• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3175 -
  • ۱۳۹۳ شنبه ۱۸ بهمن

روزگار كودكي آقاي نويسنده

هوشنگ مرادي كرماني

واقعيت اين است كه فرايند نوشتن، اول در وجود كسي كه مي‌نويسد شروع مي‌شود و سپس به مخاطب مي‌رسد. من در روستايي در توابع كرمان به دنيا آمدم. شايد روياها و تنهايي‌‌هاي كودكي، زندگي سخت و ناسازگاري‌هاي روزگار همه دست به دست هم داد تا از من نويسنده بسازد. زماني كه فقط چند ماه داشتم مادر جوانم را از دست دادم. پس از مدتي هم پدرم كه كارمند ژاندارمري بود به‌علت بيماري رواني اخراج شد. خواهر و برادري هم نداشتم؛ اين شد كه من و پدر بيمارم در منزل پدربزرگ و مادربزرگم زندگي كرديم. كودكي من در محيطي ناشاد، با فقر و پر از تنش‌هاي خانوادگي سپري شد. به اصطلاح روي دست پدربزرگ و مادربزرگي كه خودشان هم با هم يك دنيا اختلاف داشتند، مانده بودم. اغلب تنها بودم، چون بيماري پدرم موجب مي‌شد كودكان روستا من يا او را ريشخند كنند.
 ولي ذهن قصه‌پردازي داشتم. خاطرم هست كه سقف حمام روستاي‌مان گچبري‌هايي داشت كه بعضي جاهايش ريخته بود. من در ذهنم آنها را شكل خرس و گرگ و لاك‌پشت مي‌ديدم و با اين شخصيت‌ها براي كودكان روستا قصه مي‌بافتم!
با اين‌حال همان‌طور كه گفتم، تنها بودم و تنهايي‌هايم خاص خودم بود. هنوز هم بازي‌هاي جمعي را بلد نيستم چون همواره با ذهنم بازي كرده‌ام. خاطره ديگري كه از آن زمان دارم، اين است كه مسوول چراندن گاوي بودم. وقتي به چرا مي‌رفتم، روي زمين كنار نهر آب مي‌خوابيدم، به صداي آب گوش مي‌دادم و آسمان را نگاه مي‌كردم. با ابرها شكل مي‌ساختم، به كوه‌ها خيره‌ مي‌شدم؛ خلاصه اينكه با طبيعت بزرگ شدم. انگار زمين براي من جاي زندگي نبود؛ بنابراين من آسمان را انتخاب كردم و اين عادت هميشه با من ماند. هنوز هم صبح‌هاي زود به پارك مي‌روم و آسمان را نگاه مي‌كنم. كلا اهل طبيعت هستم. چهل سال است كه هر پنجشنبه كوه مي‌روم كه البته امروز استثنا شد!
اينها را گفتم تا با ساختار ذهني من نويسنده آشنا شويد، ولي واقعا اين قضاوت به عهده شما مخاطبان است كه بگوييد من از چه زماني نويسنده شدم. آيا از وقتي كه در ذهنم قصه مي‌ساختم نويسنده بودم؟ يا از وقتي كه براي ملخ‌ها و آسمان مي‌نوشتم يا بعدتر كه به كرمان آمدم و نويسنده روزنامه‌نگار شدم؟ همين جا بگويم كه مدتي در كرمان روزنامه‌نگاري كردم. به گويندگي در راديو هم بسيار علاقه ‌داشتم، و‌لي چون در توانم نبود، نويسنده داستان‌هاي راديويي شدم. شايد هم وقتي نويسنده شدم كه به تهران آمدم. وقتي به مجله خوشه كه آن زمان در خيابان صفي‌عليشاه بود و شاملو هم سردبيرش بود، رفتم و داستاني به او دادم. او هم خواند و گفت: خوب است چاپ مي‌شود. (نام اين داستان «كوچه ما خوشبخت است» بود كه سال 1347 در مجله خوشه و سپس در مجموعه داستان معصومه چاپ شد.) شايد هم وقتي نويسنده شدم كه نخستين كتابم، معصومه، را آقاي ملك‌زاده چاپ كردند. يا وقتي داستان‌هايم در مجلات فردوسي، سپيد و سياه و تهران مصور چاپ شد. جالب است بگويم نخستين درآمدي كه از نوشتن به دست آوردم 300 تومان بود؛ از چاپ چند داستان در مجله سپيد و سياه. حالا شما بگوييد كه يك نويسنده از كجا شروع مي‌شود؟
    
اين بخشي از اظهارات هوشنگ مرادي كرماني در ديدارش با مخاطبان آثارش است. اين ديدار‌ها هر پنجشنبه به همت علي دهباشي در كتاب‌فروشي آينده برگزار مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون