زخمي پنهان در روح جامعه
زينب روشنگر
نااميدي و بياعتمادي اجتماعي در ايران معاصر
در سالهاي اخير، جامعه ايران با پديدهاي روبهرو شده است كه كمتر از بحرانهاي اقتصادي يا سياسي به چشم ميآيد، اما اثر آن بر زندگي مردم عميقتر است: «نااميدي و بياعتمادي اجتماعي». بسياري از شهروندان، بهويژه نسل جوان احساس ميكنند آيندهاي روشن در پيش ندارند و صداي آنها در تصميمگيريهاي بزرگ كشور شنيده نميشود. اين حس كنار گذاشته شدن، به تدريج اعتماد عمومي را نسبت به نهادها، قانون و حتي روابط انساني تضعيف كرده است.
در گفتوگوهاي روزمره، در شبكههاي اجتماعي و حتي در رفتارهاي اجتماعي، نشانههاي اين دلزدگي و بياعتمادي آشكار است. افزايش مهاجرت، چه به شهرهاي ديگر و چه به خارج از كشور، يكي از اين نشانههاست. بسياري از جوانان، در جستوجوي آيندهاي قابل پيشبينيتر، تصميم به ترك ميگيرند. در داخل كشور نيز كاهش مشاركت در فعاليتهاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي، گسترش بيتفاوتي و رشد اضطراب و افسردگي، همگي از پيامدهاي مستقيم اين نااميدي عمومي است.
از سوي ديگر، تمايل كمتر به ازدواج و فرزندآوري نيز نشانهاي از همين وضعيت است؛ وقتي آينده نامطمئن به نظر برسد، مسووليتهاي جمعي و خانوادگي رنگ ميبازد و فرد ترجيح ميدهد در دايره كوچك و امن خود باقي بماند. اما آيا ميتوان از اين چرخه بياعتمادي و دلزدگي خارج شد؟ پاسخ «آري» است؛ هر چند دشوار. بازسازي اعتماد اجتماعي فرآيندي زمانبر است، اما از شفافيت، صداقت و احترام متقابل آغاز ميشود. اگر مردم ببينند تصميمگيريها روشن است، پاسخگويي واقعي وجود دارد و كرامت انسانيشان محترم شمرده ميشود، اميد نيز كمكم بازميگردد. جامعه زماني زنده است كه مردمش باور كنند ميتوانند اثرگذار باشند. سرمايه اصلي هر كشوري، نه نفت و منابع طبيعي، بلكه «اعتماد و اميد» مردمش است. بدون آن، هيچ برنامهاي به ثمر نميرسد.
شايد امروز بيش از هر زمان ديگر، نياز داريم يادمان بيايد كه بازسازي اعتماد، تنها كار دولت يا نهادها نيست؛ وظيفهاي جمعي است: از رفتار روزمره ما با يكديگر تا تصميمهاي كلان حاكميتي، زيرا جامعهاي كه اميد را از دست بدهد، آيندهاش را نيز از دست داده است. راهكارهاي اصلي براي كاهش نااميدي اجتماعي شامل افزايش شفافيت و پاسخگويي نهادها، مشاركت دادن فعال جوانان در تصميمسازيها، تقويت فعاليتهاي جمعي و داوطلبانه براي ايجاد احساس اثرگذاري، نقشآفريني مسوولانه رسانهها در ارايه روايتهاي متعادل و اميدبخش و در نهايت اقدامات فردي مانند شكل دادن حلقههاي كوچك اعتماد، مديريت مصرف اخبار منفي و تقويت مهارتهاي رواني است؛ مجموعهاي كه ميتواند به تدريج اعتماد و اميد را به جامعه بازگرداند. از نگاه جامعهشناساني مانند دوركيم، پوتنام و هابرماس، ريشه نااميدي اجتماعي در ضعف همبستگي، كاهش سرمايه اجتماعي و نبود حوزه عمومي گفتوگويي است. بنابراين بخشي از راهحل در تقويت شبكههاي ارتباطي، حمايت از گروهها و انجمنهاي مدني، شفافيت در تصميمگيري و فراهم كردن فضاي امن براي گفتوگوي آزاد و محترمانه ميان مردم و نهادهاي مسوول است. هر اقدامي كه مشاركت واقعي و حس «ديده شدن» را افزايش دهد، به بازسازي اعتماد كمك ميكند. از سوي ديگر، نظريهپردازاني چون گيدنز و بورديو بر اهميت امنيت آينده و عدالت اجتماعي تاكيد ميكنند. كاهش نابرابريها، بهبود دسترسي به آموزش و خدمات عمومي، سياستگذاري قابل پيشبيني، حمايت از جوانان و ايجاد فرصتهاي شغلي پايدار ميتواند احساس كنترل و امكان برنامهريزي براي آينده را تقويت كند. در كنار آن، احياي روايتهاي اميدبخش، تقويت سرمايه فرهنگي و آموزش مهارتهاي ارتباطي و تفكر انتقادي نيز به ترميم رواني و معنايي جامعه كمك ميكند. نتيجه آنكه بازسازي اميد، نيازمند تلفيق اقدامهاي ساختاري و فرهنگي است.
دانشجوي دكتراي جامعهشناسي فرهنگي