• 1404 چهارشنبه 12 شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6130 -
  • 1404 چهارشنبه 12 شهريور

روايت خبرنگار سابق آسوشيتدپرس از آغاز و پايان جنگ در جوار مرزهاي شرقي ايران

ايالات‌متحده- افغانستان- جنگ

افشين  والي‌نژاد 

اواخر سال 1367: چند ماه از پايان جنگ هشت ساله ايران و عراق مي‌گذشت و من جواني جوياي كار بودم كه اصولا هيچ علاقه‌اي يا بهتر بگويم فرصتي براي پيگيري اخبار و تحولات سياسي نداشتم. اولين‌بار كه خبري در مورد افغانستان شنيدم و توجهم را جلب كرد، خروج نيروهاي ارتش سرخ شوروي از آن كشور بود كه بسياري از آگاهان سياسي، آن عقب‌نشيني و شكست خجالت‌آور را يكي از دلايل فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و به‌طور كلي كمونيسم در جهان مي‌دانستند.

اوايل 1375: خبرگزاري امريكايي آسوشيتدپرس كه 15 سال از تعطيلي دفترش در تهران مي‌گذشت و هيچ خبرنگاري در ايران نداشت، مرا به عنوان خبرنگار خود به اداره كل مطبوعات و رسانه‌هاي خارجي ايران معرفي كرد و بعد از مدتي مجوز كار دريافت و رسما به عنوان گزارشگر آسوشيتدپرس شروع به كار كردم. 
مهر ماه 1375: دومين‌بار بود كه در عمرم خبري از افغانستان به‌ شدت توجهم را جلب كرد كه البته در آن زمان از لحاظ كاري هم وظيفه داشتم دانش و آگاهي خودم را در اين زمينه بالا برده و بي‌اعتنا از كنار اخبار عبور نكنم: گروهي به نام طالبان (كه من كوچك‌ترين اطلاعي از آنها نداشتم) به‌طور ناگهاني و با خشونت، شهر كابل را اشغال كردند و بي‌درنگ دكتر نجيب، رييس‌جمهور سابق آن كشور كه سال‌ها در دفتر سازمان ملل متحد پناه گرفته بود را به زور از آن دفتر بيرون كشيده و در يك چهارراه پر رفت و آمد با تير چراغ برق اعدام كردند. آن گروه (طالبان) كه با پيامي وحشتناك، پايتخت را تصرف كرده بودند بعد از مدتي بخش‌هاي عمده افغانستان را به كنترل خود در آورده و حكومت را در دست گرفتند. 
بيستم ارديبهشت 1376: زلزله‌اي مهيب، شهر قائن در استان خراسان را به لرزه در آورد. كمتر از دو هفته به انتخابات تاريخي دوم خرداد باقي مانده بود و در اوج دوران پرشور تبليغات انتخاباتي، رقابت داغ بي‌سابقه‌اي بين طرفداران سيد محمد خاتمي و علي‌اكبر ناطق‌نوري جريان داشت و من كه شبانه‌روز درگير پوشش خبري آن تحولات تاريخي كشورم بودم و به دليل آنكه خبرنگار تازه‌كار و كم‌تجربه‌اي بودم، قدرت تشخيص نداشتم كه كدام خبر براي خبرگزاري ما از اهميت بيشتري برخوردار است؟ من تنها خبرنگار آسوشيتدپرس در ايران بودم، آيا بايد بي‌درنگ به مناطق زلزله‌زده مي‌رفتم يا در تهران مي‌ماندم و به تهيه گزارش و خبرهاي مربوط به دو نامزد رقيب اصلي انتخابات پيش‌رو ادامه مي‌دادم؟  ساعت يك بعدازظهر، فقط نيم ساعت از وقوع زلزله گذشته بود كه با مهندس عباس جزايري، دبير ستاد حوادث غيرمترقبه وزارت كشور تماس گرفتم و از او شنيدم كه متاسفانه بدون شك، آمار تلفات بالا خواهد بود  (دو ماه قبل از آن، اسفند 1375 در جريان زلزله اردبيل در روستاهاي ويران شده و پوشيده از برف با او ملاقات كرده بودم و تعجب كرده بود كه چطور آن‌قدر سريع با وجود برف سنگين، خودم را به آنجا رسانده بودم ... و تا آن روز اطلاع نداشت كه آسوشيتدپرس مجوز كار در ايران دريافت كرده بود... محبت كرد شماره تلفن همراهش را به من داد. به لطف همان آشنايي، در آن شرايط بحراني جواب تلفنم را داد و يك خبر اختصاصي دراختيارم گذاشت).  بدون اتلاف يك دقيقه به سردبير ارشد و رييس دفتر منطقه‌اي آسوشيتدپرس در خاورميانه كه تصميم‌گيرنده اصلي بود، تلفن زدم. حقيقتا تا زماني كه با او صحبت نكرده بودم، نمي‌دانستم كدام يك براي خبرگزاري ما اولويت دارد؛ تبليغات انتخاباتي كه توجهات جهاني را جلب كرده بود يا زمين‌لرزه‌اي در فاصله 1400 كيلومتري از تهران كه تلفات و خسارات برجاي گذاشته بود؟  همين سوال را از خانم سردبير پرسيدم. با چنان لحن قاطع و صريحي پاسخ داد: «البته كه حتي يك لحظه وقت را از دست نده و به هر شكل و هر وسيله ممكن، خودت را سريعا برسون به قائن. از هيچ هزينه‌اي دريغ نكن ... فقط برو... دوست دارم اولين خبر ارسالي‌ات را از منطقه ببينم.» اولين گزارش خودم را نيمه شب به لطف كمك امدادگران هلال‌احمر با استفاده از امكانات مخابراتي آنها از روستاي مصيبت‌زده اردكول ارسال كردم.
آذر ماه 1376: اجلاس سران كنفرانس اسلامي در تهران برگزار شد. رويداد بسيار مهمي بود و رهبران كشورهاي اسلامي در ايران گردهم آمدند. به ‌شدت خوشحال و ذوق‌زده بودم، اولين‌بار در عمر كوتاه خبرنگاري حرفه‌اي خودم يك فرصت تاريخي دراختيار داشتم و مي‌توانستم شخصيت‌هاي برجسته سياسي جهان كه هميشه نامشان را در اخبار مي‌شنيدم در آن روز از نزديك ببينم: ياسر عرفات رهبر فلسطينيان/ ماهاتير محمد نخست‌وزير مالزي/ حافظ اسد رييس‌جمهور سوريه/ امير عبدالله وليعهد عربستان/ نواز شريف نخست‌وزير پاكستان/ حيدر علي‌اف رييس‌جمهور آذربايجان/ علي عزت بگوويچ رييس‌جمهور بوسني‌و‌‌هرزگوين/ امير قطر/ امير كويت و... . ايران، حكومت طالبان را به رسميت نشناخته بود و كرسي افغانستان را دراختيار برهان‌الدين رباني قرار داد اگرچه تنها كنترل بخش كوچكي از شمال افغانستان دراختيار رباني بود، ايران كماكان او را به عنوان رييس‌جمهور به رسميت مي‌شناخت. عبدالله عبدالله كه به عنوان وزير خارجه، وي را همراهي مي‌كرد، مرا در راهروهاي سالن اجلاس ديد و اصرار داشت كه با «پروفسور رباني» مصاحبه كنم. به گونه‌اي خواهش مي‌كرد خبرگزاري ما، به هر شكل ممكن در يكي از گزارش‌هايش از حضور «رييس‌جمهور و وزير خارجه افغانستان» در آن اجلاس ياد كند.  موضوع را با دو نفر از خبرنگاران ارشدمان كه براي پوشش اجلاس به تهران آمده بودند، مطرح كردم، هيچ علاقه‌اي از خود نشان ندادند. خيلي صريح گفتند كه اخبار مربوط به افغانستان، در حال حاضر اهميت آنچناني براي رسانه‌هاي امريكايي ندارد. درنهايت در هيچ يك از گزارش‌هاي ما، اشاره‌اي به هيات شركت‌كننده از افغانستان نشد، ولي حداقل با «پروفسور رباني» و «دكتر عبدالله» آشنا شدم و چند شماره تلفن شخصي از آنها گرفتم به اين اميد كه در آينده شايد به كار ‌آيد و مفيد باشد. 
بهمن 1376: زلزله قدرتمند ويرانگري در شمال افغانستان در مناطق تحت كنترل احمد شاه مسعود و برهان‌الدين رباني تلفات و خسارات سنگيني برجاي گذاشت. طبيعتا با توجه به محروم بودن منطقه از امكانات اوليه و زيرساخت‌هاي اجتماعي، سردسير و كوهستاني بودن و فصل زمستان، عمق فاجعه زياد بود و ارسال كمك‌ها و مايحتاج انسان‌دوستانه فوري از خارج، يك ضرورت به حساب مي‌آمد.شهر و روستاهاي مصيبت‌ديده، تنها بخش‌هايي از خاك افغانستان بودند كه خارج از سلطه طالبان قرار داشتند و در واقع دوستان سياسي ايران در آنجا قدرت داشتند. دولت ايران تصميم گرفت يك هواپيما حامل كمك‌هاي امدادي انسان‌دوستانه از قبيل پتو، چادر، مواد غذايي، بهداشتي و دارو را به منطقه اعزام كند.دكتر محمدجواد ظريف آن زمان معاون امور حقوقي و بين‌الملل وزارت خارجه بود. با او تماس گرفتم و خواهش كردم كه اجازه دهند من هم سوار همان هواپيما شوم. بسيار خوشحال بودم كه پاسخ مثبت دريافت كردم و بي‌درنگ با تلفن ماهواره‌اي برهان‌الدين رباني هم تماس گرفتم كه هماهنگي‌هاي لازم را به عمل آورم، چون قصد داشتم چند روز در آن منطقه بمانم و با استفاده از آن فرصت كم‌نظير، نه تنها در مورد زلزله و تلفات و خسارات ناشي از آن، بلكه از جنبه‌هاي مختلف زندگي مردم محروم آنجا گزارش‌هايي تهيه كنم كه بدون شك تمام آنها دست اول و اختصاصي مي‌شد و مطمئن بودم كه قاعدتا ‌بايد مورد استقبال سردبيرم قرار گيرد. علاوه بر تمامي اين جنبه‌هاي حرفه‌اي كه انجام آن سفر را در نگاه من به يك موفقيت كاري تبديل مي‌كرد، يك انگيزه شخصي بسيار قوي هم داشتم كه براي خودم خيلي مهم بود. شنيده بودم احمد شاه مسعود، فرمانده ارشد نيروهاي مجاهدين كه سال‌ها در دره استراتژيك پنجشير با ارتش سرخ شوروي و سپس نيروهاي طالبان جنگيده بود، انس و الفتي عميق با حافظ و سعدي داشت و هميشه در صحبت‌هايش شعري از حافظ استفاده مي‌كرد. آرزو داشتم با شاه مسعود ملاقات و مصاحبه كنم و از نزديك ببينم چطور مي‌شود كه يك انسان، تمام عمر خود را در جنگ و مبارزه صرف كند ولي در همان حال همواره ديوان حافظ را در جيب خود داشته باشد و به اطرافيان توصيه كند گلستان سعدي را بخوانند، زيرا پر از درس زندگي است. با شوق و ذوق فراوان براي كسب اجازه تلفن زدم به خانم سردبير و رييس دفتر منطقه‌اي كه خبرنگار بسيار باتجربه و كارآزموده‌اي بود. تجربه‌هاي بي‌نظيري در پوشش خبري تحولات بزرگ تاريخي را در كارنامه خود داشت كه به نظرم مهم‌ترين آنها، خروج ارتش سرخ شوروي از افغانستان بود و گزارش و مقاله‌هاي زيادي در رابطه با عقب‌نشيني نيروهاي اتحاد جماهير شوروي نوشته بود. در مدت حدود دو سالي كه از آغاز كارم در آن خبرگزاري مي‌گذشت، چندين تجربه آموزنده در زمينه تهيه گزارش از زلزله داشتم و به من ثابت شده بود كه يك بلاي طبيعي كه تلفات انساني به همراه داشته باشد در مقايسه با يك خبر سياسي (هر قدر گسترده) از اهميت بيشتري براي خبرگزاري برخوردار است. باتوجه به شرايط ويژه مناطق زلزله‌زده در شمال افغانستان و عدم دسترسي ساير خبرنگاران رقيب به آنجا، اطمينان داشتم كه مي‌توانستم اخبار و گزارش‌هاي اختصاصي زيادي تهيه كنم.ترديد نداشتم كه با تشويق و تحسين از پيشنهادم استقبال و موافقت خواهد كرد ولي بعد از چند دقيقه كه با سكوت، شور و حرارت كودكانه من را شنيد و توضيح دادم من تنها خبرنگار در هواپيما خواهم بود و رييس‌جمهور رباني هم قول همكاري كامل داده. با خونسردي تمام پاسخ منفي داد و گفت: «تو تنها كسي هستي كه ما در ايران داريم و نمي‌توانم يك هفته تهران را خالي بگذارم!» لحن او چنان قاطع بود كه جاي بحث باقي نمي‌گذاشت. در اوج ناباوري، چاره‌اي جز پذيرفتن دستور رييس برايم نمانده بود. با شرمندگي به مسوول دفتر دكتر ظريف در وزارت خارجه اطلاع دادم كه امكان همراهي در آن سفر را ندارم و عذرخواهي كردم. تا چند ماه در شوك بودم و نمي‌توانستم علت مخالفت با آن سفر را درك و باور كنم. حدود يك‌سال بعد كه همان خانم سردبير ارشد به تهران آمده بود، در فضايي غيررسمي و دوستانه هنگام ناهار به او گفتم كه اين مساله ذهن مرا اشغال كرده كه چرا شما با سفر من مخالفت كرديد؟ به نظر من فرصت كم‌نظيري براي ما بود.  پاسخ او واقعيت‌هاي بسياري را براي من روشن كرد كه تا آن زمان هيچ اطلاعي از آن نداشتم: «بودجه‌ ما و درواقع حقوق من و تو از طريق حق اشتراكي تامين ميشه كه روزنامه‌ها، شبكه‌هاي تلويزيوني و در كل رسانه‌هاي امريكايي پرداخت مي‌كنند. اونها هم بايد فروش داشته باشند كه بيزنس‌شون بچرخه. اونها جامعه امريكا را خوب مي‌شناسند و خبرهايي براشون جالب و قابل توجه است كه مخاطبان بيشتري بين مردم داشته باشه. البته وظيفه‌ حرفه‌اي ما ايجاب مي‌كنه كه هر موضوعي كه خودمون درست مي‌دانيم و اون را خبر محسوب مي‌كنيم، گزارش كنيم. ما خبرگزاري بزرگي در جهان هستيم و هيچ‌وقت ارزش‌هاي روزنامه‌نگاري حرفه‌اي و منعكس كردن واقعيت‌هاي محض را قرباني نمي‌كنيم ولي وقتي بحث اولويت پيش مياد، نميشه به‌طور كلي خواست و سليقه مشتركين خودمون را ناديده بگيريم. اونها خريدار مطالبي هستند كه بيشتر در ميان مردم خريدار داره و زمان و انرژي‌شون را براي موضوعاتي صرف نمي‌كنند كه خريدار نداره! و ما نمي‌تونيم اين قاعده را ناديده بگيريم.» خانم سردبير در حالي كه سعي مي‌كرد با احتياط، رسم ادب و انسانيت را حفظ كند و حرفش بي‌احترامي تلقي نشود، گفت: «بيشتر هموطنان من (مردم امريكا) در اين روزها نمي‌دانند افغانستان كجاست يا چيست؟ چون امريكا در حال حاضر منافعي در اون كشور نداره ... شايد در آينده اين وضع تغيير كنه، طبيعتا ما هم اولويت‌هامون تغيير خواهد كرد.»
يكشنبه هجدهم شهريور 1380 مصادف با 9 سپتامبر 2001: احمد شاه مسعود در يك حمله انتحاري مشكوك در بخش كوچكي از شمال افغانستان كه تحت سلطه طالبان قرار نداشت، كشته شد. دو روز خبر كشته شدن او به تاييد نرسيد ... روزهاي بعد به پروفسور زنگ زدم و گفت: «آواز مسعود خاموش شد» ... برهان‌الدين رباني در دره پنجشير بر پيكر او نماز خواند. 
بيستم شهريور 1380 مصادف با 11 سپتامبر 2001: برج‌هاي دوقلوي تجارت جهاني در نيويورك بر اثر حملات تروريستي انتحاري فرو ريخت ... مردم امريكا متوجه شدند كه حملات عليه كشورشان را يك گروه تروريستي از داخل كشوري به نام افغانستان سازماندهي كرده ...  در هفته‌هاي بعد از يازدهم سپتامبر، خيل پناهجويان از سوي افغانستان به سمت مرزهاي ايران سرازير شد. من و همكارانم در سفرهاي متعدد به استان خراسان تلاش مي‌كرديم تا به هر شكل ممكن خود را به مرز ايران و افغانستان در استان هرات رسانده و گزارشي از هجوم پناهجويان تهيه كنيم. دولت ايران به دلايل امنيتي، اجازه دسترسي ما به مرز را صادر نمي‌كرد. سردبير ارشدم از من مي‌خواست هر طور شده حتي از افغانستاني‌هاي ساكن مشهد و زندگي آنها گزارشي بنويسم. ‌دولت ايران و حكومت طالبان و كميسارياي عالي پناهندگان سازمان ملل متحد توافق كردند كه در نوار مرزي دو كشور در استان نيمروز، تنها چند صد متر داخل خاك افغانستان اردوگاه‌هايي را براي اسكان اين خيل آوارگان و پناهجويان برپا كنند تا از ورود آنها به خاك ايران جلوگيري شود ولي در محلي امن مستقر شوند. استانداري سيستان و بلوچستان كه با درخواست‌هاي زياد از سوي خبرنگاران خبرگزاري‌هاي خارجي روبه‌رو شده بود، يك بازديد گروهي را از آن نقطه مرزي سازماندهي كرد. به همراه عده‌اي از خبرنگاران خارجي در ميني‌بوس به مرز رسيديم. من چند بطري نوشابه خانواده از زاهدان خريده بودم ولي هوا به حدي گرم بود كه نوشابه‌ها داغ شده بودند و هيچ كس ميل و رغبتي به آنها نداشت. همگي خسته بوديم. در نقطه صفر مرزي يكي از نيروهاي امنيت مرزي طالبان با كلاشنيكف وارد ميني‌بوس ما شد تا اجازه عبور ميني‌بوس از خط مرزي را بدهد. من بدون قصد و نيت خاصي، يكي از نوشابه‌ها را تعارف كردم به آن نيروي امنيتي و او هم گرفت و زير شال بزرگش پنهان كرد ... در روزهاي بعد كه برگشتيم به تهران و اخبار را چك كردم؛ دو خبرنگار امريكايي حاضر در ميني‌بوس در گزارش‌هايشان اشاره كرده بودند كه يك خبرنگار ايراني يك بطري يك و نيم ليتري كوكاكولا را داد به سرباز طالبان و ما از مرز عبور كرديم!
عصر روز يكشنبه پانزدهم مهر ماه 1380 برابر با هفتم اكتبر 2001: تيم گولديمن، سفير سوييس در ايران به مناسبت ديدار آقاي پاسكال كوشپن، وزير اقتصاد سوييس، مهماني بزرگي در اقامتگاه رسمي خود در تهران برگزار كرده بود. آن ضيافت در حالي برگزار مي‌شد كه شايعه حمله امريكا از چندين روز پيش قوت گرفته بود و يكي از مقامات نيروهاي جبهه متحد ضدطالبان كه آن روزها به عنوان ائتلاف شمال معروف شده بودند، در مصاحبه‌اي با سي‌ان‌ان، از قريب‌الوقوع بودن حمله خبر داده بود. من و دو خبرنگار از دوستان خوبم در زمين چمن حياط بزرگ منزل سفير ايستاده بوديم و همه به نوعي احساس مي‌كرديم كه آن شب اتفاق خاصي خواهد افتاد. سفير پشت تريبون رفت و سخنراني خودش را خطاب به جمعيت زياد و غيرمعمول مهماناني كه به مناسبت ديدار وزير اقتصاد كشورش دعوت شده بودند، شروع كرد. حين سخنراني، زنگ تلفن همراه او به صدا در آمد و در بلندگو هم انعكاس پيدا كرد. با كمال تعجب، او زنگ موبايل خود را خاموش نكرده بود و حتي براي چند ثانيه جواب هم داد و در حالي كه چهره‌اش كمي عوض شد و تلاش مي‌كرد تاثير پيامي كه شنيده بود را به حداقل رساند و سپس با خنده از مهمانان عذرخواهي كرد.  ما سه نفر به خوبي آگاهي داشتيم كه به دليل اهميت جايگاه سفير سوييس و موقعيت ويژه او به عنوان حافظ منافع امريكا در ايران، در صورت وقوع هر اتفاقي، بي‌ترديد او را پيش از سايرين در جريان خواهند گذاشت. نگاه پر معنايي از سر تعجب به هم انداختيم، چراكه آن تماس تلفني را طبيعي نمي‌دانستيم و حدسمان هم درست از آب در آمد؛ دقايقي نگذشته بود كه تلفن همراه هر سه نفر ما هم زنگ زد و خبري كه زودتر از ما به سفير داده شده بود را به ما هم دادند: «زدند!»  و ما بي‌درنگ مهماني را ترك كرديم تا خبرهاي مربوط به آن را پيگيري كنيم.
جنگ آغاز شد ...ايالات‌متحده و ناتو حملات گسترده‌اي را عليه طالبان آغاز كردند. ما از نخستين خبرنگاراني بوديم كه بعد از آزادي شهر هرات و فرار طالبان وارد اين شهر شديم. از‌جمله اولين عكس و فيلم‌هايي كه خبرنگاران خارجي ارسال كرده بودند و مورد استقبال رسانه‌هاي امريكايي قرار گرفت، «ريش تراشيدن مردان» در آرايشگاه‌هاي هرات بود، زيرا در دوران طالبان ممنوع بود و حال رسانه‌هاي امريكايي از آن به عنوان اولين نشانه‌هاي آزادي مردم افغانستان ياد مي‌كردند! تقريبا در تمام دوران جنگ، از روزهاي پس از يازدهم سپتامبر كه زمزمه‌هاي حمله به افغانستان شنيده مي‌شد تا سقوط كامل طالبان، به دستور سردبير ارشدمان، تمام وقت من و دو همكار عكاسم در دفتر تهران صرف پوشش اخبار مربوط به افغانستان مي‌شد و به كلي از اخبار ايران دور بوديم.  شخصا حدود 10 سفر به افغانستان داشتم و از هر اتفاقي در آن كشور بايد گزارش تهيه مي‌كردم. البته ساير خبرنگاران از تمام رسانه‌ها، با سفر به بخش‌هاي مختلف افغانستان هر كدام از نگاه خود، به جنبه‌هايي از تحولات كشور و مردم افغانستان مي‌پرداختند و با ارسال عكس و گزارش‌هاي مفصل، مخاطبان امريكايي را از محلي كه هزاران نفر از سربازان كشورشان در آنجا مشغول جنگ بودند، آگاه مي‌كردند. چند ماه بعد، اوايل سال 2002 حكومت طالبان سقوط كرد و نيروهاي نظامي ايالات‌متحده و ساير كشورهاي ديگري كه در ائتلاف بر ضد تروريسم مشاركت كرده بودند، مسووليت تامين امنيت افغانستان را بر‌عهده گرفتند. بعد از سقوط طالبان، با برقراري جمهوري در افغانستان، ايالات‌متحده با شعارهاي حمايت از افغانستان جهت تبديل شدن كشوري برخوردار از آزادي و امنيت و رفاه اجتماعي، پايگاه‌هاي نظامي خود را در آن كشور گسترش داد ...  تمام كشورها در سال‌هاي بعد به تدريج نيروهاي نظامي خود را از افغانستان خارج كردند و تنها نيروهاي امريكا باقي مانده بودند ... در تابستان 2021 تحولات عجيب و بسيار سريعي در سپهر سياسي افغانستان رخ داد. جو بايدن، رييس‌جمهور ايالات‌متحده تصميم گرفته بود كه به دليل هزينه‌هاي سنگين نگهداري نيروهاي امريكا و همچنين كشته شدن در حدود 2500 نفر امريكايي در طول بيست سال در افغانستان، به حضور نظامي امريكا در اين كشور فقير خاتمه دهد. واقعيت اين است كه ايالات‌متحده به اين نتيجه رسيده بود كه حضور در افغانستان، پرهزينه است و سود و منافعي كه انتظار مي‌رفت را به همراه نداشت ...  اشرف غني، رييس‌جمهور وقت افغانستان از ايالات‌متحده انتقاد كرد و گفت: سربازان امريكايي عملا در حمايت از نيروهاي امنيتي و ارتش افغانستان جدي نيستند و آنها را به حال خود رها كرده‌اند و پشت او را خالي كردند ...
نيروهاي طالبان كه در تمام سال‌هاي بعد از سقوط حكومتشان در سال 2002 فقط به عمليات تروريستي عليه مردم بي‌گناه در افغانستان مشغول بودند و به هيچ موفقيتي در زمينه اشغال شهر يا منطقه‌اي از آن كشور دست نيافته بودند، ناگهان اوايل تابستان 2021 هنگامي كه خروج نيروهاي امريكايي آغاز شده بود از آن وضعيت امنيتي بي‌ثبات و سردرگمي استفاده كردند و چند شهر بزرگ افغانستان را به اشغال در آوردند. در اوايل ماه آگوست طالبان به سرعت به سمت پايتخت، كابل پيشروي كردند و پانزدهم آگوست به طرز شگفت‌آوري به پشت دروازه‌هاي كابل رسيدند و نيروهاي امريكايي كه با عجله و بدون اتلاف وقت سرگرم تخليه تجهيزات و لوازم خود براي خروج از پايگاه‌هاي نظامي گسترده ايالات‌متحده در آن كشور بودند هيچ تلاشي براي متوقف كردن آنها نكردند و ارتش و نيروهاي امنيتي افغانستان به‌گونه‌اي ناباورانه و بسيار سريع‌تر از تصور از هم پاشيد و هيچ مقاومتي در برابر پيشروي سريع طالبان از خود نشان ندادند و خودروهاي حامل نيروهاي طالبان به سادگي و پيروزمندانه وارد پايتخت شدند ... كابل سقوط كرد!
اشرف غني، رييس‌جمهور در اوج ناباوري مردم و تمام ناظران امور افغانستان، در يك اقدام بسيار فوري همراه با خانواده و دو تن از دستياران نزديك خود به وسيله سه بالگرد، ارگ رياست‌جمهوري را ترك كردند و اندكي بعد شبه‌نظاميان طالبان كه هيچ مانعي در سر راه خود نمي‌ديدند با شادي و غرور دفتر او را به اشغال خود در آوردند و با تكان دادن مسلسل‌هايشان (برخي از آنها سلاح‌هاي امريكايي در دست داشتند) پشت ميز او نشسته بودند و فرياد شادي سر مي‌دادند ... بخت و اقبال يار او بود كه موفق شد در آخرين لحظات قبل از ورود نيروهاي طالبان، پرواز كرده و به ازبكستان فرار كند... 
جو بايدن، رييس‌جمهور و فرمانده كل قواي ايالات‌متحده 30 آگوست را به عنوان آخرين روز حضور سربازان امريكايي در افغانستان تعيين كرده بود و تخليه امكانات و تجهيزات عظيمي كه هزاران سرباز ارتش در طول بيست سال در پايگاه‌هاي نظامي امريكا برقرار كرده بودند كار بسيار دشواري بود. در مدت آن دو هفته بعد از فرار اشرف غني و مستقر شدن نيروهاي پيروز طالبان در ارگ رياست‌جمهوري و تمام وزارتخانه‌ها و ساختمان‌هاي دولتي تا پايان ماه آگوست كه آخرين سرباز امريكايي بايد از افغانستان خارج مي‌شد، جهان شاهد صحنه‌هاي تكان‌دهنده و بي‌سابقه ‌اي در فرودگاه كابل بود كه نه تنها موجب تاسف و شگفتي تحليلگران و ناظران امور افغانستان شد، بلكه تمام مردم دنيا براي اولين‌بار در تاريخ، صحنه‌هايي را مشاهده كردند كه هرگز در هيچ كشوري پيش از آن رخ نداده بود ...  جمعيت عظيمي از افغانستاني‌هايي كه در طول بيست سال به عنوان مترجم، راهنما و به هر صورت براي ارتش امريكا كار كرده بودند، از ترس دستگيري توسط طالبان (و حتي اعدام به جرم خيانت به كشور و همكاري با دشمن ...) به همراه خانواده‌هايشان به فرودگاه كابل هجوم آورده بودند و به هر شكل ممكن تلاش مي‌كردند سوار يكي از هواپيماهاي غول پيكر امريكايي شده و از كشور فرار كنند. نيروهاي امريكايي كه در اصل، وظيفه و مسووليت تامين امنيت فرودگاه كابل را برعهده داشتند در انجام اين وظيفه اصلي خود سست شده بودند و در واقع بعد از فرمان جو بايدن مبني بر بازگشت تمام سربازان، تنها دغدغه آنها، كمك به عمليات تخليه نيروها و پايگاه‌ها از آن كشور بود؛ در اين راستا از ورود اين خيل كاركنان محلي ارتش ايالات‌متحده (كه برخي از آنها به ‌شدت خشمگين و عصباني بودند) به داخل فرودگاه خودداري مي‌كردند و به همين دليل، ازدحام جمعيت پشت ديوار بلند فرودگاه لحظه به لحظه شديدتر مي‌شد، جوان‌ترها به سختي، با ايستادن روي شانه‌هاي ديگران خود را به بالاي ديوار فرودگاه مي‌رساندند ولي يك مانع جدي و خطرناك، سيم خاردار روي ديوار بود. بعضي از جوان‌هاي مستاصل حتي خطر سيم خاردار را به جان خريده بودند و براي عبور از آن مانع وحشتناك به هر تلاش ممكن دست مي‌زدند. به هر دليل كه من از آن اطلاع ندارم بعد از ساعاتي، نيروهاي امريكايي اجازه دادند آن جمعيت خشمگين وارد فرودگاه شدند و صحنه‌هاي دردناكي خلق كردند كه جهان را تكان داد ... آنها در سالن انتظار فرودگاه نماندند و بي‌درنگ وارد باند پرواز شدند. تعداد محدودي از آنها كه خوش‌شانس بودند، موفق شدند سوار هواپيماهاي ترابري نيروي هوايي امريكا شوند ولي اكثر آنها اطراف هواپيما جمع شده بودند و حتي تعدادي روي بخش چرخ هواپيما نشستند و مانع حركت هواپيما شدند ... ولي خلبان نيروي هوايي به حضور آن جمعيت كه هواپيماي غول پيكرش را محاصره كرده بودند، اعتنا نكرد و براي صعود از باند پرواز آماده شد و به حركت در آمد ...  يك دقيقه بعد، هنگامي كه هواپيما از زمين بلند شده بود و در ارتفاع چند صد متري بالاي باند قرار داشت، دو نفر از آنهايي كه در كنار چرخ‌ها چسبيده بودند از آسمان سقوط كردند ...   بسياري از كاربران در شبكه‌هاي اجتماعي و مردم، در مصاحبه با شبكه‌هاي تلويزيوني بين‌المللي، مشاهده آن صحنه‌ها را در دوران مدرن، خجالت‌آور، تكان‌دهنده و موجب شرمساري و سقوط انسانيت مي‌دانستند.  تنها سه روز بعد از اتفاق هولناك سقوط دو انسان از هواپيماي نيروي هوايي امريكا كه بدون اغراق جهان را شوكه كرد و به خبر اول تمام رسانه‌هاي دنيا تبديل شد، خبري در رسانه‌ها پخش شد كه خشم و عصبانيت كاربران غربي شبكه‌هاي اجتماعي و رسانه‌ها را دوچندان كرد! يك شركت امريكايي توليدي لباس، تي‌شرت‌هايي با عكس يك هواپيماي در حال پرواز در آسمان و دو انسان در حال سقوط و معلق در هوا توليد كرد و بالاي آن نوشته بود: Kabul Skydiving Club (باشگاه چتربازي كابل)، اين تي‌شرت‌ها در سايز و رنگ‌هاي متنوع به فروش رسيد. چكيده تمام واكنش‌هاي خشمگينانه‌اي كه به اين اتفاق خواندم، اين بود: «اين اتفاق فقط سقوط دو انسان از آسمان به زمين نبود، بلكه سقوط انسانيت بود.» هم‌اكنون چهار سال از بازگشت طالبان به قدرت گذشته و همان محدوديت‌هاي اجتماعي را تحميل كرده. وضعيت اقتصادي آن كشور به اندازه‌اي وخيم است كه براساس گزارش سازمان ملل متحد تنها 2درصد مردم افغانستان دسترسي به غذاي كافي دارند و ميليون‌ها نفر در معرض بحران قحطي و گرسنگي هستند و به كمك‌هاي انسان‌دوستانه نياز مبرم دارند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون