آيين فيلم ديدن
گلبو فيوضي
نميدانم از كجا خبردار ميشدند. بعضي روزها پشت درهاي فيلمسيتي غلغله بود. مردم عاشق ستارههاي سينما صف ميكشيدند و روي پنجه پا بين ميلههاي سراسري گردن دراز ميكردند شايد لحظهاي بازيگري را ببينند. آن وقتها بايد راهي باز ميكرديم از بين مردم و به نگهبانها كارت دانشجويي نشان ميداديم و رد ميشديم. اين شور همين اندازه بود. مثل جمع شدن آدمها سر فيلمبرداري در ايران، وقتي بازيگر محبوبشان را ميديدند. من در هند سينما ميخواندم و روزهاي زيادي در محوطه دانشگاه گروههاي فيلمبرداري را ميديدم كه در حال ضبط بودند. معمول بود و گذرا. اما داستان در آنجا خيلي بيشتر از اينها بود. اولينبار كه رفتم سينما گمان كردم اشتباه بليت خريدهام. سالن به سالنهاي اپرا ميمانست. سه طبقه روي هم در برابر پردهاي عظيم. سالن سينمايي كه 50 سال پيش ساخته شده بود. من طبقه پايين بودم وسط سالن. چند دقيقه مانده به شروع فيلم سر چرخاندم و حيرت كردم. صندليها پر بود. بچه و بزرگ و پير همه انگار دور سفره هفتسين نشسته باشند، آماده بودند توپ سال نو صدا كند و اتفاق بيفتد. فيلم شروع شد. ناگهان همهمه خوابيد و سكوت افتاد در سالن و نور و موسيقي بود كه از پرده ميتابيد روي چشمهاي هيجانزده و پرشورِ آدمها. نفسم حبس بود و شكوه همبستگي آدمها حرارت تنم را بالا برده بود. بيست دقيقه بعد از شروع فيلم آهنگي شروع شد و آن سكوت و دلدادگي آدمها يك نفس صدا شد. آنها تمام آهنگ را با بازيگران و رقصندهها خواندند. من ناظر بودم. فيلم را ميديدم و در دل يك اجراي مردمي بودم. ريتم از در و ديوار سه طبقه سالن در تاريكي تاب ميخورد و شيرجه ميزد در روشنايي پرده و نقرهاي پودر ميشد روي سر همه ما كه نشسته بوديم آنجا. سر يك ساعت چراغها روشن شد و درها باز. بعضي نشسته بودند و بعضي رفتند. نميدانستم چه خبر است. از دخترك هندي كه با ساري و كومكوم (خالكوبي روي پيشاني) قشنگ بود و دو صندلي آن طرفتر نشسته بود، پرسيدم چه خبر است؟ گفت در هند دو تا سهبار استراحت ميدهند. مردم ميروند بيرون پاپكرن و نوشابه ميخرند و برميگردند. حتي سينما رفتن شكل مردمان آن خطه ميشود. وقتي فيلم از دل مردم ميآيد و حكايت از زندگي آنها دارد. سينما در هند آيين است. راهي براي امتداد روزهاي خوش و خواندن آهنگهاي جمعي، راهي براي زيباتر زيستن. خوش بودن.