غر ميزنيم پس هستيم
نازنين متيننيا
معلوم نيست چه ميخواهيم؛ يك روز عكسهاي نخستوزير فلان كشور را دست به دست ميكنيم كه ببيند با دوچرخه سركار ميرود و هواي شهر و كشورش چه خوب است و روز ديگر، وقتي عكسهاي دوچرخهسواري شهردار تازه تهران را ميبينيم، غر ميزنيم كه رفتارش «عوامگرانه» است و ايراد ميگيريم از دوچرخهاش و... ميگذرد.
مطالبات اجتماعي ما، نه در شبكههاي اجتماعي و نه در محافل عمومي، دامنه خاصي ندارد.
از منفي بينهايت تا مثبت بينهايت در تخيل اجتماعي سير ميكنيم و سرزميني ميخواهيم كه اصلا معلوم نيست الگويش را از كجا درآوردهايم و قرار است چطور در آن زندگي كنيم.
ما فقط ميدانيم كه خواستههاي اجتماعي وجود دارد و تازگيها هم به شكرانه حضور شبكههاي گسترده اجتماعي در فضاي مجازي هر آنچه به نظرمان درست است و «حق» به اشتراك ميگذاريم و درخواستش ميكنيم. از آن طرف ماجرا نه حواسمان هست كه كجا زندگي ميكنيم، نه ميدانيم سهم خودمان در اين تغيير و تحولات چه هست و نه حتي ميتوانيم چارچوب مشخصي براي خواستهها در نظر بگيريم و بخواهيم قدم به قدم و آهسته آهسته به آن برسيم. اين طور است كه انتقادهايمان يكوقتهايي تبديل به غر ميشود و بدتر از آن، انگار هيچوقت هيچچيز راضيمان نميكند. حتي انگار به نفع ماست كه شهردار تهران، مردي باشد كه در اتاق دربسته مينشيند و باغ، درخت و زمين و هواي شهر را ميفروشد تا شهرداري كه تازه از راه رسيده و در هفتمين روز حضورش به كمپيني پيوسته كه چند سالي است، راه افتاده و اتفاقا زمان پا گرفتنش همه از طرفدارانش بوديم. چون آنكه تهران را ميفروخت، بهانههاي محكمتري براي اعتراض و انتقاد دستمان ميداد و ذات هميشه ناراضي و بدبين ما را بيشتر راضي نگه ميداشت تا اين يكي كه سادهترين پيام دوچرخهسوارياش، شنيدن صداي اعتراض ما به روند هميشه خشك، بيتوجه به خواستههاي مردم و... مديريت سنتي است.
چه كار ميكرد، راضي ميشديم؟ يا بهتر بپرسم، چه كار كند راضي ميشويم؟ در اتاقش بنشيند و به روابطعمومياش دستور دهد كه خبرهايي با مضمون شهرداري برنامههاي كلاني براي مبارزه با آلودگي دارد، خوب است؟ يا اينكه مثلا برود سازمان حمل و نقل ترافيك شهر تهران و كنار معاونانش بايستد و لبخند بزند تا عكاسان عكس بگيرند و چند خبر معمولي هميشگي توليد شود، خوب است؟ ما چه چيزي ميخواهيم كه نه آن خبرها و ژستهاي دلنگران راضيمان ميكند و نه اين دوچرخهسواري جناب شهردار؟ اصلا قبول، اين دوچرخهسواري نمايشي است. اما آيا واقعا متوجه تفاوت اين نمايش با نمايشهاي شهرداران ديگر نشدهايم؟
سادهترين پيام دوچرخهسواري يك مدير شهري كه كليددار شهر است، نمايش اولين دغدغه اوست؛ آلودگي هوا كه دارد جان ما را ميگيرد. وقتي شهردار به مردم ميگويد كه ميتوانند شبيه به او سوار دوچرخه شوند حتي اگر نمايشي، چرا نميتوانيم به سادگي اين نمايش را قبول كنيم و اميدوار باشيم كه آدمهايي با ديدن اين عكس با خيال راحتتري در شهر ركاب ميزنند يا حالا ميشود از فرصت استفاده كرد و در همان توييتري كه حرفهاي ما، دغدغهها و مطالباتمان ديده ميشود از شهردار بپرسيم «سهم زنان و در اين نمايش چيست و امكانات براي زنان چطور فراهم ميشود».
واقعيت اين است كه به جاي غر زدن، مدام منتقد و ناراضي بودن و اتفاقها را به حاشيههاي سياسي، تلخ و نااميدانه كشاندن، ميشود رفتار ديگري داشت. رفتاري كه اتفاقا از جامعهاي مسوولتر برميآيد.
راحتترين واكنش، انتقاد و غر زدن است؛ چون معمولا هزينهاي ندارد و مسووليتي هم به گردن ما نمياندازد.
اما درست نگاه كردن، تعيين بازهاي براي مطالبات اجتماعي، نگاهي معتدل داشتن و... براي همه ما سخت است. چون كمترين هزينه و سختياش براي ما رعايت مسووليتها و تعهدهاي شهروندي است. نگاه كنيد؛ همين روزهاي آلودگي هوا ثابت ميكند، اقليتي در اين شهر بازه مسووليت اجتماعي خود را ميشناسند و تعهد و مسووليت خود را رعايت ميكنند و اكثريتي در ماشينهاي تكسرنشين خود از اين سر شهر به آن سر شهر ميروند و همچنان كه معتقدند:«اينجا، هيچوقت، هيچچيز درست نميشود» مونواكسيدكربن بيشتري توليد ميكنند و هوا و نفس خودشان و شهروندان را تنگتر و آلودهتر.