اميد زندگيم بود
هوشنگ ضيايي
هادي اميد زندگيم بود، من جواني تكامليافته خود را در او ميديدم. او كه به زندگي و طبيعت عشق ميورزيد و از بهترين كارشناسان و محققان در زمينه حياتوحش بود. از همان كودكي تعدادي پرنده نظير كبك و باقرقره را در خانه نگهداري ميكرد و با چشمان تيزبيني كه داشت زودتر از همه حيوانات را ميديد. با اين حال گاهي چنان از فرط هيجان زبانش بند ميآمد كه ما انگشت اشارهاش را دنبال ميكرديم تا متوجه شويم چه چيزي ديده. هادي در اكثر برنامههاي مطالعاتي و طبيعتگردي همراه من بود. 13 سال داشت كه با هم به قله چهار هزار و ٥٠٠ متري «هزار» در كرمان صعود كرديم و سالها بعد از آن راهي دماوند شديم. او پسري قوي، مهربان و محققي بينظير و در كارهاي صحرايي و ميداني منحصر به فرد بود. زماني كه با جانورشناسان دانشگاه بركلي كاليفرنيا برنامه مطالعاتي درباره پستانداران كوچك و خزندگان در كوير لوت و مركزي داشتيم هادي بيش از همه كارشناسان نمونه خزندگان، جوندگان و مارهاي سمي را جمعآوري ميكرد. در عين حال گاهي هم شيطنت داشت، خاطرم هست يك ماه براي آزمون كارشناسي ارشد او را به خانه آوردم و زيرنظر داشتم، هر بار كه از خانه بيرون ميرفتم و برميگشتم تلويزيون گرم بود و هادي در حال مطالعه! ميفهميدم در نبود من تلويزيون ميديده و با صداي ماشين سريع آن را خاموش ميكرده. سال 1386 زماني كه جزيره اشك بوديم محمد توحيديفر با من تماس گرفت و گفت هادي در آزمون كارشناسي ارشد قبول شده، آن روز جشن مفصلي در جزيره برگزار كرديم و بعد سراغ كارمان برگشتيم. در آن سال در جزيره جمعيت گوزنهاي زرد از 300 فرد تجاور كرده بود و ما مشغول گرفتن و ارسال آنها به خوزستان و ايلام بوديم. هادي با قدرت بدني و تيزهوشي كه داشت در منطقه كوهستاني به كمين گوزنها ميرفت و پس از بيهوش كردنشان آنها را پايين كوه ميآورد. هادي تنها خواهرزاده من نبود، دوست صميمي و حامي من هم بود. او خصوصيترين مسائلش را با من مطرح ميكرد. يك روز با هيجان خاص خودش گفت خان دايي من شريك زندگيام را پيدا كردهام. هادي گفت در يك برنامه تحقيقاتي كه با يك گروه گياهشناس به علم كوه رفته بودم با دختري به اسم ناهيد آشنا شدهام و فكر ميكنم او هم نسبت به من بيتفاوت نيست. زماني كه ناهيد را ديدم متوجه شدم او دختري مهربان و باشعور و باسواد است و به انتخاب هادي آفرين گفتم. من با جرات ميتوانم بگويم كه در طول زندگيم زوجي خوشحالتر، خوشبختتر و عاشقتر از هادي و ناهيد نديدم. هادي اطلاعات زيادي درباره مكانيكي هم داشت و گاهي اوقات در پاركينگ منزل اين كار را انجام ميداد. يك شب كه با ناهيد به منزل ما آمده بودند ماشين من را ديد و گفت نياز به برخي تعميرات دارد، آن شب ماشين را برد و ماشين خودش را براي من گذاشت. اوايل شب روز بعد در منزل ما را زد اما بالا نيامد. زماني كه پايين رفتم ناهيد و هادي را ديدم در حالي كه دستشان در دست هم بود و مشغول تماشاي گربهها بودند. هادي آن شب سوئيج ماشين را به من ميداد و گفت برخي كارها را انجام دادم اما تنظيم موتور لازم است، فردا صبح عازم ياسوج هستم پس فردا پس از برگشتن آن را تعمير ميكنم. حدود 10 صبح فرداي آن شب شنيدم هواپيماي ياسوج مفقود شده. به ناهيد زنگ زدم او هم خبر را شنيده بود. بلافاصله به اتفاق او و تعدادي از دوستان عازم سيسخت شديم. من اميدوار بودم هادي را زنده ببينم اما پس از چند روز جستوجو و پيدا شدن بقاياي هواپيما كه به كوه برخورد كرده بود به واقعيتي تلخ پي بردم. هادي از ميان ما رفت ولي ناهيد همسر فرهيخته و باوفايش با فداكاري و از خود گذشتگي فراوان و با همان شور و اشتياق گذشته با اقداماتي مانند چاپ كتاب خزندگان ايران به نام هادي، ادامه برنامههاي تحقيقاتي، ايجاد آبشخور و در سخنرانيها و مقالاتش نام و ياد هادي را گرامي و زنده نگه داشته و راهش را ادامه ميدهد.