• ۱۴۰۳ جمعه ۲۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4334 -
  • ۱۳۹۷ سه شنبه ۲۸ اسفند

دست دست دست

جمال ميرصادقي

درخت‌هاي سرسبز تناور سر به بالا كشيده بود. صبگاهي روشن سر برآورده بود. خورشيد بر برگ‌ها ذره‌هاي طلا ريخته بود. پرنده‌ها مي‌خواندند. هوا، شيرين و خوش بود. از دور صداي هلهله‌اي نزديك مي‌شد. دختر بچه‌ها و پسر بچه‌ها از پشت درخت‌ها پيش مي‌آمدند و هلهله مي‌كردند و درخت‌هاي سرسبز تناور را پشت سر مي‌گذاشت. خورشيد بالا مي‌آمد. در خانه‌ها باز مي‌شد و زن‌ها و مرد‌ها و بچه‌هاي محله بيرون مي‌آمدند. آسمان صاف مانند سرپوشي از بلور بالاي سرشان مي‌درخشيد. پيش روي‌شان مرد به كوچه‌ها مي‌آمد و ساز مي‌زد و آواز مي‌خواند.

« اصغر آمد ... اصغرغلامي آمد. »

فرياد مرد بلند شد.

« اسم من ديگر اصغر نيست ... اسم من ديگراصغر غلامي نيست . »

ساز زد و آواز خواند.

« اسم من مهرداد است... اسم من مهرداد رهسپار است.» به دنبالش راه افتادند .

مرد ساز مي‌زد .

« بخنديد و شادي كنيد، غم‌زدگي، مرگ‌زدگي است. »

پنجره‌ها باز مي‌شد و سر‌ها بيرون مي‌آمد. در خانه‌ها باز مي‌شد. دست مي‌زدند و با او دم مي‌گرفتند.

«غم نه، شادي...»

مي‌خواندند:

«غم نه، شادي، شادي دل‌افروز.»

مرد مي‌خواند:

«شب گذرد...»

مي‌خواندند:

«روز آيد.»

«رستاخيز نزديك.»

«رستاخيز نزديك.»

«شادي كنيد.»

«دست دست دست.»

«شب گذرد.»

« دست دست دست.»

«روز آيد.»

«دست دست دست..»

درخت‌ها پرشكوفه و گل‌ها، رنگ به رنگ .آفتاب، تكه‌هاي طلايي بلوري در فضا. شاپرك‌هاي سفيد، آفتاب را به سايه‌ها مي‌بردند. پرنده‌ها چهچه مي‌زدند و از شاخه‌اي به شاخه ديگر مي‌جستند. عطر گياه‌ها و گل‌ها، جويباري شده در كوچه‌ها . آواز‌ها و خنده‌ها، گل‌هاي شكفته‌اي در خانه‌ها.

«دست دست دست»

اسفندماه هزار و سيصد و نود و هفت

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون