چه ميديدهست آن غمناك روي جاده نمناك؟
مهدي اخوانثالث
راوياني در ادبيات داستاني ايران و جهان بودهاند كه در نقد ادبي از شيوه روايت آنها با عنوان «اسكاز نوجوان» ياد ميشود. راويان آثاري چون «ناطور دشت» سلينجر، «بيلي بتگيت» داكترو، «زندگي در پيش رو» رومن گاري؛ يا آثاري فارسي چون «روضه قاسم» اميرحسن چهلتن، «مادرم بيبيجان» نوشته اصغر الهي، «همسايهها»ي احمد محمود.
حال ببينيم آيا «شيوا»ي 18 ساله در نوولاي «من و سيمين و مصطفي» را ميتوانيم در آندسته قرار بدهيم يا نه؟ از قرار معلوم 18 سالگي ميتواند خطي باشد كه آنسويش گذشتن از نوجواني و رسيدن به جواني و بزرگشدن است. سني كه خودش رده سني تعيين ميكند. با اين حساب اگر شيوا را بهنوعي راوي ناظر در اين اثر بدانيم، پُربيراه نرفتهايم. با اينكه كنشهايي دارد، مطالباتي دارد، گفتاري انتقادي دارد، اما گويي وقايع بيش از آنچه بر او رخ بدهد، بر پيرامونيانش رخ ميدهد. اگر چنين باشد، ديگر نميتوانيم به او بگوييم راوي منفعل؛ چرا كه در رده سنياي ايستاده است كه انتظاري بيش از اين نميتوان از او داشت.
اگر اين اثر را نوولا بدانيم، شيوا دچار دگرگوني و تحول، بزرگ شدن در زمان دروني نه در زمان بيروني، ميشود يا نه؟ اين پرسشي است كه بحث مقال بر آن بنا شده است؛ آيا بزرگ شدن و پشتسر گذاشتن 18 سالگي، بدون تغيير زمان بيروني مقدور است؟ اگر نه، چگونه در اين اثر رخ داده است؟
بياييم نخست اثر را با موتيفهاي مختلفي كه دارد بازخواني كنيم.
موتيف كلي نخست، خانه است. خانه مادري شيوا، خانه دكتر، مسافرخانه؛ و در پايان، اين خانهها به هتل ميرسند. موتيف ديگر اتاقهاست. اتاق سيمين، اتاق گفتوگو، اتاق انتهاي باغ، اتاق خانه تيمي دايي رستم؛ و در پايان، اين اتاقها به اتاق شماره 1360 هتل ميرسند. تمام اين موتيفهاي مكاني به اشكال مختلف حامل بخشي از مضمونند.
وقتي سيمين در اتاق خود است، بهمثابه يك مجموعهدار است، يك خنزرپنزر دوران مصرف. مجموعهاي از اشيا در موزهاي خصوصي كه نشان از مصرفزدگي دارند. همين ويژگيها را ميتوانيم دنبال كنيم در خانه بورژوايي دكتر در مسافرخانهاي كه به مثابه كاروانسراهاي گذشته قطعهاي از تاريخ است و در هتل بهمثابه يك مكان مدرن كه در آنجا زماني بر شيوا ميگذرد كه سبب بزرگشدگي اوست. از موتيف كشورها نيز ميتوانيم نام ببريم كه بهمثابه خانهها و اتاقها عمل ميكنند؛ ايران، امريكا، كشورهاي عربي حاشيه خليجفارس و روسيه.
موتيف كلي دوم، موتيفهاي مضموني است. هنر (باله)، سياست، جنگ و عشق، مضامين اصلي اين اثرند كه در نهايت مضموني نهايي ميآفرينند به نام گمشدگي.
نخست به مضمون هنر بپردازيم. آيا در بحبوحهاي انقلابي، جاي مطالبه براي هنر باله ميماند؟ يكي از ريشههاي مهم اين هنر در كشور روسيه بوده است. سياستي كه گروه انقلابي در اين نوولا دنبال ميكنند بر اساس انديشههاي كسي از كشور روسيه بوده است، تروتسكي. چرا ميتوان در بحبوحهاي انقلابي، از كشوري سياست برداشت كرد اما هنر (باله) نه؟ آيا مطالبات دوران، از شكل طولي برخوردارند و سلسله مراتب و اولويت دارند؟ سياست، مبارزه و آرمان، اولويت است و بر هنر رقص باله الويت دارد؛ يا نه، اينها در عرض يكديگرند؟
شيوا مطالباتي از جنس عشق و هنر (باله) داشت در بحبوحه سياست و جنگ. گروهي بر اين گمانند كه اين مطالبات در طول يكديگرند. «الاهم فالاهم»؛ و گروهي چون شيوا معتقدند در عرض يكديگرند و اولويتي بر هم ندارند، توأمانند، مطالبات انسانياند. تضاد سياست و جنگ با هنر (باله) و عشق در اين اثر و برخوردشان با يكديگر به سنتزي ميرسد كه در اينجا نامش را ميگذاريم «گمشدگي». آيا اگر اينها را در عرض يكديگر ميداشتيم، چنين نميشد كه شد و گمشدگي رخ نميداد؟ اين مقال به دنبال طرح پرسش است نه پاسخ.
دو مضمون بعدي سياست است و جنگ. در هر دوي اين مضامين كساني از دست ميروند و كساني در كنار اين مضامين به فكر عيد، زندگي، رقص، شادي، عشق، سفر و چيزهاي ديگرند. كدام يك از اين مضامين در بحبوحهاي انقلابي و حوادث جنگ در تضادِ انسانياند؟ آنچه مهم است تضاد انساني است نه حق انساني. حق ميتواند در بحبوحههاي انقلاب و جنگ هم وجود داشته باشد؛ مانند عشق و هنر (باله)؛ اما در همان بحبوحه نبايد تضاد وجود داشته باشد؛ مانند بيتفاوتي براي ثروتاندوزي از هر راهي.
و مضمون آخر، گمشدگي است. پدر و مادر شيوا كدامند؟ دچار گمشدگياند. سرنوشت دستگيرشدگان چه شد؟ دچار گمشدگياند. ماجراي مصطفي و احمد چه ميشود؟ دچار گمشدگياند؛ و عجيبترين گمشدگي، گمشدگي سيمين است. آيا سيمين در جنگ كشته شد و جسدش گم شد؟ آيا سيمين به كشوري عربي رفت پيش پدر عمر؟ آيا سيمين با آن فيات قرمز در آن بحبوحهها مانند ديگران گم شد يا خود را گم كرد؟ و در پايان بچهاي هم كه فرزند اين انقلاب است، گم شده. شيوا نيز دچار گمشدگي است. وقتي تمام اطرافيانت گم بشوند، تو نيز دچار گمشدگي ميشوي؛ تا كجا؟ تا پايان اثر كه خود را در زماني دروني بيابد. فرم اثر، جابهجا شدن فصلها، عوضشدن زاويه ديدها، همه و همه بهمثابه مضمون گمشدگياند، هم براي راوي اولشخص، هم براي راوي سومشخص و هم براي شيوههاي مختلف روايت؛ تا شيوا در اين گمشدگي نشان داده شود؛ و در پايان، او خود را - و روايت، فرمش را - بيابد.
و آخرين موتيف، زمان است. اساسيترين درونمايهاي كه اين اثر بر آن بنا شده است. شيوا در سن 18 سالگي است، در لحظهاي براي بزرگ شدن. راوياي ناظر، گويي بيشتر درگير درون. بر او سه زمان ميگذرد. همچنانكه بر ديگران نيز زمانهايي ميگذرد. زمان نخست، زمان حالِ تاريخي جنگ و سياست است. به دنبال بچه گمشده و گمشدگان ديگر بودن. زمان حال او سرشار است از گمشدگي زمان.
زمان دومي كه بر شيوا ميگذرد، زمان اسطورهاي است در يكي از قديميترين شهرهاي تاريخ ايران، نيشابور. آن مسافرخانه به مثابه كاروانسراي تاريخِ پيش از تاريخ است، يعني اسطوره. شهر عطار نيشابوري. يادآور اسطوره سيمرغ. آدمهاي اين داستان مرغهاي آن سيمرغ بودند، مانند رمان «سورهالغراب» نوشته محمود مسعودي، اين سيمرغها ميخواستند سيمرغ شوند براي فتح زمان آتي. از اسطوره تا اكنون تا آينده تاريخ؛ اما آنچه رخ داد، گمشدگي آنهاست.
زمان سوم، زمان آينده، فلشفوروارد است. عجيب است كه شيوا در زمان حال تاريخي گمشدهاش را نيافت، در زمان گذشته اسطورهاي گمشدهاش را نيافت، اما در زمان آينده، فلشفوروارد، در اتاق شماره 1360 هتل، وقتي نشست و به روبهرو، به شهربازي خيره شد، گويي همگان را يافت؛ و اينجا لحظه دگرگوني و بزرگشدن از درون شيوا بود. بزرگ شدن شيوا در آينده، اگر چه ماندن او در زمان حال، و بازگشتن او از اسطوره. معناي لغوي كلمه «شيوا» گواهي بر اين مدعاي اسطورهاي است. او نشسته در آن اتاق هتل، پشت آن شيشه، در آن زمستان، آنچه ديد شهربازي تهران بود كه بر گوري جمعي بناست، همچون رمان «شهر بازي» نوشته حميد ياوري. شيوا از آن هتل آينده را ديد. بازگشتگان از زمان گذشته اسطورهاي و گمشدگان زمان حال تاريخي.
شيوا بنا به سن خود (كه همسن نويسنده رمان، شيوا ارسطويي است، متولد 1340) در اتاق ۱۳۶۰ زمان را درنورديد و زمانه را ديد. در زمان ماند اما ناگاه بزرگ شد؛ نه در جمع و شلوغي و هاي و هوي، در تنهايي. شيوا كه به شكل شيوايي حرفهايش را ميزد، تا وقتي تنها نميشد نه خود را پيدا ميكرد نه گمشدگانش را. تنهايي براي او بزرگشدن در لحظه را بههمراه آورد و حتي آينده گمشدگان را نيز ديد.
طرح داستان: شيوا در جواني به خانه دايياش رستم ميرود و عاشق دوست دايياش احمد ميشود. تحتتاثير سيمين، دايي و حلقه دوستان آنها تبديل ميشود به دختري كتابخوان. او به كلاسهاي باله و زبان ميرود اما به دنبال انقلاب و جنگ، كلاسهاي باله ديگر داير نيست؛ ولي كلاسهاي زبان را همچنان دنبال ميكند. مقابل ساختمان كلاس زبان، ساختماني است كه دايي و دوستانش جلسات گفتوگو درباره تروتسكي برگزار ميكنند. شيوا گاهي شنونده صحبتهاي آنها درباره حقوق كارگران است اما از حقوق از دست رفته بالرينها و رقصندهها حرف ميزند. يك روز كه به كلاس زبان ميرود، ميبيند دوستانش را دستگير كردهاند؛ ازجمله مصطفي، برادر احمد را كه عاشق شيوا است. بين حلقه دوستانش يك نفر هست كه مانند خود راوي به فرزندخواندگي گرفته شده. پدر نوزاد مصطفي است اما مادرش معلوم نيست. حالا شيوا نگران سرنوشت آن كودك بعد از دستگيري دوستانش به آن ساختمان ميرود ولي او را نمييابد. تصميم ميگيرد نه به خانه دايي برود، نه به خانه خودش، بلكه مستقل شود و برود دنبال كاري؛ اما چون به آن جلسات آمد و رفت داشت، دايي و احمد نگرانش شدند و او را فرستادند به هتلي تا آبها از آسياب بيفتد. شيوا در بالكن آن هتل، سرنوشت دوستانش را تخيل ميكند؛ دوستان كه زنداناند، عمري كه رفته و بچهاي كه توي شهر گم شده.
اين نوولا در يازده فصل روايت ميشود كه چهار فصل آن به زمان حال داستان و هفت فصل به گذشته اختصاص دارد. دو فصل با زاويه ديد سوم شخص، يك فصل دوم شخص و هشت فصل اول شخص روايت ميشود.
فصل اول مربوط به زمان حال است. روايت صحنه دستگيري دوستان شيوا در ساختمان با زاويه ديد اول شخص. فصل دوم فلشبك ميزند به تولد هجده سالگي راوي در خانه عمر و همانجا فلش بك دارد به دستگيري شيوا و عمر و عقد آن دو در كميته. فصل سوم باز هم فلشبك است به روايت مرگ سيمين بر اثر بمباران با زاويه ديد سوم شخص. فصل چهارم فلشبك است به ماجراي علاقه سيمين به پدر عمر و به آخرين ديدار سيمين با فيات قرمز. فصل پنجم پرداخت به روابط سيمين و پريسا و شيوا از منظر راوي سوم شخص. فصل ششم، فلشبك به صحنهاي است كه شيوا به جاي كلاس زبان به جلسات ميرود و از حقوق بالرينها دفاع ميكند. فصل هفتم مربوط به زمان حال داستان است؛ زماني كه راوي بعد از ديدن دستگيري دوستانش به خانه دايياش رفته و با احمد از مصطفي و نيشابور ميگويد. فصل هشتم فلشبك به صحنهاي است كه با مصطفي رفته بوده به مسافرخانه و روايت ماجراي به سرپرستي گرفته شدن راوي و ماجراي بچهاي كه بچه مصطفي است و خواهرش او را بزرگ ميكند و انگار عكسبرگردان شيوا است. در فصل نهم، نيمي از روايت به صورت ديالوگ بين مصطفي و شيوا در باب تفاوت بين استفاده كردن و مصرف كردن ميگذرد. فصل دهم مربوط به زمان حال داستان است. بعد از آمدن شيوا با احمد از نيشابور و تصميمش براي استقلال و كار پيدا كردن تا اينكه احمد او را ميفرستد به هتل دوستش. فصل يازدهم كه فصل آخر است با زاويه ديد دوم شخص به زمان حال اختصاص دارد كه شيوا در هتل نشسته و دارد آينده آنها را در تخيلاتش ميسازد.