• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5297 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۱۵ شهريور

فرزندان ديوتيما در گفتارهايي از ضيا موحد، محمدرضا بهشتي و داود ميرزايي

وكيل مدافع عقل‌باوران

غزاله صدر منوچهري 

به تازگي كتاب «فرزندان ديوتيما» نوشته فردريك بيزر با ترجمه داود ميرزايي و به همت نشر فرهنگ معاصر منتشر شده است. بيزر در اين كتاب سنت عقل‌باورانه زيباشناسي حاكم بر آلمان اواخر قرن هفدهم و سراسر قرن هجدهم را از نو ارزيابي مي‌كند. با اينكه او كارش را با بررسي تاريخي شخصيت‌ها و مضامين كليدي اين سنت پيش مي‌برد، حتي لحظه‌اي هم از دفاع فلسفي شورمندانه از برخي ايده‌هاي اساسي آن بازنمي‌ماند اينكه زيبايي نقشي كانوني در زندگي ايفا مي‌كند؛ اينكه لذت زيباشناختي همانا ادراك كمال است و قواعد زيباشناختي اجتناب‌ناپذير و ارزشمندند. او از همين معبر نقدهاي كانت و نيچه بر اين سنت را رد مي‌كند و طرفداران اين دو فيلسوف را به دفاع از آنها برمي‌انگيزد. در واقع او در «فرزندان ديوتيما» قرن بيست‌ويكي‌ها را به ارزيابي مجدد سنت عقل‌باورانه دعوت مي‌كند، چرا كه باور دارد اين كار براي آغازه‌هاي زيبايي‌شناسي جديد، نقد هنر و تاريخ هنر اهميت دارد. نشست هفتگي شهر كتاب روز سه‌شنبه هشتم شهريور به نقد و بررسي كتاب «فرزندان ديوتيما» اختصاص داشت و با حضور ضيا موحد، سيدمحمدرضا بهشتي و مترجم اين كتاب برگزار شد. 

قوطي كنسرو به مثابه اثر هنري
علي‌اصغر محمدخاني / معاون فرهنگي شهر كتاب
خوشبختانه در سال‌هاي گذشته توجه به فلسفه هنر و فلسفه زيبايي‌شناسي در حوزه دانشگاه، تاليف و به‌ويژه ترجمه آثار رو به فزوني بوده و كتاب‌هاي خوبي در حوزه فلسفه هنر چاپ شده است. تمركز اين كتاب هم بر زيبايي‌شناسي آلماني است. نويسنده در پيش‌گفتار اين اثر بيان مي‌كند كه براي پيش‌رفتن در زيبايي‌شناسي بايد به گذشته آن برگرديم و سنت زيبايي‌شناسي را پيش از كانت بررسي كنيم تا در ورطه تناقضات زمان حال نيفتيم. او بر آن است كه مطالعه حلقه اتصال ميان‌دوره جديد آغازين و گذشته كلاسيك، يعني سنت عقل‌باوري زيبايي‌شناختي از لايب‌نيتس تا ليسنگ، مطالب زيادي درباره اهميت زيبايي در زندگي، پيوند عميق آن با حقيقت و خير، ضرورت و قواعد و اهميت ذوق و بعد شناختي تجربه زيبايي‌شناختي را به ما بياموزد. 
به باور بيزر كانت تمام آموزه‌هاي زيبايي‌شناختي پيش از خود را بر مبناي ذوقي تحديديافته و نقدي شتابزده رد كرده و به ‌تبع آن زيبايي‌شناسي معاصر هم با تكيه بر نقد كانت محتوا را از زيبايي‌شناسي بيرون گذاشته است. چنانكه هر چيزي از قوطي كنسرو گرفته تا آبريزگاه‌هاي مردانه به اثر هنري بدل شدند. بنابراين بيزر مي‌كوشد مضامين كانوني زيبايي‌شناسي عقل‌باورانه را مجدد بررسي و بنيان‌هاي عقلي سنت عقل‌باورانه را بازسازي كند. 
بيزر در اين اثر سنت زيبايي‌شناختي آلمان را بررسي مي‌كند و به نقد و بررسي آراي متفكراني مي‌پردازد كه برخي از آنها براي ما در ايران كمتر شناخته شده‌اند. همه اينها اين اثر را براي مخاطب فارسي‌زبان بدل به منبعي خوب براي فلسفه هنر و فلسفه زيبايي‌شناختي در آلمان مي‌كند. 

زيبايي به مسلخ مي‌رود
داود ميرزايي / پژوهشگر و استاد فلسفه
رشته فلسفه هنر از نيمه دوم دهه هشتاد با همكاري چند دانشگاه (از جمله دانشگاه علامه) و موسسه (از جمله فرهنگستان هنر و موسسه حكمت و فلسفه) رسما در ايران كليد خورد. از همان آغاز و در دوران دانشجويي من نيز مساله كمبود منابع زبان فارسي براي اين رشته مطرح و مشكل‌ساز بود. البته مي‌توان به منابع اصلي مراجعه كرد، ولي براي اشاعه يك رشته نمي‌شود همه را به متون اصلي ارجاع داد. در نهايت، علاقه‌مندي به زبان انگليسي و فلسفه‌ و زيبايي‌شناسي من را به سمت جمع‌آوري منابع اصلي فوق در قالب در دسترس سوق داد و در نهايت، مطالعه در مورد فلسفه‌ و به خصوص زيبايي‌شناسي من را به اين نتيجه رساند كه ما به شكل بي‌مبالاتي از اصطلاح زيبايي‌شناسي استفاده مي‌كنيم. ‌
برگرديم به واژه اصلي اين رشته به نام استتيك (Aesthetics). استتيك براي خودش حدود و ثغوري دارد. اما ما در اين دوره متوجه مي‌شديم كه هر كسي به هر نحوي كاري در مورد زيبايي كرده ‌است، اسمش را زيبايي‌شناسي مي‌گذارد. انواع و اقسام زيبايي‌شناسي‌ها در اين دوره شكل گرفت و مشخص بود كه از اين اصطلاح با دقت استفاده نمي‌شود، چراكه رجوع ما به خاستگاه‌هاي اين رشته ضعيف بود. ما بايد مي‌دانستيم كه آيا اجازه داريم از زيبايي‌شناسي افلاطون صحبت كنيم در‌حالي كه در آن دوره چيزي به نام زيبايي‌شناسي وجود نداشته است يا نه. به‌هرحال، در بطن متافيزيك افلاطون از زيبايي سخن گفته مي‌شود و ارسطو در مقابل آن واكنش‌هايي نشان داده، اما زيبايي‌شناسي خيلي بعدتر نام مشخصي پيدا كرده است. در يك برهه زماني، اين رشته اسمي مشخص پيدا مي‌كند و اصول اوليه‌اي براي آن لحاظ مي‌شود. پس، دغدغه اصلي من در آن برهه اين بود كه آيا ما مي‌توانيم به‌راحتي اصطلاح استتيك را به هرچيزي وصل كنيم و مثلا بگوييم استتيك اسلامي؟ براي نمونه، در اين امر اختلاف هست. از سويي سعيد توفيق در كتاب خود مي‌گويد، اين تناقض در لفظ است و اين رشته در قرن هجدهم فلان اصول را داشته‌ است. از سوي ديگر، اوليور ليمن در كتاب «در آمدي بر زيبايي‌شناسي اسلامي» با علم به تمام آن اصول مي‌گويد كه با مسامحه شايد بتوانيم از اصطلاح زيبايي‌شناسي اسلامي استفاده كنيم. همين مباحث در ذهن من بود و من را به اين نتيجه رساند كه شايد بتوانيم قرن هجدهم را با عنوان قرن ذوق مبنا قرار بدهيم و فارغ از اينكه خاستگاه آنها بريتانيايي، فرانسوي يا آلماني باشد، بررسي‌شان كنيم. 
من اين سه خاستگاه را در نظر داشتم، چرا كه مطالعات قبلي در همكاري با فرهنگ معاصر من را به اين نتيجه رسانده بود كه به‌خصوص بازگشت به اين خاستگاه‌ها و به‌خصوص به سنت آلماني مي‌تواند براي مخاطب فارسي‌زبان روشنگر باشد و سررشته متقن‌تري به دست دهد. هرچند، اين كار هم ما را از ترجمه متون كلاسيك بي‌نياز نمي‌كند. حتي در حين برگردان «فرزندان ديوتيما» متوجه شدم كه بايد رساله موجز الكساندر باوم گارتن با عنوان «تاملات فلسفي در باب پاره‌اي موضوعات ناظر بر شعر» را نيز به فارسي برگردانيم و در اختيار مخاطب‌ فارسي‌زبان قرار دهيم. هرچند اين ترجمه از زبان واسط صورت گرفته است، هم برگردان انتخابي من نسخه قابل‌اتكايي است هم گمان مي‌كنم كه اگر بخواهيم قائم به آن فضاي آرماني باشيم شايد دسترسي‌مان به اين متون به درازا بكشد. ضمن اينكه به نظرم مترجم يا مولف دغدغه‌مند بايد خودش را به زبان‌هاي ديگر مسلح كند. از اين رو، در جايگاه معلم دانشگاه و پژوهشگر اين حوزه خودم را ملزم مي‌دانم كه قدري آشنايي خودم را با ديگر زبان‌هاي اروپايي بيشتر كنم تا بتوانم در اين حوزه تاثيرگذار باشم. 
متن بيزر متن بسيار شيوا و روان است. البته به هر متني نقد وارد است. او از ابتدا مي‌داند كه دنبال چه مي‌گردد. در حوزه پژوهش خودش باقي مي‌ماند و ما را سرگردان نمي‌كند. متن انگليسي بسيار پالوده و لذت‌بخش است و به ‌نظرم هر مترجمي را وسوسه مي‌كند كه دوباره اگر فرصتي دست داد به متن بيزر برگردد. 
نويسنده در اين كتاب احساس مي‌كند كه در حق عقل‌باوران اجحاف شده و به چوب جزم‌انديشي رانده شده‌اند. بيزر در اين كتاب در مقام وكيل‌مدافع عقل‌باوران ظاهر مي‌شود. او لايب‌نيتس را پدربزرگ زيبايي‌شناسي معرفي مي‌كند و مي‌گويد، به‌رغم اينكه لايب‌نيتس هيچ رساله مجزايي درباره زيبايي‌شناسي ندارد، هم به متافيزيك زيبايي‌شناسي مي‌پردازد هم به اخلاق آن. بيزر توضيح مي‌دهد كه تلقي لايب‌نيتس از جوهر به منزله واحد مبناي واقعيت، سنجيدن جوهر برحسب نيروي زنده، وحدت بخشيدن به كثرات و هماهنگي همه ناظر به زيبايي است. در حوزه اخلاق هم تلقي او از خير اعلي كاملا زيبايي‌شناختي است. همچنين واژه‌گزيني و واژه‌يابي‌هايي لايب‌نيتس از سنت دكارتي زيبايي‌شناختي است. براي نمونه او در حوزه شناخت مي‌گويد كه شناخت يا واضح است يا مبهم. شناخت واضح نيز يا متمايز است يا مغشوش. شناخت متمايز و واضح هم يا كافي است يا ناكافي. در نهايت، بيان مي‌كند كه ادراك حسي ادراكي است واضح ولي مغشوش. برگ برنده زيبايي‌شناسي هم در همين مغشوش‌بودن ادراك است. آنچه زيباست، اما نمي‌توان توضيح داد كه چرا و چگونه. به بيان ديگر، نمي‌توان دقيق و واضح و متمايز آن را صورت‌بندي كرد. او براي شناخت حسي در فلسفه شأني قائل مي‌شود و اين نقطه آغاز شكل‌گيري رشته زيبايي‌شناسي است. 
البته اين شناخت، دون شأن شناخت عقلي است. باوم گارتن در بند ۱۱۶ «تاملاتي در باب شعر» مي‌گويد، زيبايي‌شناسي، هنر نظير عقل است و ادامه مي‌دهد، هنري است كه شناختي مي‌دهد. وضوحي كه زيبايي‌شناسي به ما مي‌دهد وضوحي توضيحي است. وضوح توضيحي يا وضوح امتدادي همان برگ برنده هنر است. براي نمونه اگر ما در وضوح و مغشوشي زيبايي قرمزفامي غروب پيش‌روي‌مان غوطه‌ور باشيم و دوست هواشناسي در همان حال براي‌مان بگويد كه تو اشتباه مي‌كني و اين قرمزفامي به سبب اين است كه نوري كه از اين جرم آسماني، خورشيد، به اين سمت مي‌آيد با قطرات هوا و ذرات گرد و غبار منكسر مي‌شود و اين رنگ را ايجاد مي‌كند. همين كه اين هواشناس اين مطالب را مي‌گويد، انگار آن غروب را زنده‌زنده برده روي ميز جراحي و تشريح مي‌كند. به تعبيري در اين متمايز و واضح‌سازي زيبايي به مسلخ مي‌رود. اما لايب‌نيتس آغازگر انديشه‌اي است كه در مقابل اين رويداد به ما مي‌گويد، نيازي نيست اينقدر به دنبال شناخت واضح و متمايز باشيم. برگ برنده بعضي از شناخت‌هاي ما همين نامتمايز و مغشوش‌بودگي‌شان است. باوم گارتن اين وجه از انديشه لايب‌نيتس را مي‌گيرد و به واسطه وولف آن را بسط و نوشته زيبايي‌شناسي را در اختيار ما قرار مي‌دهد.
بيزر مي‌پرسد بهتر است پدر زيبايي‌شناسي را باوم گارتن خطاب كنيم يا وولف؟ خودش سعي مي‌كند ما را متقاعد ‌كند كه اين قبا بيشتر برازنده تن وولف است تا باوم گارتن، هرچند نمي‌خواهد منكر تلاش‌هاي باوم گارتن شود. بيزر در فصل، فصل اين كتاب نقاط اوجي آفريده است كه ما را برانگيخته مي‌كند. شايد با برخي از اين آرا موافق يا مخالف باشيم، ولي حداقل او كاري مي‌كند كه سررشته را به دست‌ گيريم و به نوعي بازانديشي در اين سنت فكر كنيم و آن را درخور بازانديشي ببينيم. فكر مي‌كنم بيزر از عهده اين كار برآمده است.

زيبايي ترسناك شعر
ضيا موحد / شاعر و استاد فلسفه و منطق
در مواجهه با كتاب، اولين چيزي كه ذهن مخاطبان و شنوندگان را به خود جلب مي‌كند، عنوان آن است: «فرزندان ديوتيما». اين اصطلاح را كمتر شنيده‌ايم. ديوتيما بناست معلم سقراط باشد. اما سقراط در 470 قبل از ميلاد به ‌دنيا آمده است و ديوتيما در ۴۴۰ قبل ‌از ميلاد. حالا جاي سوال است كه چطور ديوتيما سي سال بعد از سقراط متولد شده و توانسته معلم او باشد. در فارسي در اين باره ماخذ خوب اما كمي داريم. يكي «تاريخ نقد جديد» با ترجمه سعيد ارباب شيراني است كه در اين مورد فصل مفصلي دارد. ديگري «فلسفه روشنگري» با ترجمه يدالله موقن كه باز فصل بسيار خوبي راجع به لسينگ دارد. عجيب است كه «تاريخ نقد جديد» مستقيم  سراغ لسينگ رفته كاري به وولف و مندلسون و ... ندارد. از اين نظر در آن قدري بي‌لطفي شده است. همچنين كتاب زيبايي‌شناسي نوشته ژان برتلمي با ترجمه احمد سميعي گيلاني كه فصلي خواندني در مورد پل والري دارد و به زيبايي‌شناسي بعد از كانت مي‌پردازد. 
اگر بخواهيم به اختصار سخن بگوييم، نظريه عقل‌باوري را مي‌توان در دو يا سه مساله خلاصه كرد. يكي اينكه عقل‌باوران به اصل دليل كافي معتقدند؛ يعني بايد براي جزء به جزء يا سطر به سطر اثر هنري دليل داشته باشيد. ديگر اينكه چرا در يك اثر اين آمده و چرا آن نيامده و چرا شعر است و كلمات در يك ساختار ارگانيك/يكپارچه چطور ارتباطي با هم دارند و مساله سوم اينكه قواعد اثر هنري چيست؟ به هر حال، موزه‌ها آثار هنري را مي‌خرند و بايد ميزان و معياري براي ارزش‌گذاري و خريد اين آثار باشد. بايد مشخص باشد كه اين پول بالاخره براي خريد اثري هنري صرف مي‌شود يا نه؟ اينها مباحث سنت عقل‌باوري زيبايي‌شناختي است. 
در ايران هم اتفاقا، به احتمال زياد بدون اينكه بدانيم، تصورمان از شعر خوب يا هنر خوب همين ارگانيك بودن، ارتباط داشتن اجزا با يكديگر و مقدم و موخر داشتن است. و در همين‌جاست كه مخالفت كانت و نيچه شروع مي‌شود، با اين ايده كه اينها عقل‌ستيز و قواعدگريزند. به خصوص گل سرسبد اين سنت لسينگ است كه در ارتباط با نبوغ بر اين باور است كه هيچ‌كدام از اين معيارها در ارتباط با نبوغ قابل‌اعمال نيست. از ديد او آدم نابغه‌ كسي است كه طبق قواعد كار نمي‌كند. اين براي من جالب است.
 اما اتفاقا جالب‌تر از اين براي من سنت قبلي‌ است. براي اينكه سنت قبلي باعث مي‌شود كه ميزان متعادلي از عقل و احساس ايجاد شود، مطابق تعريف ازرا پوند اثر هنري پيوندي است ميان عقل و احساس در برهه زماني. در اثر هنري نبايد عقل به مرخصي رفته باشد. در شعر معاصر ما مشكل همين است كه عقل به مرخصي رفته است و فقط مانده احساس. من‌من‌گويي، مرثيه‌سرايي بر شعر معاصر ما حاكم است و عقل را فراموش كرده‌اند. در اين قسمت ديگر انديشه كم است. 
بنابراين به نظرم اين كتاب مهم است. اين كتاب از نظر عقل‌باوري مهم است. البته هم به كانت هم به نيچه سر جاي خودش نقدهايي وارد است، ولي هيچ‌كس تمام حقيقت را نمي‌گويد. همه مقداري از حقيقت را مي‌گويند و همه‌چيز را همگان مي‌دانند. 
ما در شعر معاصرمان به شاعري مثل فروغ مي‌رسيم كه هيچ‌كدام از قواعد در شعر او حاكم نيست و آن انضباط را ندارد. مي‌توانيم پاره‌هايي از شعر او را جابه‌جا كنيم و به آن بيفزاييم يا از آن كم كنيم. اين چه اثر هنري است؟ بنابراين، بايد ميان اثر هنري خوب و متعالي تفاوت گذاشت. اينجاست كه حرف‌هاي لسينگ شنيدني مي‌شود. ادموند برك در مواجهه با شاعري چون فروغ، حرفي از كانت مي‌گيرد و آن را قدري توسعه مي‌دهد و مي‌گويد، شعر در مرحله عالي آن مي‌تواند ضمن زيبايي ترسناك هم باشد؛ يعني همه قواعد و رسوم را بر هم بزند. مثالي كه از كانت وام مي‌گيرد هم توفان است. اينكه در توفان هم زيبايي را احساس مي‌كنيد و از ديدن آن سير نمي‌شويد، هم پر از هراس مي‌شويد از آن قدرتي كه چنين مي‌كوبد و مرزها را در هم مي‌شكند و سنگ‌ها را خرد و كشتي‌ها را غرق مي‌كند. اين هم هولناك است و هم زيبا و خودش مبناي ديگري مي‌شود كه بايد به آن فكر كرد. 
مطالب جالب ديگري هم در اين كتاب مي‌بينيد، از جمله درباره شعر و نقاشي. لسينگ اولا معتقد است كه بالاترين هنر شعر است. تفاوتي كه ميان شعر و نقاشي مي‌گذارد، خيلي جالب است و مي‌گويد در شعر توالي زماني داريم و در نقاشي اين توالي در كار نيست. در نقاشي مكان‌ها سرجاي خودشان ثابتند، فواصل ثابتند و چيزي حركت نمي‌كند، اما در شعر مي‌توانيم حركت داشته باشيم. اين حرف لسينگ مرا به ياد شعر بيدل مي‌اندازد كه مي‌گويد: 
«رمِ آهوي تصويرم، شتاب ساكني دارم»

اعاده حيثيت جايگاه حس
محمدرضا بهشتي / استاد فلسفه
فردريك بيزر به برهه‌اي از تاريخ زيباشناسي پرداخته است كه ما درباره آن مطالب زيادي نداريم. البته نويسنده اغراق مي‌كند، چون در سنت آلماني كارهايي در اين زمينه‌ هست كه بعضي از آنها خيلي خوب است. اما او مي‌گويد كمتر به اين دوره پرداخته شده و اين دوره مغفول مانده است. به نظر اين يكي به حجم كمتر آثار منتشرشده در اين حوزه برمي‌گردد و ديگر به اينكه نويسنده به منابع اصلي دسترسي نداشته است. اين منابع اغلب به زبان لاتيني درسي بوده‌اند. اما به تازگي آثار لايب‌نيتس و وولف و باوم گارتن به سرعت به زبان انگليسي برگردانده مي‌شود. 
موضع نويسنده در مورد كانت تا حدودي تند است و به ‌نظرم سوالاتي نابجا طرح مي‌كند. مثلا مي‌گويد طنز ماجرا اين است كه كسي به اين دوره نپرداخته است. اما اين طنز نيست، اين نگاه زمان‌پريش است. چرا استتيك در اين دوره دنبال نمي‌شود و بايد منتظر ماند دو، سه سده بعد اقبالي به آن مي‌شود و به مرور زمان از مسائل جدي فلسفه مي‌شود؟ در واقع، خيلي دير به استتيك در جايگاه يك حوزه يا شاخه جدا توجه شده است، هرچند بحث درباره زيبا و بالا و امثال آن قدمت دوهزار و خرده‌اي ساله دارد. اينكه چه شد و چرا حوزه‌ يا شاخه‌اي به نام استتيك در فلسفه ضرورت يافت، بحث جالبي است و به نظرم خوب بود بيزر پيش از لايب‌نيتس به آن مي‌پرداخت. 
ما در دكارت شاهد تلاشي براي آغازي جديد هستيم و اين يكي از نقاط عطف مهم تاريخ فلسفه است كه خود محل بحث مي‌تواند باشد. از آنجا كه آشنايي ما با سده‌هاي آخر قرون وسطي تقريبا هيچ است، نمي‌دانيم كه چرا پايه‌گذاري چنين چيزي بر مبناي انديشه و سوژه صورت گرفت و چه ابعادي داشت؟ در مقاله‌اي اشاره كرده‌ام كه اين چرخش و پايه‌گذاري جديد در فلسفه تقريبا صدسال پيش‌تر در هنر رنسانس و با ورود پرسپكتيو و نور در نقاشي پيش‌ آمده است. در اين زمان، زاويه ديد خاص و همچنين تلاش براي انعكاس عين به عين آنچه مي‌بينيم اهميت يافت و هندسه و رياضيات در آن دخيل شدند تا جايي كه دكارت مي‌گويد، آيا نمي‌شود اين نسبت‌ها را در مابعدالطبيعه هم برد و همچنان كه در اپتيك از يك نقطه شروع مي‌كرديم، اينجا هم از يك نقطه قابل اتكا شروع كنيم؟ اين قضيه را در مورد نور و تاثير آن بر فضا در عرصه ديگر استتيك يعني در معرفت‌شناسي و هستي‌شناسي نيز مي‌بينيم. اين شيوه دكارت شيوه‌اي عقل‌گرايانه است. اگر رنسانس پشت سر نبود شايد كماكان هنوز مي‌شد به شكلي زيبايي را ما محدود مي‌كرديم به زيبايي عقلاني رساند ولي رنسانس نمي‌گذارد.
در انديشه دكارتي حس جايگاهش اين است كه اين ايده‌ها يا تصوراتي را كه از بيرون دارند مي‌آيند، بتواند تامين بكند. اما دانش دانشي است كه عقل آن را به دست مي‌آورد. بنابراين به ‌نظر مي‌رسد حس نقش ديگري ايفا نمي‌كند. هرچند در تامل ششم دوباره نقشي به حس داده مي‌شود كه تشريح مخفيانه دكارت را هم توجيه مي‌كند. اما به هر روي، حس در مجموع تنزل درجه پيدا كرد، حتي در مقايسه با انديشه و سنت ارسطويي كه هنوز هم مشاهده براي آن بسيار مهم بوده است. حتي وقتي ارسطو درباره سقوط آزاد به جمع‌بندي يا فرمولي مي‌رسد كه با فرمول امروز ما فاصله دارد، به سبب نزديكي زياد به مشاهده است. در لايب‌نيتس اتفاقي مي‌افتد كه اعاده حيثيت نسبي از جايگاه حس است. 
در حين كار روي تاريخ فلسفه هنر و زيبايي‌شناسي براي سمت متوجه همين كاستي شديم كه بيزر متوجه آن شده است. بنابراين در بخشي از جلد دوم اين تاريخ به اين مساله پرداختيم. در اولين‌ برخورد لايب‌نيتس‌ جلو آمد، چرا كه او اولين‌ قدم را در اين راستا برمي‌دارد. همين‌طور او برخاسته از دوره باروك است و به اين مساله توجه كرده  كه وقتي با زيبايي روبه‌رو هستيم كه يك امر واحد و كلي را در انبوه و كثرت افرادش بتوانيم ‌ببينيم و هرچه اين زلف پريشان‌تر مي‌شود، بر زيبايي مي‌افزايد. در حالي كه در انديشه افلاطون اين طور بود كه هرچه به سمت ايده يا وحدت همراه با بساطت حركت مي‌كرديم، به حقيقت و زيبايي نزديك‌تر مي‌شديم. اما اينجا زيبايي ايده است در انبوهي. پس لايب‌نيتس‌ در ذهن ما برجسته شد. بعد از آن  سراغ وولف آمديم و فكر نمي‌كرديم اين اندازه مهم باشد. ولي اگر باوم گارتن نقطه عزيمت مي‌شود، به خاطر كتاب استتيك نيست، بلكه به سبب اين است كه انگار يك نقش معرفتي هم براي حس داريم كه مستقل از انديشه عقلاني است و مي‌تواند خودش را به جايي برساند كه عقل نمي‌تواند خودش را به آنجا برساند. و اين كار باوم گارتن بديع بود. اين ما را به اين نتيجه رساند كه اگر باوم گارتن مي‌تواند اين مباحث را مطرح كند، با تكيه بر وولف است. بنابراين هرچه وولف را بهتر بخوانيم، باوم گارتن را بهتر مي‌فهميم و جايگاه او را بهتر مي‌بينيم. 
 بيزر حق دارد كه بگويد كانت استتيك جديد را فلسفي كرد و سايه او بود كه همه اين افراد را تحت‌الشعاع قرار داد و از نظر دور ماندند. از ميان سه نقد كانت، در دنيا بيش از همه نقد يك و دوم كانت مورد توجه قرار گرفته است. در ايران بيشتر تمركز بر نقد اول است در نقد اول هم بخش حسيات استعلايي مورد توجه است. كمتر كسي سراغ ديالكتيك رفته است. به هر روي امروز به بخش‌هاي ديگري از كانت هم توجه شده است. بيشتر تمركز بر حساسيت استعلايي، ديالكتيك و در نهايت متد آموزشي بوده است. بعد به تدريج به عقل عملي كانت روي آوردند و ديرتر از همه به نقد سوم كانت پرداختند. در ايده‌آليسم آلماني از يك نقطه فراروي مقدور شد.
در جاهايي از اين كتاب تعبيرهايي در مورد كانت به كار رفته است مثل اينكه «بي‌شرمانه يا خودخواهانه عبور كرد» كه من اينها را نمي‌پسندم و اين طرز نوشتن را منصفانه نمي‌دانم. تاريخ جاي محكوم كردن نيست و تاريخ انديشه به طريق اولي جاي محكوم كردن يا لعن و نفرين يكي و حمد و ثناي ديگري نيست. من براي كانت احترام قائلم، از آنجا كه تا شصت سالگي هنوز جرات خراب كردن كاري را دارد كه خودش سوار كرده است. هرچند در اواخر عمر كانت هم قدري نگهبان سيستم است. 
اين كتاب بسيار خواندني ا‌ست، مخصوصا بخش‌هايي از آن براي مخاطب فارسي‌زبان كاملا جديد است. گادامر در «حقيقت و روش» مي‌گويد، ما نياز به استتيكي داريم كه استتيك نباشد. اين اول به‌ نظر حرف عجيب‌وغريبي است. مقصودش اين است كه به استتيكي نياز داشتيم كه استتيك كانتي نباشد. ازاين‌جهت فراروي از كانت است و از محصور كردن يا محدود كردن حكم زيباشناختي به حكمي كه بهانه‌ آن مواجهه با يك ابژه است، ولي نسبت سوژه با اين را تعيين مي‌كند و بعدا به‌خاطر بازي قوا و سرانجام برقرار شدن نسبتي در اين ميان لذتي در من ايجاد مي‌شود. در امر زيبا يك جور، در امر والا يك طور ديگر، يعني نخست با ناكامي و سپس با كاميابي به واسطه گره خوردن با يك ايده. همچنين توجه به وجه سوبژكتيو و اينكه استتيك شناختي از هستي به ما مي‌دهد. اين موارد در كانت حذف شده و اين كتاب آنها را نشان مي‌دهد. از اين جهت به نظر من اين كتاب مهم است چون مي‌خواهد نشان بدهد كه افرادي اتفاقا به اين توجه كرده بودند، با اينكه ماقبل كانتي بودند. 


تلقي لايب‌نيتس از جوهر به منزله واحد مبناي واقعيت، سنجيدن جوهر برحسب نيروي زنده، وحدت بخشيدن به كثرات و هماهنگي همه ناظر به زيبايي است. در حوزه اخلاق هم تلقي او از خير اعلي كاملا زيبايي‌شناختي است.
باوم گارتن در بند ۱۱۶ «تاملاتي در باب شعر» مي‌گويد، زيبايي‌شناسي، هنر نظير عقل است و ادامه مي‌دهد، هنري است كه شناختي مي‌دهد. وضوحي كه زيبايي‌شناسي به ما مي‌دهد وضوحي توضيحي است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون