• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3609 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۴ شهريور

عروسك‌ها هرگز نمي‌خوابند

بهروز غريب‌پور كارگردان

 

 

يك سال از جلسه و متقاعد كردن كوبي چك اتريشي گذشته است. عروسك‌ها با كوشش يك يار ديرين داور نميني به ايران منتقل مي‌شوند. ورنر و همسرش نمي‌توانند حدس بزنند كه ما ديگر هرگز براي ساختن عروسك‌ها به اتريش بر نخواهيم گشت: من در قراردادمان قيد كرده‌ام كه دو دستيارم مريم اقبالي و علي پاكدست دوره كوتاه‌مدتي را در «ماريونتن تئاتر» بگذرانند و خودم پنج بار طي ساخت عروسك‌ها به آنجا سفر كرده‌ام تا هر آنچه گفته‌ام انجام بدهند: بر سر ساختن اسب‌ها – به خصوص رخش- سه بار طراحي و ساخت را متوقف مي‌كنم تا به نتيجه مطلوب برسم و در اين دوره و در سفرهاي من آشكار مي‌شود كه دو دوست هنرمندمان روياي ديگري در سر مي‌پرورانند و من هدف ديگري دارم: ما بايد در ايران عروسك‌هايي به همان اندازه حرفه‌اي بسازيم و برهمين اساس به يك تالار ويژه اجرا و يك فضاي كارگاهي فكر مي‌كنم كه بالاخره كارگاه سابق ساخت دكورهاي اپراي تالار رودكي را در اختيارم مي‌گذارند و با حمايت احمد مسجدجامعي وزير وقت، مرتضي كاظمي معاونت وقت هنري، علي مرادخاني مدير موسيقي وقت و مسعود شاهي مدير وقت بنياد رودكي تالار ساخته مي‌شود. مهندس زعيمي و تيمش مو به مو هر آنچه مي‌خواهم انجام مي‌دهند و سرانجام رستم و سهراب به عنوان «نخستين اپراي عروسكي ايران» در سال 1383 به روي صحنه مي‌رود و سه ماه تمام تماشاگران را با يك پديده نمايش جديد آشنا مي‌كنيم. به مشهد و گرگان مي‌رويم به دوبي و ايتاليا مي‌رويم، روزي سر از پراگ در مي‌آوريم و يك بار گذارمان به تفليس، شهر عاشقان شاهنامه مي‌افتد... حاميان ما يك به يك از پست‌شان كنار مي‌روند و بعضي‌ها تصور مي‌كنند كه پرونده اين حركت بسته شده و ديگر ادامه‌اي در كار نخواهد بود و من خودم را به آب و آتش مي‌زنم كه بلكه بودجه پروژه دوم را فراهم بكنم و متاسفانه تمام درها به رويم بسته شده‌اند... در اين فاصله به يونان سفر مي‌كنم و سي دي اپراي مكبث را پيدا كرده و طي سفر شب و روز به آن گوش مي‌دهم و وقتي كه به ايران بر مي‌گردم، پافشاري مي‌كنم كه مبلغ كمي در اختيارم بگذارند تا اپراي بعدي را با همكاري اعضاي گروه آران بسازم.
بالاخره 28 ميليون تومان و در چندين قسط به من پرداخت مي‌شود و همكارانم علي ابوالخيريان، محسن ايمانخاني، علي پاكدست و مريم اقبالي در سوز و سرما و در بدترين شرايط ممكن موفق مي‌شوند عروسك‌هاي مكبث را بسازند و خودم و هنگامه سازش و ديگران با دور ريختني‌هاي دكورهاي بلااستفاده نمايش‌هاي اجرا شده دكورها را مي‌سازيم و... اين داستان تا به امروز ادامه دارد و امروز در آرشيو گروه تئاتر عروسكي آران صدها عروسك نخي با چشماني باز و در پوششي كه من دوست دارم به جاي «كاور» از لفظ «كفن» استفاده بكنم، از سقف آويزان شده‌اند كه بلافاصله و با يك تمرين حداقلي روي صحنه رفته و ناگهان حافظ و مولوي و سعدي و رستم و سهراب و تهمينه و افراسياب و مكبث و ليدي مكبث را به مدد بازي‌دهندگان ماهر و خلاق بزرگ‌ترين گروه حرفه‌اي عروسكي نخي جهان زندگي بر صحنه را آغاز مي‌كنند. آنها هرگز نمي‌خوابند، هرگز خسته نمي‌شوند و حتما نمي‌دانند كه براي ساختن‌شان چه رنج‌ها كه كشيده نشده است...
در جريان يكي از جشنواره‌ها، ورنر هايرزر و همسرش اجراي مكبث ما را ديدند و از اينكه ما ديگر به وجود هنري‌شان نيازي نداريم غمگين شدند ولي ورنر در نهايت تواضع گفت: هرگز فكرش را نمي‌كردم كه روزي در ايران چنين عروسك‌هاي كاملا حرفه‌اي ساخته بشود... و من هربار كه در اين گورستان كفن‌پوشان عروسكي راه مي‌روم صدها خاطره تلخ و شيرين را به ياد مي‌آورم كه شايد هرگز مجال گفتن آنها را پيدا نكنم اما مي‌توانم بگويم كه حضور در چنين فضايي هر غم و اندوهي را ذوب مي‌كنند؛ اينها دوستان خاموشي هستند كه از زهدان ذهن ما پا به عرصه وجود نهاده‌اند. آنها روياهاي ما هستند كه تا ابد بيدارند...

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون