شيطنتهاي كاكا
آلبرت كوچويي
يك تكه از روزنامه توفيق را، توي جوي آب پيدا ميكند و شعر من بچه جواديهام، آهاي كاكا، را براي كاكا توفيق به همان نشاني روزنامه ميفرستد. همين، او را شاعر، طنزپرداز و روزنامهنگار كرد. عمران صلاحي. صاحبطنزي فاخر بود كه هرگز خود را به مرز لودگي و هجو، نكشاند. شايد در آن هنگام شعر من بچه جواديهام... سياسيترين شعر بود كه طنازانه، از تلخيهاي زمانه ميگويد. توفيق، خيليها را روزنامهنگار كرد، طراح و كاريكاتوريست و شاعر و طنزپرداز هم. بچههاي قد و نيمقد دهه سي و چهل، در آبادان، با همين توفيق و شيريني و حلاوت آن، به ويژه بعد از تلخيهاي كودتاي 28 مرداد، روزنامهخوان و بعد روزنامهنگار شدند. در آبادان، بايد كيلومترها ميرفتيد تا به كيوسك روزنامهفروشي، در مركز آبادان برسيد و روزنامه دلخواهتان را بخريد. شيرينكاريهاي توفيق، سبب جذابيت بيشتر و جذب روزنامهخوانهاي بيشتر ميشد. به خاطر شيطنتها و نيش و كنايهها، توفيق با توقيف، عجين بود. هفتهاي نبود كه لابهلاي شعرها و طرحها، نيشي سياسي، پنهان نكرده باشد. مثل: دانشجويان، دست به تظاهرات زده بودند و چند تني كشته شدند، اما حكومت اعلام كرد، تعدادي دانشجو مجروح شدند. آن وقت توفيق لابهلاي شعرها و طنزهاي آن هفته، اين آگهي را آورد. حوالي دانشگاه، تعدادي كتابهاي درسي دانشگاهي پيدا شده است. صاحبان آنها اگر زندهاند به نشاني دفتر توفيق مراجعه كنند.
نكته اينجا بود: اگر زندهاند...
يا در حادثهاي يك خواننده كافه، فلور نام را كشتند. شايعه شد كه به دستور غلامرضا پهلوي كشته شده است. دادگاهي در پي دادگاهي ديگر تشكيل شد و متهمان به قتل، يك به يك تبرئه شدند. در همان حال و هوا، توفيق در خبري نوشت: بالاخره ما نفهميديم، فلور را چه كسي كشت؟ اردشير كشت؟ داريوش كشت؟ غلام كشت؟ رضا كشت؟ نكته اينجا بود: غلام... رضا... غلامرضا! و باز توفيق، توقيف شد. باز درميآم و باز توقيف. يك بار كه به كيوسك روزنامهفروشي براي خريد توفيق رفته بودم، روزنامهفروش پول روزنامه را 2ريال با 5 ريال، يادم نيست گرفت. جاي روزنامه يك قيف كاغذي به من داد. گفت جاي روزنامه، اين درآمده است. توي قيف، سماق بود. روي آن نوشته شده بود: توفيق «تو...قيف» شد. توقيف! فعلا سماق بمكيد! و سماق ميمكيدم تا دوباره توفيق دربيايد. توفيق، منبع ابتكارها بود، از عينكهاي مخصوص كه به چشم ميزديد يك. دو عكس رنگي را، سهبعدي ميديديد تا ترفندهاي شيرين ديگر. يك بار هم وعده داد كه پوستر ستارهاي را در قد و اندازه خودش، هر هفته، يك قطعه از آن را به همراه روزنامه منتشر ميكند. از پا تا سر، در اندازه واقعي يك به يك هر هفته درميآمد و سرانجام سر آن ستاره ماند. در هفته وعده داده شد، سر يك مرد سبيل چخماقي در همان اندازه چاپ شد كه سر را بربدن آن ستاره ميگذاشتيد، تركيب غريبي ميشد، بدن زن، با كله مرد! البته زير عكس نوشته شده بود حالتان گرفته نشود. هفته بعد عكس واقعي آن ستاره به ضميمه روزنامه خواهد آمد. كاريكاتورهاي روي جلد هم، پر از طنازي بود. يك بار دو تن از آقايان بچههاي تيمسار آن هنگام، عروسي خود را در هتل هيلتون برگزار كردند و جنجال غريب عروسي دو آقا به راه افتاد. روي جلد آن هفته توفيق، كاكا توفيق، بشكنزنان ميرقصيد و بالاي آن نوشته شده بود: امشب چه شبي است شب مراد است امشب، عروس خودش هم يك پا دوماد است امشب!