داستان دردناك قربانيها و قربانيكنندهها
شهلا لاهيجي
چند شب پيش در يك تماشاخانه كوچك خصوصي، نمايشي ديدم با نام كاسپار كه من را بسيار زياد به فكر وا داشت. البته درك نمايش كاسپار براي همگان ساده نيست اما اگر كسي دنياي ما را به شكل يك ديوانهخانه تصور بكند كه هر كدام از ما مشغول انجام يكسري اعمالي هستيم كه نميدانيم از كجا مايه ميگيرد، آنوقت شايد بهتر «كاسپار» را بفهميم؛ كاسپاري كه در حقيقت شايد همه آدمهاش قربانياند، حتي قربانيكنندهها. چه آنها كه فرمان مرگ ميدهند و چه آنها كه ميميرند، هر دو قربانياند و اين جهان خيلي بدي است. نمايشنامه پتر هانتكه نمونهاي از جهان ما است. اگر اين متن در زمان نازيها يا زماني غير از آن نوشته شده، انگار براي همه زمانهاست و ما آدمها نميخواهيم درس بگيريم. انگار ما آدمها بايد اشتباهات تاريخمان را تكرار بكنيم، شايد چون تاريخ نميخوانيم. پيش از اين، اجراي ديگري از كاسپار را در آلمان ديده بودم اما اجراي كاسپار به كارگرداني محسن معيني يكي از بهترين اجراهايي بود كه بر اساس متن هانتكه ديدم. كارگرداني و بازي بازيگران اين نمايش فوقالعاده بود. اين همه انرژي روي صحنهاي كه خيلي هم به صحنه كلاسيك تئاتر شبيه نيست، فوقالعاده بود و نفس من را بند آورد. موضوع اصلي در كار اين هنرمندان، انتقال مفهوم است. انتقال چنين مضمون پيچيدهاي به تماشاگر كار سادهاي نيست. اينكه يك هنرمند ميخواهد به مخاطبش چه بگويد، مهم است. نمايش كاسپاري كه در تماشاخانه آو و به كارگرداني دكتر معيني جوان ديدم، يكسري حركات بود به همراه يك سلسله كلمات نامفهوم كه از زبان اين زنجيريها بيرون ميآمد، ولي واقعيت آن است كه همه اين زنجيريها، آدمهاي دنياي امروز ما هستند. انگار خود ما هستيم. انگار هر كدام از ما داريم بخشي از اين نقشها را بازي ميكنيم؛ هر كس در جاي خود. زنداني، زندانبان و همه. آن كسي كه حرفش مفهوم نيست و شنيده نميشود و قهرمان اصلي ماست، انگار از سياره ديگري آمده اما متعلق به همين جهان است و حرف آخر او اين است كه: مادر، ميترسم. «كاسپار» به كارگرداني دكتر محسن معيني، تا بيستم بهمن، هر شب ساعت 20:30 در تماشاخانه آو به نشاني ميدان فاطمي، ابتداي شهيد گمنام، خيابان جهانمهر، پلاك 26 اجرا خواهد داشت.