• 1404 شنبه 15 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6207 -
  • 1404 شنبه 15 آذر

مسوولان مسافركشي كنند گاهي

ابراهيم عمران

شايد هيچ تجربه‌اي بدتر از بي‌پولي نباشد. حالتي كه روان و ذهن آدمي به هزار جا مي‌رود‌. از رهگذر اين تجربيات است كه مي‌توان رهيافت‌هاي ذهن را ساماني داد و چه بهتر اين تجربه‌ها در پس آن، درس گرفتن‌هايي هم باشد. اين مقدمه كوتاه و پيش قلياني به قول قدما گفته شد تا از تجربه‌اي بنويسم كه شايد به كار مديران رده بالا و مياني مملكت آيد. حسب عادت زماني كه از خودروي شخصي استفاده مي‌كنم، چند نفري را طي روز سوار مي‌كنم. نه از جهت كسب درآمد، بلكه بيشتر گپ زدن و اينكه بدانم در اطرافم چه مي‌گذرد و چون آزگار نوشتن نيز دارم؛ مطمئن هستم بيشتر كمكم خواهد كرد. در يكي از اين روزهاي آلوده، قبل رفتن به خانه، از ميوه‌فروشي سر راهم چند قلمي ميوه و صيفي‌جات خريدم. در صندلي عقب گذاشتم‌شان. اين روزها خريد ميوه براي خيلي‌ها سخت شده و آناني كه هم مي‌خرند؛ از نظر روحي رواني هماره در شش و بش قيمت‌هاي آن هستند و بالمال لذتي از خوردنش نمي‌برند. حال بگذريم از بي‌مزه بودن بيشتر ميوه‌ها كه گويي آنها نيز متوجه بي‌مز‌گي زندگي اين روزها شده‌اند و در قوام اين بي‌مز‌گي تلاش مي‌كنند!  وارد داستاني شويم كه درگيري ذهني ايجاد كرد. با خود گفتم حاليه كه براي چند قلم ميوه و صيفي مبلغي در حدود يك ميليون تومان پرداخت كردم، امروز تا مسير خانه؛ چند نفري را سوار مي‌كنم و اگر خواستند كرايه‌اي پرداخت كنند؛ قبول هم كنم. چه كه بيشتر افرادي كه سوار مي‌شوند در بدو ورد مي‌گويند شما به حتم كار اصلي‌تان نيست! و گويي دست پيش مي‌گيرند كه خودرويي رايگان جابه‌جايشان كند! و در اين ميان اگر پارامترهاي ديگري هم در ماشينت باشد  اين دوستان زودتر به مرادشان مي‌رسند. تقريبا 20 كيلومتري تا خانه راه داشتم. مي‌شد اين‌گونه بنويسم كه سه تا چهار خيابان اصلي را بايد طي مي‌كردم. دست بر قضا آن روز گويي مسافري نبود. يا همگان از مترو و تاكسي و اسنپ و تپسي استفاده كرده بودند. به خود گفته بودم دست‌كم نصف اين مبلغ خريد را مي‌توانم در بياورم! آن حدي در ذهنم خطور كرده بود اين موضوع كه گويي سال‌ها پشت رل‌نشين بودم و دنده جابه‌جا مي‌كردم سطح شهر! باري به وسط‌هاي راه هميشگي هم رسيده بودم ولي دريغ از يك مسافر. 

با خود عهد كردم تا به سر اتوبان برسم حتما بايد مسافري پيدا كنم و اگر هم نشد همين مسير را برگردم و از اول شروع! نزديك‌هاي ورودي اتوبان بودم. ميانسال مردي با دو پلاستيك در دستش ايستاده بود. چراغي دادم و بسان راننده‌هاي حرفه‌اي شيشه را پايين دادم و از كتف كمي خم شدم و از مسيرش پرسيدم. به ادامه راهم تا حدودي مي‌خورد. گفتم دربست مي‌روم. انگار فشار قيمت‌هاي ميوه خريداري شده؛ داشت اثر مي‌كرد! مسافر سوار شد و روي قيمتي توافق كرديم. تا برسيم به مقصد از همه دري حرف شد. وقتي هم متوجه شد دستي بر قلم دارم؛ بيشتر بحث‌مان گل انداخت.  القصه به مقصد كه رسيديم شماره كارت خواست براي واريز وجه؛ داشتم شماره را مي‌خواندم در ذهن كه يك‌هو به خود آمدم. گفتم مسيرم بود. مهمان من. گفت پس چرا اين همه چك و چونه براي قيمت زدي؟ گفتم خواستم اداي دربستي‌ها را در بياورم! و اينكه پايان سفر هم براي شما بيشتر خوشايند شود اين نگرفتن كرايه! پياده شد و رفت. من ماندم و كلي پرسش در ذهن. اينكه فشار خريد روزانه براي قشري از مردمي كه نان و قوت‌شان به‌ روز هست؛ چقدر سخت و طاقت‌فرساست. اينكه ساعت‌ها در پي مسافر باشي و پيدا نشود. اينكه ماشينت قابليت تبديل شدن به تاكسي اينترنتي را نداشته باشد و هزاران انگاره‌هاي درست و غلط كه ذهن را مي‌شورد و مي‌كاود. اي‌كاش مسوولان رده مياني اقتصادي و اجتماعي اين بررسي‌هاي ميداني را جدي بگيرند. از حال و روز مردم فقط تئوري‌اش را ندانند. گاهي 
سر زده به ميان مردم بروند. مشتري شوند. خريدار شوند. براي آن تخفيف ساعت‌ها بازار را بگردند. درك كنند چند كيلو ميوه خريدن يعني چه؟ تازه اين مردماني هستند كه هنوز دستشان به دهانشان مي‌رسد به هر طريقي. بمانند بي‌نوا انسان‌هايي كه در دل اين قصه هيچ جايگاهي ندارند. گاهي مسافركشي كنند بد نيست اين مديران تصميم‌گير؛ آن‌هم با ماشين‌هاي بعضا غيرايراني‌شان. شايد شاسي آن ماشين‌ها به كمكشان‌ آيد تا از قامتي بلندتر مشكلات مردم را رصد كنند.  باور كنيم در دل مردم بودن به شعار نيست. زندگي كردن با آنان است. نگره‌اي كه فقط حرفش را مي‌شنويم. ناشناخته به ميان مردم رفتن و دردشان را لمس كردن؛ حتي اگر نشود كاري برايشان انجام داد؛ هم به صواب است و ثواب...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون