پرده زرد مدرسه رضاآباد
فاطمه باباخاني
ديوار كلاسهاي مدرسه رضاآباد پر از پونز و چسب و عكسهاي قديمي بود، گوشهاي از حياط كه آسفالتش كنده شده را خار گرفته بود، بعضي شيشهها شكسته و گوشهاي از سقف هم ريخته بود. تا رسيدن ماه مهر دو ماهي فرصت داشتيم. بايد پول رنگ و پرده و لباسهاي فرم را جور ميكرديم تا اول مهر كه ميرسد همه چيز حاضر و آماده باشد و بچهها حس خوبي نسبت به مدرسه پيدا كنند. دوباره فراخوان به دوستان داديم و پول جمع شد؛ خيريه آواي ماندگار مثل سال گذشته تهيه لباس فرم بچهها با پايينترين قيمت را به عهده گرفت و رنگ را يك رنگ فروشي در شاهرود با قيمت تمام شده با ما حساب كرد، تخته وايتبوردي با قيمت مناسب سفارش داديم و يك روز در دهه اول محرم بازار رفتيم تا اين قلم را هم با بهترين قيمت تهيه كنيم. چند ماهي ميشد كه به موسسه طبيعت براي گذراندن دوره اكوتوريسم ميرفتم، مسعود جامسون، مديرعامل موسسه درسي تحت عنوان پروژه تعريف كرده بود كه در آن همه كارآموزان بايد تحت عنوان مسووليت اجتماعي حركتي جمعي انجام ميدادند. چند نفر از همكلاسيها داوطلب شدند تا با هم كار نقاشي كلاسها را انجام دهيم، با سه ماشين كه يكي از آنها پر از لباس فرم، دفتر و مداد و وايتبورد بود عازم روستا شديم. نرسيده به شاهرود بود كه يكي از ماشينها خراب شد و ساعت چهار صبح كه به شاهرود رسيديم همگي از خستگي هلاك بوديم اما اين دليلي نبود تا ساعت 9 بيرون نزده باشيم كه خودمان را به روستا برسانيم. از شاهرود يك ماشين ديگر هم به ما ملحق شد، در ميان جاده پرپيچ و خم پارك ملي توران عازم رضاآباد شديم، مسجد روستا نذري ميداد و ما هم كه مهمان آنها بوديم. بلافاصله و بدون استراحت كار شروع شد؛ روستا در كنار رمل قرار گرفته و باد كه ميوزد، شن از ميان درز و شكاف مثل ماري به درون ميخزد و روي همه چيز را ميپوشاند. كارتنهاي بدون استفاده، نيمكتهاي رها شده، پوشههاي شن گرفته همگي بيرون ريخته شدند تا با نظمي دوباره جايگزين شوند. شب كه به خانه معصومه رسيديم همگي از خستگي هلاك بودند و روز بعد بار ديگر كار و كار، اهالي آب يخ ميآوردند، يكي از آنها قابلمهاش نذري برايمان آورد و كاظم و آقاي پارسا، رييس سابق شورا هم براي كمك آمدند. زنان روستا براي گرفتن لباسهاي فرم در حسينيه جمع شده بودند (البته لباسها به رايگان داده نميشد و آنها بابت روپوش و شلوار و مقنعه و لوازم التحرير 20 هزار تومان پرداخت ميكردند، مبلغ نسبت به آنچه دريافت ميكردند اندك بودند، فقط ميخواستيم مشاركت آنها را داشته باشيم) مهدي از دانشآموزان مدرسه به همراه حسين تلاش ميكردند بوتههاي خار را با بيل از جا دربياورند، حوالي 5 عصر بود كه به خودمان قبولانديم آنچه ميتوانستيم انجام دادهايم و بايد مدرسه را تحويل دهيم. در آخرين اقدام تخته وايتبورد را نصب كرديم؛ دو ماژيك قرمز و آبي گذاشتيم، پوستر اينفوگرافي انجمن يوز را به ديوار چسبانديم و دست آخر با گرفتن عكسي به يادگار برگشتيم. هفته بعد معصومه از شوق دانشآموزان براي رفتن به مدرسه تعريف ميكرد و همين خسته نباشيد خوبي براي تيم دوره 35 موسسه طبيعت و اعضاي موسسه طنين طبيعت تيرگان بود.