• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3609 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۴ شهريور

كلمه فروش، كلماتِ فروشي

علي شمس نمايشنامه‌نويس

 

 

نه فكر كنيد فقط در ايران اين‌جوري است. در ايران البته اين‌جوري‌تر است ولي خب نان خوردن از نوشتن و نويسندگي در همه جاي دنيا سخت است. اينقدر سخت كه مي‌شود كساني را كه تنها از طريق نوشتن و حق‌التاليف آثارشان ارتزاق مي‌كنند در دسته خوش بحالان عالم قلمداد كرد. يك‌بار از يكي از شاعرانِ استخوان‌دار مملكت شنيدم كه گفت من فرش‌هام رو فروختم كه كتاب‌هامو چاپ كنم، حالا كتاب‌هامو مي‌فروشم كه فرش بخرم. حالا من اصلا درباره مشقت نويسنده بودن در ايران حرف نمي‌زنم. دارم از «بر هر كه بنگري به همين درد مبتلاست» حرف مي‌زنم. فارغ از در كجا بودن نويسنده يا به چه زباني نوشتنش. در پاريس و در محله موماقت كه از قرن نوزدهم پاتوق غول‌هاي هنر مدرن بوده، كوچه‌ها و سراچه‌ها و گذرها مملو از حضور پر رنگ هنرمندان آزاد و خياباني است. هنرمنداني كه روزانه بساط مي‌كنند و به قولي پرفورمنس مي‌فروشند. در موماقت و كوچه پسله‌هاش بين تنوعات هنرهاي در حال ارايه، بيشتر از همه، نقاشي پرتره سياه قلم خريدار دارد. هر طرف هر كسي چيزي عرضه مي‌كند. توريست‌ها قاعدتا گُله به گُله دور هر كدام از اين هنرمندها چنبره زده‌اند و كيفور مشغول تماشا هستند. اگر امروز يك روز عرق ريز مردادي باشد كه آفتاب عمود و چنگيري بتابد، من در موماقت هستم و در ميان غلغله دنسرها و نقاش‌ها و شيرين كارها و شعبده بازهاي ميداني، چشمم به پسر معقول بيست و چند ساله‌اي خيره است كه بي‌حرف گوشه‌اي نشسته با يك ماشين تحرير قديمي آيتون مقابلش. انگار كن ميرزا بنويس‌هاي جلو دادگستري در زمان رونق ماشين تحرير. از دور مي‌بينم بعد چندي مرد عابري را به حرف مي‌گيرد و بعد از سر تكان دادن مردِ عابرِ حالا مشتري شده، مشغول تحرير چيزي مي‌شود. پنج دقيقه‌اي صفحه سياه مي‌كند و بعد كاغذ را تحويل مشتري مي‌دهد. مشتري مي‌خواند، لچ هاش را به منزله تاييد پايين مي‌برد. سر رضايت تكان مي‌دهد و دستمزد نويسنده را پرداخت مي‌كند. نزديك مي‌شوم تا من را هم به حرف بگيرد. مي‌گيرد. نويسنده جواني است كه از راه نوشتن داستان كوتاه روزگار مي‌گذراند. براي مشتري‌هاي احتمالي‌اش پيشنهادي دارد. دو اسم و چند كليد واژه از زندگي‌تان آقا. به من كلمه بدهيد و پنج دقيقه وقت. داستان كوتاهي از زندگي شما خواهم نوشت. لحنش را لطفا در همين كلمه‌هايي كه مي‌دهيد مشخص كنيد. اگر زندگي شادي داريد، از رنگ‌هاي روشن نام ببريد. اگر زندگي بدي داشتيد، رنگ‌هاي گرم و آكرومات را اسم بياوريد. سيگار مي‌كشيد؟ چه عالي همين كه يك سيگار چاق كنيد داستان زندگي‌تان را مي‌نويسم. راستي دوست داريد داستان‌تان به كدام زبان باشد؟ به فرانسه بنويسم يا انگليسي؟ به شوخي بي‌مزه‌ام كه مي‌گويم فارسي لبخند مشتري نپراني تحويل مي‌دهد و به انگليسي شروع به نوشتن مي‌كند. اينكه من چه كليد واژه‌‌هايي گفتم و او داستان زندگي‌ام را چه نوشت بماند. اين هم نسل فرانسوي من از آن شاعر خوب‌هاست كه شعرهايش در دبيرستان رتبه آورده‌اند و دو تا از شعرهايش را سه سال پيش براي يك سال در مترو‌هاي پاريس بنر كرده بودند. چند تايي داستان براي چند تايي مجله نوشته كه آبي از آن گرم نشده. نه آرزوي چاپ كارهايش توسط گاليمار را دارد نه خواب كوندرا شدن مي‌بيند. گفت من مطمئنم كه نويسنده‌ام. با تمام وجود نويسنده بودنم را احساس مي‌كنم. دست‌هاي من، موهاي تنم، چشم هايم. همه‌چيز من به من گوشزد مي‌كند كه من نويسنده‌ام. پس بايد بنويسم. خب زندگي خرج دارد. پس نان هم بايد بخورم. براي آدم‌ها داستان مي‌نويسم. هم مي‌نويسم و هم نان مي‌خورم. اين بهترين اتفاقي است كه مي‌تواند براي من بيفتد. هم شعر و هم داستان هر كس هر چه بخواهد. كلمه مي‌دهند و من مرتب‌شان مي‌كنم. در جمله‌هاي زيبا جاگيرشان مي‌كنم. بد نيست. نه پول زيادي بابتش پرداخت مي‌كنند نه وقت زيادي از آنها مي‌گيرد. عوضش هر وقت اين داستان يا شعري را كه من نوشته‌ام بخوانند ياد موماقت مي‌افتند. بعد از نوشتن داستان مي‌خواهم به فرانسه برايم شعر بگويد. كلمه‌هاي دلخواهم را مي‌پرسد. انتخاب مي‌كنم كرگدن، خاورميانه، باغ. رنگش را هم سياه پركلاغي انتخاب مي‌كنم. شعر را مي‌نويسد و تحويل مي‌دهد. از محتوايش كه مي‌پرسم مي‌گويد شعر فرانسه را بايد به فرانسوي خواند. لااقل از يكي بپرس كه بي‌واسطه فارسي بداند. بعد از موماقت عصر است و من دنبال دوستي هستم كه فرانسه بداند و بتواند شعر منتج از آن كلمات را برايم بخواند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون