سوالهايي كه بايد پرسيد
ابراهيم عمران
دستفروشي و بساط پهن كردن سركوي و برزن قدمتي ديرينه در اين ديار دارد و چرايياش محل اين نوشته نيست. آنچه سبب ساز اين چند خط شد، موردي است كه كمتر در چنين مواقعي به آن پرداخته ميشود و آن اين است كه براي تجربه نكردن چنين رخدادهايي در آينده چه ميتوان كرد؟!وقتي نهادي براي دستفروشان و بساط پخشكنندگان نيست كه پيگير كارشان باشد و در مواقع ضروري حامي آنها؛ وقتي بسياري از امور عادي شده در جامعه از قبيل دستفروشي در پياده روها و مترو، درست يا غلط براي عدهاي ممر درآمد است و گذران زندگي سخت اين روزها، چرا از بين اين افراد، فرد يا افرادي انتخاب نميشوند تا برخي موارد قانوني و نحوه مواجهه با آن را به درستي بياموزند و كمي هم «بردباري» در برخورد با مامورين را آموزش بگيرند؟ وقتي نميتوان صورت مسالهاي را پاك كرد چرا از راهكارهايي براي بهتر شدن امور بهره نميگيريم؟ مراد اين است كه به همين افراد نيز ميتوان در دورههاي كوتاهمدت آموخت كه كارشان از نظر قوانين جاري، درست نيست و حقي از نظر حقوق شهروندي ندارند؛ ولي ميتوان با زباني ساده و بياني دلسوزانه، گفت كه بايد كجدار و مريز برخورد كنند تا نه خللي به كارشان وارد شود و نه هجمهاي به ماموران... كيست نداند با تمامي اين برخوردهاي خوب و بد، بساط اين بساط پهن كنان، بر چيده نميشود؟! پس عرض خود بردن و زحمت به ديگران دادن، تنها فايده اين كار است و خوراك براي آناني كه از هر اموري براي منافع جناحي و گروهي خود، بهره ميگيرند. ميماند ذكر اين نكته كه بالادستيهاي ماموران شهرداري نيز كمي از اين طرف، بر روي اعصاب و روان نيروهاي خويش كار كنند تا اين ماموران در چنين بزنگاههايي تسلط بيشتري داشته باشند و به صرف قد و بالا و نيروي بدني دست به استخدام آنان نزنند و به تعالي انديشه آنان نيز بينديشند و در مواردي به دانش و فكر نيرو بيشتر از نيروي جسماني بها دهند كه نه هر كه سر بتراشد قلندري داند و «قلندري» كه در اين عرصه است با مردم عادي و زحمتكش سر و كار دارد و كاري بس سخت و تاملبرانگيز دارد.