بحران مولف در ازدحام محتوا
محمد يراقي
نمايش خانگي در ايران با وعدهاي فرهنگي و امكاني تازه براي نوآوري در روايت و بيان آغاز شد. قرار بود فضايي فراهم شود كه آزادي در ساختار و محتوا را ممكن كند، خلاقيت فيلمسازان را گسترش دهد و پيوند از دست رفته ميان اثر و مخاطب را بازسازي كند. در آغاز، اين بستر ميتوانست جايگزيني براي نظام بسته تلويزيون باشد و نگاه تازهاي به سرگرمي و توليد فرهنگي ارايه دهد. با گذشت زمان، اين چشمانداز از ميان رفت و اكنون با بازاري روبهرو هستيم كه پر از توليدات ميانمايه است؛ آثاري كه تنها ظاهر سينما را حفظ كردهاند و از انسجام دروني و نگاه هنري بيبهرهاند. اين وضعيت مسالهاي صرفا اقتصادي نيست، بلكه بحراني در ساختار زيباييشناسي و روايت است كه به تدريج ماهيت سينمايي اين فضا را فرسوده كرده و حتي كاركرد سرگرمكنندگي را نيز از آن گرفته است. در بيشتر توليدات امروز اين بستر، روايت در چرخهاي از گفتوگوهاي طولاني گرفتار است. فيلمنامهها بهجاي خلق موقعيتهاي ديداري و زنده، در حد طرحهاي اوليهاي باقي ماندهاند كه هنوز به مرحله گسترش دراماتيك نرسيدهاند. دوربين در خدمت روايت نيست و از نقش بياني خود فاصله گرفته است. اين وضعيت حاصل توليد سريع و بيتوجهي به مرحله تحليل و بازبيني در فيلمنامه است و در لايهاي عميقتر، از نبود برنامهريزي فكري در فرآيند نگارش و توليد سرچشمه ميگيرد. در غياب نويسندگان مولف و گروههاي فكري منسجم، روايت به محصولي مصرفي تبديل شده كه هدفش ادامه حضور در بازار است، نه گسترش ايده يا بازآفريني معنا. در گذشته، مجموعههايي چون شهرزاد و قورباغه نشانهاي از حضور مولف در اين عرصه بودند، اما امروز بيشتر سريالها از امضا و نگاه شخصي تهياند. سازنده در اين چرخه صنعتي جايگاه خالق اثر را از دست داده و به تامينكننده محتوا تبديل شده است. پلتفرمها با در دست گرفتن تصميمهاي كليدي، سليقه بصري و محتوايي را نيز تعيين ميكنند. آثار با الگوهاي تكراري ساخته ميشوند؛ تركيب بازيگران شناخته شده، تعليق سطحي، موسيقي پرحجم و تدوين تند. اين شيوه ادامه همان منطق تلويزيوني است كه اكنون با هزينهاي بيشتر و خلاقيتي كمتر تكرار ميشود. در نتيجه، استقلال مولف از ميان رفته و سينما از نگاه فردي فاصله گرفته است. پلتفرمها براي حفظ مخاطبان خود ناچارند توليد را بيوقفه ادامه دهند. در چنين ساختاري، فرصت براي پرورش ايده جاي خود را به الزام تحويل اثر ميدهد. توليدكننده بايد در زمان تعيين شده اثر را آماده كند، حتي اگر هنوز به مرحله بلوغ نرسيده باشد. افزون بر اين، توليدكنندگان به بازخورد مخاطبان يا نقدهاي تخصصي نيز بياعتنا ماندهاند. هدف آنها گفتوگو با تماشاگر نيست، بلكه حفظ چرخه فروش است. از موسيقي تيتراژ تا تصوير، همه چيز بخشي از نظام تجاري اثر شده است. در هيچ نظام نمايشي پذيرفته نيست كه مخاطب با پرداخت هزينه اشتراك، باز هم در ميان پخش تبليغ ببيند، اما در فضاي فعلي نمايش خانگي ايران اين امر عادي شده است. پلانهايي در تدوين گنجانده ميشوند تا محصول يا برند خاصي را نمايش دهند و اين استفاده تبليغي از تصوير، بنيان زيباييشناسي اثر را تضعيف ميكند. در چنين شرايطي، تماشاگر جايگاه مخاطب فعال را از دست داده و به مصرفكنندهاي بدل شده كه حتي زمان تماشاي او نيز در محاسبات اقتصادي سنجيده ميشود.
يكي از نشانههاي اصلي اين بحران، فروپاشي زبان تصويري در روايتهاست. ميزانسن، تركيببندي و تدوين ديگر در خدمت بيان انديشه يا پيشبرد معنا نيستند و بيشتر نقشي اجرايي دارند. تصوير بهجاي آنكه بخشي از ساختار روايي باشد، به پوششي براي گفتوگوها تبديل شده است. در گذشته، فيلمسازان حتي در محدوديتهاي تلويزيون ميكوشيدند مفهوم را از دل فرم بيرون بكشند، اما در توليدات امروز، فرم به ابزار سرعت و سهولت بدل شده و از كاركرد خلاق خود فاصله گرفته است.
در سالهاي نخست اين بستر، مخاطب احساس ميكرد با جهاني تازه روبهرو است؛ جهاني كه از تلويزيون جداست و به شعور او احترام ميگذارد. اين تفاوت عامل اصلي اعتماد و جذب تماشاگر بود. اكنون در ميان انبوه آثار مشابه، آن اعتماد از ميان رفته است. تماشاگر آگاه به سرعت تكرار ساختاري و نبود اصالت را تشخيص ميدهد. پلتفرمها با تكيه بر آمار و بازديد، ارزش كيفي را با معيار كمّي جايگزين كردهاند. چنين رويكردي پيوند ميان مخاطب و اثر را سست كرده و اين فضا را در مسير فرسايش تلويزيون قرار داده است.
آنچه امروز ديده ميشود، فراواني توليد در برابر كمبود ايده است. مساله، ضعف يك اثر يا يك نويسنده نيست، بلكه ساختاري است كه امكان خلق اثر انديشمندانه را از ميان برده است. در ساختاري كه تصميم اقتصادي جاي تصميم خلاق را بگيرد، هنر به كالايي مصرفي فروكاسته ميشود. سينماي اين بستر براي بازسازي جايگاه خود نيازمند بازگشت به فرآيند انديشيدن است. نظام توليد بايد به مرحله شكلگيري ايده و تحليل پيش از ساخت بازگردد، جايي كه فيلمنامه نه متن آماده براي تصويربرداري، بلكه محور طراحي اثر باشد. بازنگري در رابطه ميان فرم و محتوا و ايجاد پيوند ميان نگاه فيلمساز و ساز و كار توليد ميتواند مسير تازهاي را تعريف كند. تا زماني كه توليد صرفا به عنوان فرآيند تحويل محتوا تلقي شود، كيفيت به صورت ساختاري بهبود نخواهد يافت. آينده اين فضا به تغييري در منطق توليد وابسته است، نه به افزايش تعداد آثار.
پلتفرمها براي حفظ مخاطبان خود ناچارند توليد را بيوقفه ادامه دهند. در چنين ساختاري، فرصت براي پرورش ايده جاي خود را به الزام تحويل اثر ميدهد. توليدكننده بايد در زمان تعيينشده اثر را آماده كند، حتي اگر هنوز به مرحله بلوغ نرسيده باشد. افزون بر اين، توليدكنندگان به بازخورد مخاطبان يا نقدهاي تخصصي نيز بياعتنا ماندهاند. هدف آنها گفتوگو با تماشاگر نيست، بلكه حفظ چرخه فروش است. از موسيقي تيتراژ تا تصوير، همه چيز بخشي از نظام تجاري اثر شده است.
در هيچ نظام نمايشي پذيرفته نيست كه مخاطب با پرداخت هزينه اشتراك، باز هم در ميان پخش تبليغ ببيند، اما در فضاي فعلي نمايش خانگي ايران اين امر عادي شده است. پلانهايي در تدوين گنجانده ميشوند تا محصول يا برند خاصي را نمايش دهند و اين استفاده تبليغي از تصوير، بنيان زيباييشناسي اثر را تضعيف ميكند. در چنين شرايطي، تماشاگر جايگاه مخاطب فعال را از دست داده و به مصرفكنندهاي بدل شده كه حتي زمان تماشاي او نيز در محاسبات اقتصادي سنجيده ميشود.