وطنخواهي به عنوان يك فضيلت اخلاقي
محسن آزموده
ناسيوناليسم يا چنانكه ترجمه شده، مليگرايي به عنوان يك ايدئولوژي مدرن عمري طولاني ندارد و از لوازم و ضروريات ساختار دولت-ملت (nation-state) در جهان پسا وستفالي محسوب ميشود. حساب آن را بايد از وطنخواهي و ميهندوستي به عنوان يكي از خصلتها و ويژگيهاي انسان به عنوان يك باشنده يا هستنده گوشت و خون و استخواندار جدا كرد. آدمي به عنوان يك موجود يا هستنده ريشه در آب و خاك و زمين دارد و در دل فرهنگ و سنت پديد ميآيد و پرورش مييابد كه هم بسته با اين خاك و آب و تاريخي است كه اين آب و خاك را شكل داده و به امروز رسانده. اين جملات به ظاهر پرطمطراق و قلنبه سلنبه، بازگوكننده يك حقيقت ساده است. انسان به عنوان حيواني ناطق با جغرافيا و تاريخ خودش پيوسته است و نميتواند از آن جدا شود. اين حقيقت به ظاهر ساده و بديهي، ميتواند تعابيري صلب و جزمانديشانه بيابد و به نتايجي خطرناك مثل شووينيسم (مليگرايي افراطي) و حتي فاشيسم منجر شود، اما به اين بهانه كه بسياري از انحصارطلبان و ديگرستيزان اين خصلت بشري را دستاويز كينتوزي ميسازند، نبايد و نميتوان خط بطلان بر واقعيت وطندوستي و ميهنخواهي آدميان كشيد. سادهتر عرض كنم. من به عنوان يك آدميزاد، پدر و مادرم را دوست دارم، خانهام را دوست دارم، محلهاي را كه در آن به دنيا آمده و بزرگ شدم، دوست دارم، شهري را كه در آن كودكي و نوجواني و جوانيام سپري شده دوست دارم، زبان و فرهنگي را كه در آن خانواده و خانه و محله و شهر رايج بوده، دوست دارم. در آن خانه و خانواده چشم به جهان گشودهام، در آن محله و با آن فرهنگ و زبان جهان را تجربه كردهام و خواسته يا ناخواسته به آن دلبستهام، حتي اگر آن خانه و خانواده و آن فرهنگ و زبان، كاستيهايي هم داشته باشد كه قطعا دارد و من بايد در جهت رفع آن نواقص و اصلاح و بهبود آن كاري كنم. بايد خرابيهاي خانه را بشناسم و سعي در ترميم آن بكنم. بايد به رشد و بالندگي زبان و فرهنگ خودم كمك بكنم. بايد به ياري مادر و پدرم آستين بالا بزنم و اشتباهات آنها را با نگاهي انتقادي بپذيرم و به ايشان خاطرنشان شوم و بكوشم كه خودم اين خطاها را تكرار نكنم.
عشق به خانه و خانواده و محله و شهر و در يك كلام وطن، از اين منظر نبايد سبب ديگريسازي و دگرستيزي شود، بلكه بايد موجب همبستگي و همدلي و دفاع از ارزشها و اصول اخلاقي شود. اين شكل از وطندوستي و ميهنخواهي، نه يك امر مذموم و موجب انحصارگرايي كه امري ستوده و بدون شك از فضايل اخلاقي است، چراكه حق دارا بودن آن را براي همه انسانها به عنوان هستندههايي فرهنگي محفوظ ميداند و بر ضرورت نگاه انتقادي تاكيد ميكند.
از اين منظر اتحاد و همبستگي روشنفكران و اهل فكر و انديشه ايراني در روزهاي اخير در مقابل يك نيروي متجاوز و زورگو، رخدادي نيكو و قابل تأمل است. همنشيني نامهايي چون عبدالكريم سروش و محسن كديور كه تا ديروز انتقادهاي تندي به يكديگر ميكردند و احيانا چشم ديدن هم را نداشتند، در دفاع از كيان خانه و وطن، رخدادي ارزنده و نشانه آن است كه بهرغم همه دشواريها و مصايب و كاستيها، اخلاق و فضايل اخلاقي كماكان ارجحيت دارد و بر نفرتها و دشمنيها غلبه ميكند. تا زماني كه چنين باشد، خانه خانه ميماند، با وجود همه كمبودها و مشكلاتش. تا چنين باشد، انسان انسان ميماند، عليرغم همه نواقص و كاستيهايش. ايدون باد. با اميد.