• 1404 شنبه 15 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6207 -
  • 1404 شنبه 15 آذر

«اعتماد» پيامدهاي انباشت مطالبات مردم و فرسودگي اجتماعي در ايران را در گفت‌وگو با كارشناسان بررسي مي‌كند

مسیر دشوار جامعه ایرانی

فريبا نباتي

صبح با صداي اعلان قطعي آب از خواب بيدار مي‌شويم. با نوسان قيمت دلار صبحانه مي‌خوريم و در هوايي كه نفس ‌كشيدن را سخت مي‌كند، به ترافيكي مي‌رسيم كه انگار پاياني ندارد. در همين روز، خبر يك ممنوعيت تازه مي‌آيد، بحث حجاب و پوشش اختياري بالا مي‌گيرد، قيمت كالاهاي ضروري بيشتر از روز قبل مي‌شود، قطعي وي‌پي‌ان و كندي اينترنت زندگي و كار را مختل مي‌كند، يك وعده سياسي ديگر روي زمين مي‌ماند و تصوير خشك ‌شدن تالابي و سوختن جنگلي ديگر در شبكه‌هاي اجتماعي دست‌ به دست مي‌شود. اين روايت، تصوير روزمره زندگي ساكنان ايران است و بخشي از فهرست مطالبات جمعي كه در چرخه انكار و بي‌پاسخي گرفتار مانده‌اند.
در ظاهر اين مسائل مربوط به حوزه‌هاي متفاوتند، اما در تجربه زيسته مردم، همه اين خواسته‌هاي معلق يك ترجمه دارد: احساس شنيده ‌نشدن و كنار گذاشته‌ شدن. احساسي كه شكاف ميان «وعده‌هاي رسمي» و «واقعيت زندگي روزمره» را هر روز عميق‌تر مي‌كند. گسستي كه فقط سياسي و اجتماعي نيست و زخمي بر روان جامعه شده و عاملي براي تشديد فرسودگي اجتماعي و نزديك شدن به نقطه  بي‌بازگشت.
 نشانه‌هاي اين فرسودگي را همين حالا هم مي‌توان ديد؛  در كاهش مشاركت سياسي و مدني، در بي‌ميلي به گفت‌وگوهاي اجتماعي، در طنز كنايه‌آلودي كه جاي زبان مطالبه را گرفته، در موج مهاجرت، پرخاشگري، خودكشي و  ديگركشي.
 اما جامعه‌اي كه بارها مطالبه مي‌كند و پاسخي نمي‌گيرد، سرانجام از نظر اعتماد اجتماعي، انسجام ملي و تاب‌آوري رواني به كجا مي‌رسد و با اين انباشت مطالبات بي‌پاسخ چه خواهد كرد؟ آيا كاهش مشاركت مدني و بي‌ميلي به گفت‌وگو به معناي تسليم است يا شكل تازه‌اي است از مقاومت خاموش در برابر ساختارهاي بي‌پاسخ؟ آيا جامعه ايران به نقطه بدون ‌بازگشت رسيده يا هنوز راهي براي بازگرداندن اميد، بازسازي سرمايه اجتماعي و كاهش چرخه فرسودگي اجتماعي باقي مانده  است؟ 
«اعتماد» در گفت‌وگو با دكتر كوروش محمدي، رييس انجمن آسيب‌شناسي اجتماعي ايران، دكتر پرنيا رضي‌پور، جامعه‌شناس و مهشيد بيرامي، كارشناس ارشد روان‌شناسي تلاش كرده است تا پاسخي براي اين سوالات بيابد.

مطالبه‌گري بي‌اثر  و كاهش اعتماد عمومي
 مطالبه‌گري و تلاش براي شنيده ‌شدن در ايران با چالش‌هاي پيچيده‌اي روبه‌رو شده است. بسياري از تلاش‌ها براي تغيير شرايط پاسخي عملي دريافت نمي‌كنند و اين مساله روند اعتماد عمومي را از بين برده است. از نگاه جامعه، كنشگري اجتماعي بي‌اثر شده، مطالبه‌گري ناكارآمد است و نقش فرد در تصميم‌گيري‌هاي جمعي، كمرنگ و حتي از بين رفته است. به نظر مي‌رسد مساله، از زاويه نگاه مسوولي كه بايد پاسخ‌ بدهد هم مثال معروف يك گوش در و يك گوش دروازه شده است. 
«كوروش محمدي» رييس انجمن آسيب‌شناسي اجتماعي ايران، درباره دلايل ناكارآمدي مطالبه‌گري در ايران و پيامدهاي آن بر سلامت روان جمعي و سرمايه اجتماعي معتقد است، مطالبه‌گري در جامعه ما عمدتا مقطعي و مبتني بر هيجان است: «مطالبات مردم در حوزه‌هاي مختلف، از حقوق زنان تا مسائل ‌محيط زيستي و اقتصادي، معمولا به ‌صورت اصولي و مستمر مطرح نمي‌شوند و تابع شرايط و فضاهاي موجود هستند. تنها در شبكه‌هاي اجتماعي مطرح مي‌شوند و بعد از مدتي فروكش مي‌كنند. اين مدل مطالبه‌گري، نه‌تنها پاسخگويي را  شكل نمي‌دهد، بلكه اعتماد عمومي  را نيز كاهش مي‌دهد.»
 او دليل اين امر را در نياموختن اصول درست درخواست و پاسخگويي مي‌داند: «واقعيت اين است كه هم كساني كه مطالبه مي‌كنند و هم متوليان پاسخگو، اصول مطالبه‌گري و پاسخگويي را نياموخته‌اند. مطالبه‌گري موثر بايد مبتني بر مسووليت اجتماعي، سرمايه اجتماعي و همبستگي جامعه باشد؛ يعني افرادي كه مسائل مهم را مطرح مي‌كنند، مسووليت رفتار و پيامدهاي آن را نيز بپذيرند و مطالبات‌شان در بستر جمعي و حقوقي پيگيري شود. در نبود اين چارچوب، مطالبات مقطعي، گاهي بهانه‌اي براي مسوولان مي‌شود تا افراد را متهم كنند يا برخوردهاي امنيتي داشته باشند و عملا مسير مطالبه و پاسخگويي ناكام مي‌ماند.»
 به عقيده اين كارشناس مسائل اجتماعي، يكي از مهم‌ترين پيامدهاي بي‌پاسخ ماندن مطالبات، كاهش حس تعلق و مشاركت اجتماعي است. موضوعي كه تاب‌آوري اجتماعي را كاهش داده: «هنگامي كه مردم مي‌بينند صداي‌شان شنيده نمي‌شود، دغدغه‌هاي جمعي جاي خود را به دغدغه‌هاي فردي مي‌دهند و انگيزه مشاركت كاهش مي‌يابد. انسجام اجتماعي و سرمايه اجتماعي آسيب مي‌بينند و با گذشت زمان، اين موضوع به كاهش تاب‌آوري رواني جامعه و افزايش بي‌تفاوتي منجر مي‌شود. حتي در همبستگي‌هاي مقطعي، مانند كمك‌هاي مردمي در زلزله يا سيل كه در روزهاي اوليه بسيار گسترده است مي‌بينيم با گذشت زمان كاهش مي‌يابد و اثر بلندمدت بر سرمايه اجتماعي نمي‌گذارد.»
 
فرسودگي اجتماعي  و سلب مسووليت از حكومت
به اعتقاد كوروش محمدي ادامه روند فعلي مي‌تواند منجر به فرسودگي اجتماعي، كاهش اعتماد عمومي، افزايش بي‌تفاوتي و تضعيف سرمايه اجتماعي شود: «فاصله ميان وعده‌هاي رسمي و تجربه واقعي مردم، اعتماد عمومي را تضعيف مي‌كند و افراد را به عمل خارج از قواعد و قوانين سوق مي‌دهد. نسل جوان و نوآور كه بايد آينده جامعه را بسازد، به تدريج دچار نااميدي و بي‌انگيزگي مي‌شود. اين كناره‌گيري، هر چند ممكن است به عنوان مقاومت خاموش تفسير شود، اما در واقع بازتابي از كمبود حس تعلق و نااميدي است. مسووليت اجتماعي در جامعه ما در حال كاهش است و بخش‌هايي از مردم، به اميد خيريه‌ها يا اقدامات مقطعي، از وظايف خود غافل مي‌شوند يا اضافه‌كاري مي‌كنند و مسووليتي را بيش از مسووليت اجتماعي خود مي‌پذيرند. در حالي كه اين اقدامات حتي مي‌تواند نتايج معكوس نيز داشته باشد، تكليف را از روي دوش حاكميت بردارد و پاسخگويي را از او سلب كند.»
رييس انجمن آسيب‌شناسي اجتماعي راهكار مقابله با نااميدي و فرسودگي اجتماعي را اصلاح بنيادين نظام آموزش‌وپرورش و ايجاد فضاي پاسخگو در بدنه مديريت و حاكميت مي‌داند: «تنها با اصلاحات بنيادين در آموزش، فرهنگ مطالبه‌گري و پاسخگويي حاكميتي مي‌توان از اين وضعيت عبور كرد و جامعه‌اي با حس تعلق، مشاركت و تاب‌آوري بالا ساخت. فرسودگي اجتماعي و افت سرمايه اجتماعي، اگر به موقع كنترل نشود، مي‌تواند آثار بلندمدت و مخربي بر سلامت روان جمعي و انسجام اجتماعي داشته باشد. نظام آموزشي به جاي اينكه هر بار تغييرات سطحي به خود بگيرد با يك تحول بنيادين كودكان و نوجوانان را به شهروندان مسوول، پاسخگو و مطالبه‌گر تبديل كند و حاكميت نيز بايد فضايي فراهم كند كه متوليان، با وجدان و با نگاه به خير جمعي، وظايف خود را انجام دهند. مطالبه‌گري اصولي و مبتني بر مسووليت اجتماعي و سرمايه اجتماعي، زماني امكان‌پذير است كه مردم و حاكميت به يك باور مشترك در مورد نقش و مسووليت خود برسند و اقدامات مقطعي و هيجاني جاي خود را به برنامه‌ريزي بلندمدت و اصولي بدهد.»

زندگي در سايه سرخوردگي  و خاموشي روان
انباشت مطالبات بي‌پاسخ در جامعه ايران، تنها يك مساله سياسي نيست، بلكه به ‌تدريج و در سال‌هاي اخير به بحراني در سطح روان جمعي تبديل شده است. در جامعه‌اي كه افراد بارها تجربه مي‌كنند صدايشان شنيده نمي‌شود و تغييري در وضعيت‌شان رخ نمي‌دهد، احساس بي‌قدرتي جاي حس مشاركت و اثرگذاري را مي‌گيرد. اين وضعيت، زمينه‌ساز نوعي سرخوردگي مزمن مي‌شود كه پيامدهاي آن فراتر از يك نارضايتي لحظه‌اي است و به فرسودگي رواني جامعه مي‌انجامد.
«مهشيد بيرامي» كارشناس ارشد روان‌شناسي معتقد است: انباشت مطالبات بي‌پاسخ به ‌مرور باعث شكل‌گيري نوعي «خاموشي رواني» در سطح فردي و جمعي مي‌شود. به گفته او، وقتي افراد بارها تلاش مي‌كنند، حرف مي‌زنند، نقد مي‌كنند، مشاركت مي‌كنند و نتيجه ملموسي نمي‌بينند، براي محافظت از خود در برابر آسيب رواني، ناخودآگاه وارد مرحله‌اي از عقب‌نشيني مي‌شوند. اين عقب‌نشيني الزاما به معناي بي‌تفاوتي نيست؛ بلكه نوعي سازوكار دفاعي است براي حفظ بقاي رواني. او توضيح مي‌دهد: «در اين وضعيت، افراد انرژي رواني خود را از عرصه عمومي بيرون مي‌كشند و آن را صرف حفظ زندگي شخصي، خانواده و دايره محدود خود مي‌كنند. اين رفتار ممكن است از بيرون به شكل انزوا يا بي‌مسووليتي اجتماعي ديده شود، اما در واقع تلاشي است براي زنده ماندن رواني در برابر فشار مزمن اجتماعي.»

نابودي روياها  و  افزايش خشونت 
اين وضعيت با مفهومي در روان‌شناسي اجتماعي به نام «بي‌اثر بودن آموخته ‌شده» قابل توضيح است. اين مفهوم زماني شكل مي‌گيرد كه فرد به اين باور مي‌رسد تلاش‌هايش هيچ تاثيري در تغيير شرايط ندارد. در چنين وضعيتي، فرد به ‌تدريج از كنشگري فاصله مي‌گيرد، انگيزه خود را از دست مي‌دهد و نسبت به محيط پيرامونش احساس ناتواني مي‌كند. نتيجه اين فرآيند در سطح اجتماعي، كاهش اميد عمومي، افت مشاركت مدني و شكل‌گيري نوعي افسردگي جمعي و حتي آسيب به اجتماع است. بيرامي معتقد است نشانه‌هاي اين فرسودگي رواني را مي‌توان در جامعه امروز به ‌وضوح مشاهده كرد؛ از افزايش اضطراب جمعي و خشم فروخورده گرفته تا افزايش خودكشي و ديگركشي. او مي‌گويد: «وقتي آينده براي افراد قابل پيش‌بيني نيست و هيچ افق روشني پيش چشم آنها وجود ندارد، طبيعي است كه ميل به برنامه‌ريزي، مشاركت و حتي روياپردازي از بين برود. اين يكي از خطرناك‌ترين پيامدهاي فرسودگي اجتماعي است.»
از نگاه اين روان‌شناس، كناره‌گيري بخشي از جامعه، به‌ويژه نسل جوان از مشاركت‌هاي اجتماعي را بايد راهكاري براي ادامه دادن در شرايطي دانست كه روان خسته شده است. او توضيح مي‌دهد: «اين كناره‌گيري در ظاهر نوعي سكوت و بي‌توجهي است، اما در واقع نوعي استراتژي بقاست. جواني كه مي‌بيند حضورش در عرصه عمومي هيچ دستاوردي ندارد، ترجيح مي‌دهد انرژي خود را صرف ساختن يك دنياي كوچك شخصي كند؛ از مهاجرت گرفته تا تمركز بر زندگي فردي يا حتي پناه بردن به سرگرمي‌هاي مجازي. اين رفتار را نمي‌توان صرفا سرزنش كرد؛ اين واكنش طبيعي يك روان فرسوده است.»

از بين رفتن فرصت احياي جامعه
با اين حال، بيرامي هشدار مي‌دهد كه اگر اين خاموشي رواني به يك وضعيت پايدار تبديل شود، جامعه با پيامدهاي خطرناكي روبه‌رو خواهد شد؛ از افزايش افسردگي اجتماعي و خشونت پنهان گرفته تا گسست عميق‌تر ميان افراد و نهادهاي اجتماعي. در چنين شرايطي، سرمايه اجتماعي فرسوده مي‌شود و بازسازي آن به مراتب دشوارتر از وضعيت كنوني خواهد بود.
او راه برون‌رفت از اين وضعيت را در بازسازي حس اثرگذاري جمعي مي‌داند و مي‌گويد: «مردم زماني از خاموشي خارج مي‌شوند كه تجربه كنند صداي‌شان واقعا شنيده مي‌شود و كنش آنها اثر دارد. اين امر بدون پاسخگويي واقعي، شفافيت و ايجاد فرصت‌هاي مشاركت معنا‌دار امكان‌پذير نيست.» به گفته او، در كنار اصلاح در سطح سياستگذاري، توجه جدي به سلامت روان جمعي نيز ضروري است؛ از توسعه خدمات مشاوره عمومي گرفته تا آموزش مهارت‌هاي تاب‌آوري، مديريت استرس و افزايش حس كنترل فردي و اجتماعي.
بيرامي تاكيد مي‌كند كه فرسودگي اجتماعي اگر به ‌موقع جدي گرفته نشود، نه‌تنها روابط اجتماعي را از درون تهي مي‌كند، بلكه آينده يك نسل را با بحران مواجه خواهد كرد. به اعتقاد او، جامعه‌اي كه از نظر رواني فرسوده شود، حتي در صورت بهبود اقتصادي و سياسي هم به ‌سختي مي‌تواند احيا شود، مگر آنكه اعتماد، اميد و حس اثرگذاري دوباره به آن بازگردد.

اقتصاد ناكارآمد  مهم‌ترين عامل فرسودگي اجتماعي
 انباشت مطالبات در يك جامعه، حاصل يك روند فرسايشي در سياستگذاري است. در اين ميان انباشت مطالبات اقتصادي، اما پرقدرت‌تر است و بر حس پوچي و معلق ماندن و كاهش اعتماد عمومي بيش از باقي خواسته‌ها تاثير مي‌گذارد. جايي كه تورم فزاينده، كاهش ارزش پول ملي، افت قدرت خريد و بي‌ثباتي بازار كار، لايه‌هاي مختلف جامعه را به‌طور همزمان درگير كرده است. اين فشار، تصميمات اقتصادي خانوار را از برنامه‌ريزي بلندمدت به بقا در كوتاه‌مدت سوق مي‌دهد؛ پس‌انداز جاي خود را به مصرف اضطراري مي‌دهد، سرمايه‌گذاري‌هاي كوچك حذف مي‌شوند و افق آينده به چند هفته يا چند ماه محدود مي‌شود. در چنين شرايطي، مردم نه درباره رفاه، بلكه درباره حفظ حداقل‌هاي زندگي سوال مي‌كنند؛ سوال‌هايي كه اگر بي‌پاسخ بماند، به نااطميناني اجتماعي مزمن منجر خواهد شد. در چنين وضعيتي، اقتصاد از يك نظام توليد و رشد، به يك ميدان فرسايش تبديل مي‌شود؛ ميداني كه در آن، نيروي كار فرسوده، بنگاه‌هاي كوچك ناتوان و مصرف‌كنندگان مضطرب، همگي در چرخه‌اي گرفتار مي‌شوند كه خروج از آن بدون اصلاحات بنيادين ممكن نيست. انباشت اين نوع مطالبات نه فقط نشانه بحران اقتصادي، بلكه علامتي از كاهش ظرفيت تاب‌آوري جامعه در برابر شوك‌هاست.
«پرنيا رضي‌پور» جامعه‌شناس درباره اينكه كدام يك از مطالبات بي‌پاسخ مانده در جامعه اثر مخرب‌تري بر اعتماد عمومي گذاشته، مي‌گويد: «اگر بخواهيم واقع‌بينانه نگاه كنيم، اقتصاد مهم‌ترين عامل اثرگذار بر اعتماد مردم به نظام تصميم‌گيري است. تورم سنگين در سال‌هاي اخير كمر بسياري از خانواده‌ها را خم كرده و سفره مردم روزبه‌روز كوچك‌تر شده است. بخش قابل ‌توجهي از جامعه حتي در تامين نيازهاي اوليه با مشكل مواجهند و با افزايش قيمت‌ها، اميد، انگيزه و اعتماد اجتماعي نيز كاهش مي‌يابد. اقتصاد پايه زندگي روزمره است؛ از خوراك و پوشاك تا مسكن و حداقل معيشت. وقتي اين پايه دچار اختلال مي‌شود، طبيعي است كه ساير حوزه‌ها نيز تحت ‌تاثير قرار بگيرند. اگر بخواهم مثالي ملموس بزنم، تورم و گراني كالاهاي اساسي بهترين و عيني‌ترين نمونه است. امروز بسياري از خانواده‌ها براي خريد اقلامي مانند برنج، روغن، گوشت يا ميوه با مشكل جدي مواجهند؛ هزينه‌هاي درمان و اجاره مسكن سر به فلك كشيده و توان مالي اقشار متوسط و كم‌درآمد به‌طور چشمگيري كاهش يافته است. از سوي ديگر، فروشندگان و كسب‌وكارها نيز شرايط مطلوبي ندارند و بسياري از آنان از ركود بازار گلايه مي‌كنند و مي‌گويند: «بازار كاملا راكد است.» اين وضعيت به معناي كاهش دادوستد، ركود اقتصادي و بي‌ثباتي در چرخه زندگي روزمره مردم است. مشكل از سفره خانواده‌ها آغاز مي‌شود، به درآمد فروشندگان و توليدكنندگان سرايت مي‌كند و در نهايت، فرآيند توسعه اقتصادي و اجتماعي را مختل مي‌كند. مردم اين فشار را هر روز و به‌ صورت ملموس تجربه مي‌كنند و وقتي پاسخ يا تغيير محسوسي مشاهده نمي‌كنند، اعتمادشان به كارآمدي نظام تصميم‌گيري كاهش مي‌يابد.»
او البته نقش خواسته‌هاي اجتماعي را هم در كاهش اميد و فرسودگي بي‌تاثير نمي‌داند: «در كنار اقتصاد، مسائل اجتماعي و حقوقي نيز نقش مهمي در شكل‌دهي احساس مردم نسبت به كارآمدي نهادها دارند. موضوعاتي مانند حجاب، دريافت گواهينامه موتورسيكلت براي زنان و محدوديت‌هاي اينترنتي مستقيما بر كيفيت زندگي و آزادي‌هاي فردي تاثير مي‌گذارند. اين محدوديت‌ها در جامعه احساس «شنيده ‌نشدن» و نوعي تبعيض ايجاد مي‌كند و حس مشاركت و اثرگذاري اجتماعي را تضعيف مي‌كند. همچنين بحران‌هاي محيط‌زيستي مانند كمبود آب و آلودگي هوا در سال‌هاي اخير شدت يافته‌اند. كاهش بارندگي، مديريت ناكافي و نبود برنامه‌ريزي بلندمدت، سلامت جسمي و رواني مردم را تهديد كرده و زندگي گروه‌هاي آسيب‌پذير را به ‌شدت تحت ‌تاثير قرار داده است. اين وضعيت طبيعي است كه پرسش‌هايي مانند «مسوولان چه مي‌كنند؟» يا «چرا بحران كنترل نمي‌شود؟» را در ذهن مردم پررنگ كند. در مجموع، اقتصاد عامل اصلي فرسايش اعتماد، مسائل اجتماعي عامل كاهش رضايت و مشاركت و بحران‌هاي محيط‌زيستي عامل تضعيف اميد به آينده‌اند. همزماني اين سه حوزه، تصوير مردم از كارآمد نهادهاي تصميم‌گيري را به ‌شدت تضعيف كرده و بازسازي اعتماد اجتماعي معطوف نيازمند نگاهي جامع و هماهنگ  است.»
رضي‌پور درباره اينكه چرا در ميان نسل جوان براي مشاركت مدني انگيزه‌اي وجود ندارد، معتقد است اين كناره‌گيري تركيبي از نشانه نااميدي و نيز سازوكاري تازه از مقاومت خاموش در برابر ساختارهاي بي‌پاسخ است: «به نظر من، اين كناره‌گيري تركيبي از هر دو پديده است: نااميدي و نوعي مقاومت خاموش. از يك سو، تجربه مداوم مشكلات اقتصادي، محدوديت‌هاي اجتماعي و بحران‌هاي محيط‌زيستي بدون مشاهده تغيير، انگيزه و اميد را كاهش مي‌دهد و به نااميدي مي‌انجامد. اين احساس كه «صداي ما شنيده نمي‌شود» باعث مي‌شود افراد تمايلي براي مشاركت يا مطالبه‌گري نداشته باشند. از سوي ديگر، اين فاصله‌گيري نسل جوان مي‌تواند نوعي مقاومت خاموش باشد؛ رويكردي محتاطانه و غيرمستقيم براي حفظ زندگي، هويت و اثرگذاري فردي در برابر ساختارهايي كه مردم آنها را بي‌پاسخ يا ناكارآمد مي‌دانند. اين رفتار در ظاهر منفعل است، اما در واقع راهبرد آگاهانه‌اي براي كنار نكشيدن از زندگي، اما كنار رفتن از عرصه‌هايي است كه افراد به كارآمدي آنها  باور ندارند.»

كاهش اميد  و  افزايش افسردگي جمعي
پرنيا رضي‌پور مهم‌ترين نشانه‌هاي هشدار در جامعه امروز ايران را كاهش اميد مي‌داند: «نخستين نشانه جدي، كاهش اميد و افزايش افسردگي اجتماعي است. مردم در مواجهه با مشكلات روزمره مانند خوراك، مسكن و هزينه‌هاي زندگي احساس ناتواني مي‌كنند و اين موضوع مستقيما به كاهش اميد نسبت به آينده، ازدواج، فرزندآوري يا توان برنامه‌ريزي براي زندگي منجر مي‌شود. نشانه ديگر، كاهش مشاركت مدني و سياسي است. بخش قابل ‌توجهي از جامعه، به‌ويژه نسل جوان، انگيزه‌اي براي مطالبه‌گري يا حضور در عرصه‌هاي مدني و سياسي ندارد. كاهش مشاركت در انتخابات يا فعاليت‌هاي اجتماعي نشان‌دهنده كاهش اعتماد به اثربخشي اين تلاش‌هاست.»
او اما  اين وضعيت را بدون راه‌حل نمي‌داند: «براي اينكه يك فرد يا جامعه بتواند دوباره جان بگيرد و حركت كند، بايد اميد، انگيزه و اعتماد به آن بازگردد. انسان يا جامعه نااميد، اگرچه زنده است، اما روحي خسته و فرسوده دارد. تورم آسيبي عميق است كه بر تمام ابعاد زندگي تاثير مي‌گذارد؛ هم سفره خانوار را كوچك مي‌كند و هم مسير توسعه و تعامل اجتماعي را كند مي‌سازد. بنابراين كنترل و مديريت آن ضرورت دارد. در حوزه مسائل اجتماعي نيز اگرچه اين مسائل اهميت دارند، اما براي جلوگيري از احساس تبعيض و بي‌اعتمادي، ضروري است قوانين بر اساس نيازهاي امروز جامعه اصلاح و بازنويسي شوند. در كنار همه اينها، بحران آب سال‌هاست هشدار مي‌دهد اما مديريت كافي براي آن انجام نشده است. آب زيربناي حيات و توسعه است و با توجه ‌به خشكسالي‌هاي پي‌درپي، افزايش جمعيت و مديريت ناكافي، شهرهاي بزرگي مانند تهران را با تهديدي جدي مواجه كرده است. «علاج واقعه قبل از وقوع» تنها راه مديريت اين بحران است. آلودگي هوا نيز نه‌تنها در كلانشهرها، بلكه در شهرهاي كوچك به مساله‌اي جدي تبديل شده و سلامت مردم و طبيعت را تهديد مي‌كند. از خوزستان و تهران گرفته تا شهرهاي شمالي، گستردگي آلودگي نشان مي‌دهد كه اين مساله بايد به‌ صورت جدي و علمي مديريت شود. همه اين مسائل اقتصادي، اجتماعي، حقوقي و محيط‌زيستي اگر مديريت نشوند، روح جامعه را خسته و فرسوده مي‌كنند و امكان حركت آن را كاهش مي‌دهند. اما با مديريت صحيح و شنيدن مطالبات مردم و اقدامات عملي مي‌توان اعتماد و اميد را به مردم و جامعه بازگرداند.»
 
حركت‌هاي كوچك و  اميدوارانه
با وجود بلندتر شدن هر روزه ليست مطالبات و مشاهده افزايش نااميدي، خستگي جمعي و فرسودگي اجتماعي، اما هنوز نشانه‌هايي از ميل به بازسازي در جامعه ديده مي‌شود؛ از ميل به مشاركت در بحران‌هاي طبيعي و محيط‌زيستي و شكل‌گيري گروه‌هاي كوچك محلي براي حل مسائل روزمره گرفته تا تلاش براي زنده نگه داشتن گفت‌وگو در فضاهاي فرهنگي، دانشگاهي و حتي مجازي. شايد اين حركت‌ها در نگاه اول كوچك و پراكنده و بي‌ثمر به نظر برسند، اما مي‌توانند هسته‌هاي اوليه بازسازي اعتماد و سرمايه اجتماعي باشند و سدي در مقابل حركت به نقطه بدون بازگشت جامعه، به شرط آنكه به رسميت شناخته شوند، شنيده شوند و به جاي سركوب، مجال تداوم و رشد پيدا كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون