• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3526 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۲۵ ارديبهشت

هركه را جامه ز عشقي چاك شد

سيد محمد بهشتي

اخيرا شنيدم كه در يكي از فروشگاه‌هاي بزرگ عرضه محصولات فرهنگي، پراقبال‌ترين آثار، يكي فيلم «در دنياي تو ساعت چند است؟» و ديگري سريال «شهرزاد» است. هر كسي اين دو را ديده باشد مي‌داند كه چه به لحاظ مضمون و شيوه روايت و چه به لحاظ تكنيكي با هم متفاوتند تا جايي كه اين سوال پيش مي‌آيد كه وجه تشابه اين دو روايت در اين اقبال عمومي چيست. دقت كه كنيم متوجه مي‌شويم هر دو داستان‌ ماجراي عشقي شورانگيز و پرسوز و گداز را روايت مي‌كنند. روايت به‌طور عام و خصوصا روايت عشق به‌شدت انسان‌ها را شيفته و هم‌داستان مي‌كند و اين به اثرگذاري ماهيت عشق برمي‌گردد. بيشتر رنجي كه امروز مي‌كشيم از همين فقدان عشق است. كم نيست رذايلي كه به خاطرش ايرانيان را به خصوص در دوره معاصر شماتت مي‌كنيم؛ دورويي، تزوير، سودازدگي و دروغگويي و حرص و بخل و حسد و تكروي و... اما مهم‌ترين ابتلائات معاصر كه كمتر بابت آن احساس خسران مي‌كنيم و اي‌بسا منشأ همه رذايل فوق‌الذكر هموست، بيگانه شدن ايرانيان با عشق شورانگيز است. به قول عباس كيارستمي هفت دهه‌اي هست كه «او» يا «معشوق» از شعر شعراي ما غايب شده و جاي آن را مضامين سياسي و اجتماعي گرفته است. به زعم بنده، غيبت حديث عشق محدود به عالم شعر و شاعري نيست؛ در واقع روزگاري بود كه ايرانيان در هر كتاب و رساله‌ و در هر حوزه‌اي از علم و هنر به نحوي پاي عشق را به ميان مي‌كشيدند؛ از آداب‌نامه‌ها و صناعت‌نامه‌ها و فتوت‌نامه‌ها و حتي متون علمي كمتر متني بود كه از عشق سخن نگويد. آداب‌المشق كه رساله‌اي است در آموزش هنر خوشنويسي از دوره صفوي در ديباچه، سخنش را از عشق شورانگيز زليخا به يوسف و مجنون به ليلي و فرهاد به شيرين مي‌آغازد و بدين بهانه از شوري مي‌گويد كه كاتب بايد براي آغاز تمرين مشق داشته باشد. گويي نزد قدما موتور محرك هر تلاشي براي رسيدن به كمال، عشق بود. تا بجايي‌كه خورشيد يا همان مهر كه اصل و اساس هستي است نيز با شور عشقي كه در دل ذرات اين عالم مي‌افكند آنها را به جنب و جوش وامي‌دارد و به عرش مي‌برد. عاشقي به معني صاحبدلي است؛ حشر و نشر با صاحبدلان سهل‌تر و دلپذيرتر است. عاشق مي‌تواند «خود» و در واقع انانيتش را فراموش كند و به همين خاطر از بسياري سودازدگي‌ها مي‌رهد. عاشق است كه هر زمان خودخواهي‌ مي‌خواهد او را از پاكبازي براي معشوق منصرف كند باز با ديدن كرشمه و گوشه چشمي از جانب معشوق «خودش» را فراموش مي‌كند و همه‌چيز را براي «غير خود» يا «او» مي‌خواهد. عاشق در همه‌چيز وجد و حال ديگري مي‌يابد و دير دلزده و نا اميد مي‌شود. زياد كار مي‌كند و به سادگي به ماحصلش راضي نمي‌شود. عاشق كمال‌جوست چراكه هر چيزي را قابل عرضه به پيشگاه معشوق مي‌خواهد و به صيد مختصر قناعت نمي‌كند. به همين خاطر دايره نعمات عشق محدود به عاشق و معشوق نمي‌ماند. عشق شورانگيز باطل‌السحر بسياري از رذايل چون دروغ و ريا و سودازدگي در كل جامعه است. به قول مولانا:
هر كه را جامه ز عشقي چاك شد/ او ز حرص و عيب كلي پاك شد
 عاشق است كه از هزاران عيب و يك هنر، آن يك هنر را مي‌بيند و به چشم كسي كه عاشق نيست از هزار هنر و يك عيب همان يك عيب به ديده مي‌آيد. بهترين استعاره براي حال عاشقي «تشنگي» است. تشنه‌ زياده‌خواه نيست و از رسيدن به جرعه آبي مشعوف مي‌شود و به عكس براي شخص سيراب هيچ چيز وجدآور و راضي‌كننده نيست. جامعه‌اي كه با عشق بيگانه شده مثل انسان‌هاي افسرده‌اي است كه هيچ چيز سر ذوقش نمي‌آورد. آشنايي با عشق به همه وجوه زندگي از جمله ازدواج و كسب‌وكار و سود و زيان معني و اعتباري خاص مي‌دهد. حتي عشق معني حسن و جمال را هم از زيبايي «چشم و زلف و عارض و خال» برمي‌كشد و زيبايي را در امور متعالي‌تري مي‌يابد. عشق در هر جايي زندگي‌بخش است ولي در ايران زندگي بدون عشق اساسا ميسر نبوده و نيست. شرايط طبيعي و اجتماعي ايران هميشه اقتضا مي‌كرده كه اهالي‌اش با دلدادگي در آن زندگي كنند و اصلا جز حسن در آن نبينند؛ لذا بي‌سبب نيست كه ايرانيان توسط حكما و عرفا هميشه به عشق‌ورزي دعوت شده‌اند. فقدان احوالات عاشقي در سرزميني چون ايران فقدان بزرگي است؛ در شهري كه مردمانش با عشق شورانگيز آشنا نيستند هيچ كاري با خلوص و با دل انجام نمي‌شود و لاجرم چون از دل برنيامده بر دل هم نمي‌نشيند. در چنين شهري اگر همه‌چيز هم سرجاي خود باشد فاقد عطر و طعمي دلنشين است. روزگاري فرزانگان ما با گفتار و رفتارشان استعداد عاشقي را در جامعه بيدار و بالفعل و جامعه را در مسير فتح آسمان عشق هدايت مي‌كردند. مدت‌ها است كه آنان اين رسالت خود را فراموش كرده‌‌اند. اكنون مدتي است كه جامعه دوباره تشنه گفت و شنود درباره عشق شده است؛ تقاضايي كه هرچند زير پوست جامعه پنهان است وليكن گهگاه در نشانه‌هايي از آن قبيل كه گفتم خود را نشان مي‌دهد. اكنون بر فرزانگان و هنرمندان جامعه است كه اين فرصت را مغتنم شمارند و باز هم نواي موزون عشق را در گوش جامعه زمزمه كنند؛ به اين اميد كه طبع ناموزون‌مان كه مدت‌ها است در همه عرصه‌ها فقط صداهاي گوشخراش توليد كرده، دوباره موزون شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون