روزي براي توطئههاي درباري
مرتضي ميرحسيني
پايان كار خسروپرويز: به سال 628 ميلادي در اين روز، دوره فرمانروايي خسروپرويز ساساني در توطئه شماري از درباريانش به پايان رسيد. او پيش از آن مردانشاه پسر خردسال شيرين را به عنوان جانشين خود معرفي كرده بود. خسرو با اين تصميم، پسر بزرگش قباد شيرويه را از آنچه او حق مشروع خود ميدانست محروم ساخت و دشمني بزرگ به انبوه دشمنان خود اضافه كرد. «مساله انتخاب وليعهد در اين اوقات كه پادشاه ضعيف و بيمار بود البته نميتوانست با مداخله بزرگان برخورد نكند» و بيدردسر به پايان برسد. «ناخرسندي نجبا از انتخاب مردانشاه با سعي شيرويه جهت نيل به حق خويش، خسرو را مواجه با يك توطئه خونين خانوادگي ساخت». همه دشمنان و مخالفان خسروپرويز و حتي «تعداد زيادي زندانيان متنفذ هم كه به سبب سوءظن بيجا يا به اتهام سياسي به امر خسرو محبوس شده بودند» دور وليعهد مخلوع جمع شدند و او را در سرنگوني شاهنشاه همراهي كردند. آنها شبانه به قصر سلطنتي ريختند و مردان هوادار خسروپرويز را پيش از هر واكنشي توقيف كردند و خود او را هم از مقامش كنار زدند. خسروپرويز به زندان افتاد و چند روز بعد «ناچار شد طي نوعي بازپرسي كتبي جواب قسمتي از خودسريها و هوسرانيهاي بيلجام خويش را بدهد». ميگويند « طي اين بازپرسي، خسرو در مورد بازخواستهايي كه از او در باب تعدي به رعيت، مالياتهاي گزاف و جنگهاي بيهودهاش كرده بودند جوابهاي مغرورانه و تند داد كه در عين حال از خود او استادانه دفاع ميكرد». اما فراتر از درستي يا نادرستي آنچه او در دفاع از خود گفت، واقعيت ديگري، هم براي او و هم براي كل دولت چهارصد ساله ساساني وجود داشت؛ «واقعيت انحطاط و سقوط بارزي» كه «مقارن اين احوال تمام دودمان خسرو را بطور غمانگيزي تهديد ميكرد». چنانكه بعدها معلوم شد، كنار رفتن خسروپرويز از سلطنت و آغاز فرمانروايي پسرش قباد، ماجرايي فرعي در سير وقايع آن سالها بود و تأثير چنداني در فرجام نهايي حوادث زمانه نداشت.
قتل كمودوس، امپراتور روم: در آخرين روز ماه دسامبر سال 192 ميلادي، كمودوس، امپراتور روم كشته شد. او بعد از پدرش ماركوس اورليوس به امپراتوري رسيد و دوازده سال در قدرت باقي ماند. حتي در سالهاي آخر عمر پدرش، بسياري از امور به او ارجاع داده ميشد، اما بيشتر از آنكه مرد فرماندهي و سياستورزي باشد، به مسابقات ورزشي و مبارزات نمايشي علاقه داشت. مثلا «يك روز براي تهييج مردم، صد خرس را با تير و كمان كشت» و بعد در زمان استراحت «جام بزرگي از شراب مخلوط به عسل را تا انتها سر كشيد». يا روز ديگر قبل از ظهر «در ميدان مسابقه يك ببر و يك اسب آبي و يك فيل را به خاك انداخت» و بعد براي نهار رفت. سپس دوباره به ميدان برگشت، لباس گلادياتورها را به تن كرد و با چند گلادياتور ديگر جنگيد. كسي هماورد او نبود و در مصاف تن به تن حريف او نميشد. ديون كاسيوس، مورخ يوناني كه خود شاهد اين نمايشها و مبارزات بود مينويسد كه ما «طبق عادت مرسوم در چنين ضيافتهايي، همه باهم فرياد ميكشيديم: زنده باد امپراتور! تو فاتح هستي و هميشه فاتح خواهي بود!» اما تكبر بيحد و خلقوخوي عجيب كمودوس بلاي جانش شد و به دشمني برخي بلندپايگان انجاميد. آنها توطئهاي براي قتل او ترتيب دادند. ابتدا در غذاي امپراتور سم ريختند و منتظر مرگ او شدند. اما كمودوس آنچه را كه خورده بود بالا آورد و نجات يافت. سرانجام، او را در حمام خفه كردند و كشتند. ناگفته نماند كه ريدلي اسكات در فيلم مشهور خود «گلادياتور» (2000) اين شخصيت را بازآفريني كرد و نقش منفي داستان را به او سپرد.