• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3228 -
  • ۱۳۹۴ شنبه ۵ ارديبهشت

قندي از دست‌مان رفت

علي‌اكبر قاضي‌زاده٭

پنجشنبه، خبر مثل صاعقه آمد. دوشنبه گفته بودند فقط دو درصد هوشياري دارد! دو درصد؟ ياد آن چشمان هوشيار مي‌افتم كه زماني دور در چشمم گره خورد. سال 51 بود؛ چه دور، چه دير. بعدها گفت كه فقط مي‌خواسته به من چيزي بگويد. آن وقت‌ها من داشتم دانشكده ارتباطات را تمام مي‌كردم و او تازه قبول شده بود. حالا با آن همه سيم و لوله كه به تن رنجورش چسبانده‌اند، فقط دو در صد هوشياري دارد. همين هم غنيمت است. غنيمت بود. حالا در سرآغاز ارديبهشت.  در اين چهل و چند سال، با قندي همه جا و در همه اشكال همكار و همراه بودم. روزنامه در آورديم، درس داديم، داوري كرديم و زنده بوديم. در تمام اين چند دهه، حسين از يك داشته، كم نياورد؛ از هوشياري! حالا مي‌گويند از اين داشته، فقط دو در صد مانده است. راستش را بخواهيد، حسين را دو ضربه در هم شكست: دوري از دانشكده ارتباطات و رفتن از روزنامه‌اي كه در آن كار مي‌كرد. اگر عامل ديگري هم در ميان بود، نمي‌دانم.  بيكار كه شد، يك روزنامه قديمي به او پيشنهاد مديري تحريريه كرد. شرط سنگيني گذاشت. مي‌خواست به روزنامه قبلي نشان دهد چقدر مي‌خواهندش! به او گفتم: اگر اين شرط را بپذيرند، از او انتظار خيلي بالايي خواهند داشت. مي‌تواني؟ مثل هميشه شانه بالا انداخت كه: به درك! همان‌روز از دفتر صديقي در خيابان نجات‌اللهي سوارش كردم. گفتم كجا؟ گفت: شمرون. وسط روز به خانه مي‌رفت. داشتيم حرف مي‌زديم كه در خيابان مطهري، ناگهان گفت: همين‌جا؛ همين‌جا خوب است. تا بخواهم دليل اين كارش را بپرسم، رفته بود. اين، به سال 88 مربوط مي‌شود. كمي بعد در شب داوري نهايي محيط زيست، به يكي از دوستان نزديك، چيزي گفت كه همگي را غافل‌گير كرد. ديگر پيدا بود چيزي در ذهن قندي جابه‌جاست. بعد مشكل درس دادن در مركز مطالعات پيش آمد و ماجراهاي ديگر.  برق‌آسا اتفاق افتاد. خانم قندي گفت پزشكان «دمانس» تشخيص داده‌اند. جمعه چهارم ارديبهشت 91 با صديقي، شكرخواه و رضاييان به ديدنش رفتيم. نبود. نه كه نباشد. بود. آمد، نشست، آن لبخند باشكوه را تحويل‌مان داد و ظاهري راضي به خود گرفت. اما نبود. قندي هميشگي نبود. تكيده و خسته به نظر مي‌رسيد. چه رنج و زجري خانم قندي و دو دختر حسين با بيماري همسر و پدرشان تحمل كردند. مهار كردن مردي كه همه عمر بي‌قرار و پويا زيسته است، طاقت مي‌خواهد. بايد او را زير نظر داشت كه بلايي سر خود نياورد. بايد قدم به قدم پاييدش. بايد عصيانش را تحمل كرد و با مشكلات ديگرش كنار آمد.  روز ديگري كه با همان دوستان، به اضافه توكلي و نمك‌دوست به ديدنش رفتيم، فقط تكيده‌تر بود. نام هيج‌كدام‌مان را به ياد نياورد. همه را از دم، آقاي مهندس صدا كرد. وقتي براي‌مان شعر خواند، اشك همه را در آورد.  دو هفته به پايان راه، دو سكته كارش را ساخت؛ اولي قلبي و دومي مغزي. كارش به مراقبت‌هاي ويژه در بيمارستان غياثي‌پور در يافت‌آباد رسيد. از آن تن خسته، گويا چيزي باقي نمانده بود. بعد هم به دو درصد هوشياري رسيد و...  تازه از همدردي با خانواده قندي بازگشته‌ام. نمي‌دانستم چه بايد بگويم. نمي‌دانستم به دخترش چه بگويم، چگونه تسليت دهم و چگونه اين غم را كم كنم. ارديبهشت 91، گيج از ديدن وضع قندي يادداشت دايناسورها نوشتم و اين‌كه: برافتادن شأن دايناسورهاست. حالا هم مي‌نويسم حيف از حسين كه چنين زود رفت. خدايش بيامرزاد.
٭ روزنامه‌نگار و استاد  دانشگاه

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون