بهبود موقعيت اجتماعيشان و يافتن شوهري مناسب براي آليس. آليس در نهايت به دليل واقعيتهاي شرايطش آرزوهاي او تعديل ميشوند و با متانت و روشي درست ياد ميگيرد آن را بپذيرد. روحيه انعطافپذيرش، آليس را به يكي از جذابترين شخصيتهاي ادبي در تاريخ ادبيات امريكا و جهان تبديل كرده است؛ شخصيتي كه در آيينه كاترين هپبورن به عنوان بزرگترين ستاره زنِ سينماي كلاسيك هاليوود منعكس شده است: زني كه با سبك زندگي نامتعارفِ خود و شخصيتهاي مستقلي كه روي پرده نقرهاي سينما آورد، تجسمِ «زن مدرن» در قرن بيستم شد و بر تغييرِ برداشتهاي عمومي از زنان تاثير گذاشت.