• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3609 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۴ شهريور

دارالمجانين- 4

جلال آريان

علي شروقي روزنامه‌نگار


اين يكي زياد هم ديوانه نيست. حتي جاهايي معقول به نظر مي‌رسد. كهنه رندي است شوخ و عياش كه گاهي ناخواسته گرفتار ماموريت‌هاي غيرممكن مي‌شود. از آنجا كه اهل شانه خالي كردن از زير بار مسووليت نيست تا آخر كار مي‌رود و ما را با داستان‌هايي پرماجرا همراه مي‌كند. همين ويژگي انساني اوست كه او را از خيل دور و بري‌هايش متمايز مي‌كند. آدمي است كمك كار كه نمي‌تواند چشم به روي فاجعه ببندد و راهش را بگيرد و برود. از اين نظر شايد ابله بنمايد و همين ويژگي كافي است كه ويزاي ورود به دارالمجانين برايش صادر شود. در ادبيات نحيف ايران سخت است جلال آريان بودن. از معدود شخصيت‌هاي داستاني است كه به يك آدم شناسنامه‌دار در ادبيات ايران تبديل شده است. حتي اگر نخبگان ادبيات نخواهند زياد تحويلش بگيرند شخصيتش از خيلي از شخصيت‌هاي تاق و جفت رمان‌هاي ايراني نخبه‌پسند جذاب‌تر و به‌يادماندني‌تر است، مخصوصا با متلك‌هايي كه گاه‌وبيگاه مي‌پراند و موقعيت‌هاي بغرنجي كه نويسنده پيش پايش قرار مي‌دهد. از آدم‌هايي كه زياد دم از بشريت و نوع‌دوستي و مسووليت انساني مي‌زنند معمولا در عمل آبي گرم نمي‌شود. جلال آريان اهل اين حرف‌ها نيست. رگ گردنش در دفاع از انسانيت برجسته نمي‌شود. جاهايي حتي لحن و حالتش اين تصور را پديد مي‌آورد كه ككش از چيزي نمي‌گزد. او در حواشي جهان قدم مي‌زند اما اغلب ناخواسته درگير متن مي‌شود و وقتي مسووليت به دوشش مي‌افتد تا ته ماجرا مي‌رود. از اين لحاظ از جنس آدم‌هاي دور و برش نيست و از ديد عقل سليم شايد قدري مشنگ بزند. البته آنقدر رند و اهل مدارا هست كه با همه كس نشست و برخاست كند. اهل شعارهاي پرطمطراق هم نيست اما با لحن كنايي‌اش خيلي خوب كنه آنچه را دور و برش جريان دارد، بيان مي‌كند. لحني كه اسماعيل فصيح در آن دسته از رمان‌هايش كه جلال آريان راوي آنهاست براي اين راوي رند و عياش و در عين حال تلخكام انتخاب كرده يكي از جذاب‌ترين لحن‌هاي رمان‌نويسي فارسي است گرچه شايد طرفداران ادبيات به اصطلاح «جدي» با اين نظر چندان موافق نباشند. وقتي اين لحن با قصه‌اي پرمايه هم جفت و جور مي‌شود ديگر نورعلي‌نور است. مثل رمان «زمستان 62» و تا حدودي «ثريا در اغما». جلال آريان در اين هر دو رمان به واسطه طبقه‌اي كه به آن تعلق دارد- او كارمند شركت نفت و از طبقه متوسط است- با آدم‌هايي از طبقه متوسط نشست و برخاست دارد كه در روزگار جديد منافع خود را يا از دست داده‌اند يا آن را دستخوش تهديد مي‌بينند. بعضي از آنها چهره عوض كرده اند اما در خفا به سبك زندگي پيشين خود وفادارند. بعضي مهاجرت كرده‌اند و در غربت توهم مي‌بافند. طبقه متوسط، محافظه‌كارانه، مي‌خواهد منافع خود را در دل وضعيت تازه پديد آمده حفظ كند. جلال آريان هم از اين قاعده مستثني نيست پس براي بقا مجبور است جاهايي با نوآمدگان كنار بيايد. ضرورت همين كنار آمدن است كه او را با گروه نوظهور مواجه مي‌كند و همين مواجهه است كه رماني مثل زمستان 62 را به عرصه حضور صداهاي گوناگون و متضاد بدل مي‌كند. از طرفي او راوي زندگي زيرزميني هم طبقه‌هاي خود نيز هست. به همه جا سرك مي‌كشد، پرسه مي‌زند، تفريح مي‌كند، به مخمصه مي‌افتد، به اين و آن متلك مي‌گويد و تلخي ته وجودش را پشت شوخي و عياشي پنهان مي‌كند. كتاب خواندنش هم حتي تفنني است و بيشتر يك جور مزمزه كردن است. گاهي اوايل داستان كتابي دست مي‌گيرد و مشغول خواندن مي‌شود و تا پايان رمان مشغول كلنجار رفتن با آن كتاب است؛ مثل مورد «در انتظار گودو»ي بكت در «زمستان 62» و «بيگانه» كامو در «درد سياوش.» با اين كتاب‌ها هم گاهي سر شوخي دارد. مثل وقتي در «درد سياوش» وضعيت اسفبار خودش را با اوضاع مورسو، قهرمان «بيگانه» كامو، قياس مي‌كند و به حال خودش افسوس مي‌خورد. اما درست از خلال همين شوخي‌هاست كه مي‌فهميم زياد حوصله دورو برش را ندارد و انگار از مردم زمانه بريده و نااميد است بي‌آنكه آه و ناله كند. تبارش را اگر بخواهيم در رمان‌هاي خارجي جست‌وجو كنيم به فيليپ‌مارلو– كارآگاه رمان‌هاي ريموند چندلر- مي‌رسيم. اين شباهت هم اصلا اتفاقي نيست. فصيح به رمان نوآر امريكايي نظر دارد و يكي از رمان‌هايش – شهباز و جغدان – را از رمان «تركه مرد» دشيل همت الگو‌برداري كرده است. فصيح را هنوز هم خيلي‌ها دوست ندارند جدي بگيرند، اما داستان‌نويسي ايران بابت خلق جلال آريان، اين بچه درخونگاه تهران كه بعدها كارمند شركت نفت شده و به آبادان رفته، بسيار به اسماعيل فصيح مديون است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون