اين تيتر نيست، اندوه است
نازنين متيننيا / ميگفت: «روزنامهنگار مردهشور است، نبايد برايش مهم باشد كه كجا كار ميكند. هيچچيز جز روزنامهنگاري مهم نيست». اين جمله را ميگفت و جوانهاي عشق روزنامهنگاري را در حيرت تركيب متناقض لبخند آرام، نگاه نافذ و ظاهر شيكش با شغلي شبيه «مردهشوري»، رها ميكرد. رها ميكرد تا آنهايي كه كنجكاوتر بودند يا جنون روزنامهنگاري بيشتري داشتند، بعد از كلاس توي راهروها دنبالش بدوند و وقتي بوي ادوكلن هميشگياش با بوي سيگار آتش زده تركيب ميشد، بپرسند: «چرا؟!» تا پكي عميق به سيگارش بزند و جواب دهد: «روزنامهنگار كارش بازي سياسي نيست، كارش رساندن پيام به مردم است». تركيب واژهها، خطشكني در روايتها، كشف زاويه نگاههاي تازه و خلق نوشتهاي سرشار از اعجازهاي نويسندگي از گزارشها و خبرهاي خشك و سرد و سخت، تمام آنچيزي بود كه ميخواست در كلاسها به شاگردانش برساند و در تحريريه از روزنامهنگارها بخواهد. تمام آنچيزي كه در نزديك به چهل سال روزنامهنگاري، از خودش به جا گذاشت تا سلطان تيترها باشد و گزارشنويسي كه وقتي براي روايت زندگي پرستاران يك آسايشگاه به كودكان معلول ذهني آن ميرسد، يك هفته در روايتش باقي بماند و بعد وقتي كلمات جاري ميشوند و در نهايت تيتر ميزند: «اينجا اشك هم ماتم ميگيرد»، يكي از بهترين گزارشهاي اجتماعي مطبوعات ايران را بنويسد و آن اعجاز در نوشتههايش، در كلامش در كلاسهاي درس و تحريريهها، نسلهاي مختلفي از روزنامهنگاران اين روزهاي مطبوعات را بسازد. روزنامهنگاران و شاگرداني كه خبر ممنوعيت تدريسش در دانشگاه علامه را با حسرت نوشتند و وقتي خبرها از ممنوعيت و تعطيلي كلاسهايش به بيماري سخت و حافظه رو به زوالش رسيد، تاسف را به لحن واژههاي خبر اضافه كردند. مرگ اگر در نميزد، نخستين جمعه ارديبهشتي تحريريهها هم مثل هميشه ميگذشت. اما بالاخره مرگ در عصر پنجشنبه به او رسيد؛ به روزنامهنگاري كه با شوخي و خنده، سنگيني بار واژه «رسالت» را از روي دوش روزنامهنگاران برميداشت و به آنها ياد ميداد تفاوت، خلاقيت و تعهد به مخاطب، مهمترين واژههاي زندگي يك روزنامهنگارند. واژههايي كه خودش، خيلي جلوتر از زمانه، به آنها رسيد و مفهوم واقعي آنها را در روزنامهنگاري تصوير كرد. تصويري متفاوت و دوستداشتني كه ديگر نيازي به شرح آن نيست و براي معرفي آن كافي است نام خالقش را به زبان بياوريم؛ حسين قندي، روزنامهنگار.