• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3770 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۲۵ اسفند

يادداشتي ازجواد طوسي

لبخند خاطره‌انگيز ياران سفر كرده

جواد طوسي

چه سال شومي بود امسال. جمشيد ارجمند، محسن سيف، تا سه نشه بازي نشه... و سومي‌اش علي معلم كه چه زود از ميان‌مان رفت؛ درست مثل يار و همراه سوته‌دلش عليرضا وزل شميراني كه در پنجم فروردين ماه سال 1380 غريبانه پر كشيد. به قول معيني‌كرمانشاهي در آن ترانه ماندگارش «اي خداي بي‌نصيبان طاقتم ده طاقتم ده، قبله‌گاه ما غريبان طاقتم ده طاقتم ده»
جدا از مرگ اين سه عزيز حوزه نقد فيلم و مطبوعات، در سينما و ديگر عرصه‌هاي فرهنگ و هنر هم كم آدم بدرد بخور و تاثيرگذار نداشتيم كه رفتند و شناخته شده‌ترين‌شان عباس كيا‌رستمي بود. به رسم معمول، ذكر مصيبت در اين چند روز مانده به سال نو، خوشايند نيست. اما خداوكيلي تذكر و هشدار دادن به اينكه مرگ از رگ گردن به ما نزديك‌تره هم براي سالي كه به اواخرش رسيديم بسه، چون از همه جهات ظرفيت‌مان تكميل شده است!
همين يكي دو ماه پيش بود كه شايعه مرگ شاعر گرانقدر علي معلم دامغاني در فضاي مجازي پيچيد و چند نفر با نگارنده تماس گرفتند و اين شايعه را به دوست و همكار خودمان علي معلم ربط دادند، حالا آن شايعه كذايي در مورد علي آقاي خوش‌سيماي‌مان كه زود از كوره در مي‌رفت تحقق يافته و پسر عمويش براي او غزلي حماسي مي‌سرايد.
خب اين رسم روزگار غريب سپري نشده سالخورده ما است. عمر استاد علي معلم دامغاني مستدام باشد كه با همت آن بزرگوار و ديگر دلسوزان عرصه فرهنگ، نام و نشاني از رفيق اهل دل ما علي معلم و آثار و نگاهش كه در مجله «دنياي تصوير» و «جشن حافظ»  جاري بود، در فرهنگستان هنر ثبت شود و اين تلاش فرهنگي هنري او از سوي دوستدارانش ادامه يابد.
در اين چند سال اخير با وقوع پياپي رخدادهاي تلخ و سفرناگزير ياران و عزيزان، به خود مي‌گويم كه خدا سال بعد را به خير كند.
امسال كه به خير و خوشي نگذشت، اما دلم مي‌خواهد مثل پايان فيلم ماندگار «اين گروه خشن» كه سام پكين پا ترجيح داد از مرگ ضد قهرمان‌هاي مورد علاقه‌اش (پايك و همراهانش) عبور و چهره خندان آنها را درهم ديزالو كند و به عنوان آخرين تصوير دلخواه در ذهن ما باقي بگذارد، تصويري شاد و اميدبخش از اين عزيزان سفر كرده به ياد آورم.
جمشيد ارجمند در خانه پر خاطره‌اش در دارآباد روبه‌روي تلويزيون نشسته و با دوست قديمش مسعود كيميايي آهسته حرف‌هايي از گذشته‌ها مي‌زنند و جمشيد با حرف‌هاي در گوشي آقامسعود، گل از گلش مي‌شكفد و بلند بلند مي‌خندد.
 عباس كيارستمي را هميشه در پس ذهنم با لبخند آرامي از پشت عينك سياهش تصور مي‌كنم. گويي خيام‌وار بيش از همه ما از فاني بودن اين جهان آگاه بود و به مرگ مي‌خنديد.
محسن سيف وقتي اينجا و آنجا و در حلقه دوستان و بچه‌محل‌هاي قديمم قرار مي‌گرفت و از سياهكاري و خالي‌بندي طرف مقابلش مطلع مي‌شد، با صداي بلند و چهره‌اي بشاش به او مي‌خنديد و اين تكيه كلامش را حوالت مي‌داد: «دست بردار مشتي!».
 اما خنده‌هاي بلند علي معلم بخشي از پيكره و شناسنامه‌اش بود. او در گذر از عصبيت‌هاي زندگي روزمره و واكنش به تصاوير زشت و بي‌خود جامعه و دوروبرش، با اين خنده‌ها دوپينگ مي‌كرد. هر چقدر با او صميمي‌تر و محرم‌تر مي‌شدي، اين قهقهه‌ها و از خود بي‌خود شدن‌هاي پر از موج مثبت را بيشتر مي‌ديدي و امير پوريا و اميرحسين رسايل دو پاي به درد بخور براي دم دادن با علي و سرذوق آوردن او بودند. ياد و خاطره اين عزيزان، جاودان...
در نقدي راجع به مستند «قهرمان آخر» يكي از منتقدان جوان از بنده به عنوان منتقدي قديمي نام برده بود. نمي‌دانم اين «قديمي بودن» يك فضيلت و تشخص است يا باور اينكه بوي الرحمانت بلند شده؟ بد نيست خودم هم به اين قديمي بودن بخندم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون