فقط ناپايداري، پايدار ميماند!
مهدي دهقانمنشادي
ما تصور ميكنيم آرامش، آسايش و امنيت، همه در گرو پايداري و فاصله گرفتن از ناپايداريها ممكن ميشود، اما در اين دنياي پرآشوب و پيچيده، مگر پايداري پايدار هم وجود دارد كه در پس آن آرامش، آسايش و امنيت پايدار را انتظار داشته باشيم. اساس ناپايداري را در مكان و زماني كه در آن زندگي ميكنيم، ميتوانيم مشاهده كنيم. ما در زميني ساكن هستيم كه با سرعت حدود هزار و ششصد كيلومتر در ساعت به دور خود ميچرخد و همين كره خاكي هنگام چرخش به دور خورشيد حدود يكصد و ده هزار كيلومتر در ساعت سرعت دارد و منظومه شمسي و كهكشان راه شيري نيز حركات دوراني مخصوص به خود را دارند، پس ثبات وجود ندارد و ناپايداري، حاكم بلامنازع مكان است. زمان هم به هيچ وجه بويي از پايداري نبرده است و هر لحظه و هر دم بر لبه تيغي قرار دارد كه به آني بر مسند انقضا نشسته و به گذشته تعلق ميگيرد. زمان با شناوري خود، بر موج ناپايداري سوار بوده و هر نوع پايداري را در دل خود غرق كرده و چون ديوي خونآشام و سيريناپذير چشم انتظار فرداها ميماند تا با شعبده خود برچسب ديروز را بر پيشانيشان بنشاند. با در نظر گرفتن ماهيتِ مكان و زمان و فعل و انفعالات پيچيده حاصل از تعامل آنها، بنابراين شايد احمقانهترين كار زندگي، مبارزه و غصه خوردن در جهت پايدار خواستن چيزها در اين دنياي ناپايدار باشد. مكان و زمان در هر شرايطي آبستن عدم قطعيتها و رخدادهاي غيرمترقبه هستند. در دل زمين، روي آن و بالاي سرش، نيروهايي سركش مدام در حال جولان و سركشي كردن هستند. زلزله، رانش زمين، سيل و خشكسالي، تغييرات اقليمي و تندخويي خورشيد و نيروهاي ديگر طبيعت، هرازگاهي چند- بهطور جداگانه يا همزمان با هم- محيط زيست انسانها را مورد تعدي خود قرار داده و امنيت، آسايش و آرامش او را مختل ميسازند. آدمها علاوه بر آنكه گاهي توسط حشرات، جانوران مختلف، ويروسها و انگلها و هر موجود ريز و درشتي مورد تهديد و آزار قرار ميگيرند، خود نيز بلاي جان همديگر ميشوند. آدمها مغز دارند و اين مركز فرماندهي انساني گاهي تحت تاثير هيجانات، فكرها، عقايد، تعصبات و ايدئولوژيهاي گوناگون قرار گرفته و با پرخاشگري، تصميمات و رفتارهاي نادرست و نابجا و به راه انداختن جنگ و شورش و آشوب، اسباب زحمت و ناخوشي و غم و رنج را براي همنوعانش فراهم ميسازد. پس جبر تاريخ و جغرافيا چنان انسان صاحب اختيار را در منگنه قرار ميدهد كه با انداختن او در ورطه ناپايداري به ضايع شدن آرامش، آسايش و امنيت او منجر ميشود. آدمي گاهي چون پينوكيويي سادهلوح، گوش به فرمانِ زمان و مكانِ مكار داده و به جهان پايداري ميانديشد كه كرانههاي آرمانشهري آن را احاطه كرده، اما گذشت زمان و پختگي و تامل است كه سياهچال ناپايداري را پيش چشمش نشانده و روياي پايداري را فرو مينشاند. مارسل پروست زماني گفته بود: «در من بسياري از چيزها از بين رفتند كه گمان ميكردم تا ابد ماندگارند». اين ناپايداري دروني انسانها كه مجموعهاي از ارزشها، تعصبات، باورها، عقايد و عشقها را در بر ميگيرد به قلمرو ماديات نيز سرايت كرده و به اثبات ميرايي همه باثباتها ميانجامد. در طبيعت مقاومت سنگ و آهن، الگوي پايداري و استحكام براي انسانهاست، اما ايجاد و نابودي بناها و اسباب زندگي در تمدن بشري نشان ميدهد كه به مرو زمان، گرد تزلزل و اضمحلال روي همه چيز خواهد نشست و پايدارترين سازهها و الگوها و اشيا نيز محكوم به نيست شدن بوده و تنها ناپايداري است كه پايدار ميماند.
پايداري يعني تداومِ بودنِ يك چيز، يك رويداد يا يك فرد و ادامه حيات آن و دوري جستن از مرگ و نيستي. مرگ را شايد فرمانرواي همه ناپايداريها بدانيم كه ميخواهد در سايه متزلزل كردن پايداريها همه چيز را به قلمرو خود بكشد. پس مرگ در هر لحظه و در هر گوشه و كنار برايمان كمين كرده است تا بر تعداد صيد شدههاي خود بيفزايد. لحظهها با سقوط مداوم، در كف نيستي جاي ميگيرند با وجود اين باز هم ما حال را در اندوه گذشته و دلواپس آينده فدا ميكنيم. در دنيايي كه به پايداري هيچ چيز هيچ اعتباري نيست و هر بار كه كاري را انجام ميدهيم ممكن است آخرين بارمان باشد و با يك چشم به هم زدني لحظهها بايگاني ميشوند و ما نيز در لحظهاي در بايگاني روزگار جاي خواهيم گرفت و در قفسههاي آن خاك خواهيم خورد، بايد به گونهاي هوشمندانه زندگي كرد. با عشق زندگي كردن و نوشيدن لحظه لحظههاي زندگي و بهره بردن از نعمتهايي كه گاه خرد و كوچك جلوه ميكنند، پايداري نسبي در زندگي ما ايجاد ميكند. بگذاريد مرگ با ديدن عاشقانه زيستن شما و حريصانه بلعيدن زندگي توسط شما خون به جگر شود و هنگام دست و پنجه نرم كردن پايداري با ناپايداري و زندگي با مرگ، برگِ برنده شما لذت بردن شما باشد.
شايد در دنيايي كه تنها ناپايداري، پايدار ميماند، برنده واقعي كسي باشد كه آنقدر از لحظههايش لذت ببرد كه بتواند تفاله حال را به سياهچال گذشته بسپارد.