نگرشي بر دلايل نزول سطح سليقه موسيقايي جامعه و گسترش پديده «شهرت كاذب»
وقتي هنرمند ميگويد: اگر همه چيز پول نبود
آرپژ تيموريان
موسيقي، فارغ از نوع و كيفيت آن در زندگي روزمره افراد حضور دارد. وقتي توجه روانشناسان و جامعهشناسان به موسيقي به تدريج جدي شد، آنچه بيش از مسائل ديگر نگاه آنها را به خود جلب كرد، تاثيري بود كه موسيقي در زندگي اجتماعي افراد ميگذاشت. البته كه تاثير فردي آن هم در نهايت منتهي به زندگي اجتماعي ميشود. به هر شكل جامعه دريافت كه موسيقي يك بازي ساده شخصي بينتيجه نيست بلكه بر زندگي جمعي اثر ميگذارد و در شكل كلي اگر بخواهيم بررسي كنيم، اساسا فرهنگ و هنر كه موسيقي ذيل آن است، ميتواند بر سرنوشت جوامع انساني بسيار تاثيرگذار باشد.
موسيقي به واسطه انتزاعي بودنش ميتواند مسائل مختلفي را دربر بگيرد. اما اين نوشتار بنا دارد، جريان هدفمندي را مقابل مخاطب خود قرار بدهد كه در پي ايجاد مسير انحرافي نسبتا جديدي در موسيقي ايران است. جرياني كه با ايجاد آن در دهههاي اخير، رشد فرهنگي موسيقايي در مخاطب هر روز پيچيدهتر شده و به عقب رانده شد. جرياني كه موسيقي را به واسطه انتزاعي بودنش و مهمتر از همه محبوبيتش در ميان مردم كه ميتواند از آن ابزار قدرتمند براي ارتقاي سطح فرهنگي جامعه باشد آن را صرفا تبديل به يك ابزار سرگرمي و كسب درآمد بدل كرده است. دستاندركاران ايجاد اين جريان هم به خوبي فهميدهاند كه موسيقي غايب نيست و چه ميزان در جريان فرهنگ جامعه موثر است.
تنزل سليقه موسيقي جامعه
از اواسط دهه هفتاد خورشيدي كه شاهد آزادتر شدن فضاي موسيقي پاپ بوديم. اين سبك از موسيقي فرمهاي مختلف و فراز و نشيبهاي زيادي را به خود ديد. از موسيقي اركسترال به سبك دهه پنجاه گرفته تا موسيقي زيرزميني، استفاده از سازهاي ايراني در اين سبك از موسيقي، استفاده از اشعار كلاسيك تا استفاده از ترانههاي بسيار ساده؛ بهرهگيري از خوانندگاني كه توانمند بودند و آن طور كه بايد ديده نشدند تا خوانندگاني كه اصلا خواننده نبوده و نيستند و حالا در شهرت و ثروت غوطهورند.
در اين ميان موسيقي دستگاهي ايران (يا همان موسيقي سنتي كه بسياري از اين عنوان استفاده ميكنند) هم از اين گزند بيامان نماند.
به ياد دارم روزي در اوايل دهه هشتاد خدمت يكي از استادان شهير موسيقي ايراني بودم. صحبت از سلسله برنامههاي «گلها» به عنوان گنجينهاي از موسيقي ايراني به ميان آمد و ايشان با لحني بسيار جدي رو به من كرده و فرمودند: «برنامه گلها عامهپسند بود.» اين در صورتي است كه بسياري از قطعات ساخته شده كه جاودان شدند و هنوز مردم آنها را زمزمه ميكنند، از توليدات اين برنامه به شمار ميروند. از طرفي در حال حاضر واژه عامهپسند اغلب براي موسيقي غيرحرفهاي استفاده ميشود در حالي كه بسياري از نوازندگان چيرهدست ازجمله جليل شهناز، اميرناصر افتتاح، پرويز ياحقي، همايون خرم، احمد عبادي و بسياراني ديگر در اين سلسله برنامهها هنرنمايي كردند. بگذريم كه خود اين برنامه فراز و فرودهايي داشت اما هر چه بود روزگاري تاثير بسزايي روي جامعه هدف داشت و هنوز هم آثار آن دوره ميان مردم بسيار طرفدار دارد. اما اينجا به نكته ديگري ميخواهم اشاره كنم كه بايد بسيار روي آن دقت شود، و آن، اينكه چه ميشود كه در زماني، چنين برنامه مهمي كه به اصطلاح عامهپسند تلقي ميشد و ميان مردم مخاطب بسياري داشت، در حال حاضر در شمار منابع موسيقايي مهم قرار دارد و حتي براي موارد مختلف پژوهشي به آن رجوع ميشود. آيا جز اين است كه سطح سليقه مردم در دورهها و دهههاي پيشين بسيار بالاتر از اينكه هست، بوده؟ و از نگاه نگارنده اين مطلب هيچ عاملي جز مديريت فرهنگي هنري نميتواند سبب چنين اتفاقي باشد. ترديدي نيست كه مديران ميتوانند با اهدافي از پيش تعيين شده جهتهاي رفتاري فرهنگ و هنر را تغيير بدهند و دگرگون كنند كه با اين روش نيز افكار عمومي و سليقهها به صورت سازمان يافته تغيير پيدا ميكند، اين مساله قابل انكار نيست.
آشفتگي و ضعف مديريتي در موسيقي
در مبحث هنر براي هنر به اين معبر ميرسيم كه مثلا هنر موسيقي طوري عرضه شود و آن قدر تخصصي باشد كه فقط اهالي فن با آن ارتباط بگيرند در واقع درك عامه در اين شكل ارائه مهم نيست، اهميت بر كار هنري و مخاطب تخصصي است نه مخاطب عامه. در موسيقي ايرانزمين گونههاي مختلفي از موسيقي مانند موسيقي فولكلور كه به طور كلي به موسيقي عاميانه اشاره دارد كه از نسلي به نسل ديگر منتقل شده و بخشي از فرهنگ و آداب و رسوم يك قوم يا منطقه خاص جغرافيايي را ابراز ميكند. موسيقي مقامي هم از نظر ساختار ملوديك و ريتميك بر اساس مقامها يا مدهاي خاص شكل گرفته كه از مناطق خاص جغرافيايي پيروي ميكند. موسيقي دستگاهي ايران كه به موسيقي سنتي مشهور است نيز از يك ساختار سلسله مراتبي به وجود آمده و داراي هفت دستگاه است و به صورت مدون توسط نوازنده يا خواننده اجرا ميشود. از سويي گونههايي از موسيقي همچون پاپ و ژانرهاي جديدتر هم فارغ از آنكه موفق بوده يا نه در ايران شكل گرفت.
با اين حساب موسيقي ما داراي فاكتورهاي بسياري براي ارائه عرضه و تقاضاست و ميتوان از آن بهرهها جست و انواع سلايق را تحت پوشش قرار داد. اما چه ميشود كه با اين امكانات ارائه، در حال حاضر دچار چنين آشفتگي در موسيقي و بازارش هستيم؟ چرا شاهد اين همه فساد و اشاعه سليقه كاذب ميان مخاطبان هستيم؟ اينجا به چند فاكتور مهم ميتوان اشاره كرد:
1- ضعف دانش از سوي مديران موسيقي: در اكثر ارگانهاي مربوطه مديران حوزه موسيقي فاقد سواد اين رشته هستند اما تكيه بر صندلي مديريت اين حوزه زدهاند.
2- رسانهاي به نام صدا و سيما: بدون شك صدا و سيما يكي از مهمترين ارگانها براي شناخت و ارائه موسيقي اصيل فارغ از نوع آن به جامعه است. اين رسانه هم قدرت و هم سرمايه اين را دارد كه بتواند بخش بزرگي از خوراك موسيقايي كشور را تهيه كند اما خروجي اين سازمان عريض و طويل چيزي جز تبعيض، نفاق در زمينه خودي و غيرخودي بودن هنرمندان نبوده و نيست. هنوز كه هنوز است اين سازمان گويا با نشان دادن ساز در سيما راحت نيست و براي حل اين موضوع چه از لحاظ حقوقي و چه از لحاظ فقهي تلاش شاياني نكرد. جالب است اخيرا كه صحبت از نشان دادن ساز آمده بود و جسته و گريخته سازهايي را نمايش دادند، گو اينكه يك حركت خيلي بزرگ اتفاق افتاده بود!
از اين موضوع كه بگذريم ميشنويم كه پخش گسترده موسيقي پاپ زرد در اين سازمان بيداد ميكند در صورتي كه پخش موسيقي دستگاهي و كلاسيك ايراني آن نصف موسيقي پاپ هم نيست و توجه به موسيقي مقامي و موسيقيدانان اين حوزه هم نزديك به صفر است. تنها در چند شبكه راديويي برنامههايي درخصوص موسيقي پخش ميشود كه كفاف اين حجم از داشتهها و علاقه مردم به اين هنر را نميدهد.
3- وزارت ارشاد اسلامي: روند صدور مجوز چه براي شعر و چه براي آهنگ و چه صداي خواننده را آن قدر سخت و پيچيده كرده است كه صاحبان اثر ترجيح ميدهند آثارشان در شبكههاي مجازي بدون دريافت دستمزد منتشر شود تا مجبور به عبور از اين راهروی طولاني و تاريك نشوند. اين در صورتي است كه وزارت ارشاد ميتواند با بهرهگيري از توان خود شرايطي را براي ارائه آثار موسيقايي اصيل در هر ژانري منتشر و به گوش مخاطبان برساند.
4- تهيه كنندگان موسيقي:از زماني كه موسيقي پاپ پس از انقلاب رونق گرفت تهيهكنندگان موسيقي به جان اغلب خوانندگان اين ژانر براي برگزاري كنسرت افتادند. قراردادهاي خاص و طولاني مدت با مفاد عجيب غريب در آنها بيداد ميكند. در اين راستا حتي توليد خوانندگان پاپ را شاهد هستيم! در صورتي كه مشخص است، خواننده دروس اوليه موسيقي و آواز را هم نگذرانده است. برگزاري كنسرتهايي كه از نوازنده به صورت ويترين روي صحنه استفاده ميشود و در اصل نوازندگان نمينوازند و فقط اداي نواختن را در ميآورند كه در اصطلاح عامه نوازندگان به اين امر فيش در گلدان گفته ميشود تا خوانندگاني كه روي صداي ضبط شده به جاي صداي زنده ميخوانند (همان پليبك خواني) و آن را به عنوان اجراي زنده به خورد مردم ميدهند كه البته به يمن شبكههاي مجازي بسياري از آنها لو رفتهاند. ارائه ترانههايي كه ذرهاي ارزش هنري ندارند، خوانندگي و نوازندگي بيكيفيت براي كسب درآمد بيشتر.
در واقع اغلب تهيهكنندگان و بهتر است بگوييم قريب به اتفاق آنها، موسيقي پاپ را فقط به صورت كالايي براي عرضه و تقاضا ديدهاند آن هم نه كالايي پشت ويترين مغازههاي پرنور پاساژهاي اسم و رسمدار بلكه كالايي درجه سه آن هم در بساط دستفروشهايي كه جنس تقلبي را بدون رد و نشان ارائه ميدهند و البته هر چه ارزانتر، فروش بيشتر.
در يك دهه اخير شايعهاي رواج پيدا كرد مبني بر اينكه مخاطب موسيقي سنتي ريزش كرده است. اين موضوع هر روز بزرگ و بزرگتر شد. در صورتي كه اگر عرضه بهطور عادلانه انجام ميشد، اگر مقوله هنر براي مديران ذرهاي اهميت داشت و اگر به اصطلاح همه چيز پول نبود و اگر هدف، سامان دادن فرهنگ اين مرز و بوم ميبود، هيچگاه چنين شايعهاي به واقعيت تبديل نميشد. حالا همان كساني كه اين شايعه را به واقعيت نشاندند به سراغ خوانندگان مشهور موسيقي دستگاهي و سنتي آمده اند و با عناويني مانند موسيقي پاپ سنتي خوانندگان را در تلهاي بيسرنوشت گرفتار كردند كه متاسفانه خود خوانندگان هم به خاطر پول يا شهرت در اين تله وارد ميشوند.
حالا شاهد هستيم كه تعدادي از اين خوانندگان هم به طور نامحسوس سازهاي ايراني را از گروه خود حذف كرده و رفته رفته در خواندن هم دیگر از المانهاي آواز ايراني استفاده نميكنند و اكنون ديگر بهتر است از آنها به عنوان خواننده پيشين سنتي و خواننده فعلي پاپ ياد كرد! برخي ديگر از خوانندگان هم سعي بر آن دارند كه گاهي در همين سبك پاپ سنتي انتشار اثر كنند و هم موسيقي سنتي را داشته باشند كه اگر روزي دوباره تنور اين موسيقي داغ شد از قافله عقب نمانند.
سياستهاي يك بام و دو هوا
چهرههاي شناخته شدهتر موسيقي دستگاهي يا همان سنتي كه نام اسطورهها را هم يدك ميكشند اينك به بازخواني انواع آثار قبل انقلاب يا حتي آثار كابارهاي مشغول شدهاند و جالب است كه در بسياري از اين بازخوانيها كه در ابتدا با صداي خوانندگان زن اجرا شده، حالا خوانندگان مرد آن را ميخوانند و انگار مشكلي هم نيست! بگذريم از اينكه به طور كلي اكثرا حقوق مادي و معنوي آثار را ناديده ميگيرند. نگارنده معتقد است، حتي وقتي اثري با صداي يك خواننده در گوش مردم و حافظه شنيداري آنها ثبت است، انتظار ميرود كه هنگام اجراي بازخواني اثر يادي از دستاندركاران و بهخصوص خواننده اصلي اثر كه صدايش ميان مردم ماندگار شده، بشود اما متاسفانه نه تنها اين اتفاق نميافتد و اين كار كه امري اخلاقمدارانه است، انجام نميشود بلكه حتي حقوق بسياري از صاحبان آثار هم ناديده گرفته ميشود چه برسد به اينكه توقع داشته باشيم كه ياد هنرمندي را زنده كنند.
شايد اينجا اين سوال پيش بيايد كه اين افراد چرا تن به چنين كاري دادهاند يا ميدهند؟ پاسخ آن بسيار ساده و شفاف است: وسوسه شهرت بيشتر، وسوسه ثروت بيشتر و البته پايبند نبودن به اصالتها. متاسفانه بسياري از خوانندگان و هنرمندان ما به خاطر وضعيت بد اقتصادي هنر خود را تنها كالايي براي فروش ميبينند و خيلي از اين افراد هم در واقع موفقيت را هم در كالا بودن ديدهاند تا در هنرمند ماندن؛ اما چنان مسخ شدهاند كه فراموش كردهاند كه ارزشهاي هنري چيست و يادشان رفته كه كالا هميشه در معرض سوءاستفاده يا استفاده برخي ديگر قرار ميگيرد. البته كه حرفهاي بودن در كار به معناي رايگان كار كردن نيست اما اين ميزان شهوت پول و شهرت داشتن هم درست نيست.
چه بايد كرد؟
پس از اينكه شمايي كلي آن هم از بخشي از وضعيت موسيقي كشور را مرور كرديم، پرسشي پيش ميآيد. اينكه حال با اين وضعيت ناخوشايند و ناپايدار چه بايد كرد؟ اصلا ميتوان كاري كرد؟ من به عنوان كسي كه در زمينه موسيقي خودم فعاليت هنري دارم و هم به عنوان روزنامهنويس كار كردهام بر اين اعتقاد هستم كه در وهله اول اين مديران هستند كه با برنامهريزي درست ميتوانند كشتي به گل نشسته موسيقي ايران را دوباره رهسپار اقيانوس زلال هنر كنند. اين مطالبه بحق، همچنان يكي از مهمترين خواستههاي جامعه هنري موسيقي است.
اما آيا ژانرهاي موسيقي نام برده شده در اين يادداشت مانند پاپ سنتي و... بايد حذف شوند؟ خير، به هيچ عنوان. هيچ كس جريانهاي ايجاد شده يا جريانهايي كه ايجاد ميشوند را نميتواند و نبايد حذف كند اما مساله اصلي مديريت است. از مديريت منابع مالي گرفته تا انساني و... كسي نميتواند چيزي را كه مخاطب هم دارد از بين ببرد اين يعني همان سانسور. اما ميتوان با مديريت صحيح به تمام هنرمندان و فعالان اين عرصه فرصت داد و البته فرصت عادلانه. بايد مديران هنري به هنرمندان كاربلد اين عرصه اهميت بدهند.
در حوزه آموزش بايد بيش از اينها سرمايهگذاري كرد. براي مثال خوانندگان درست و اصولي در حوزه موسيقي پرورش پيدا كنند و آموزش ببينند، استعداديابي در اين زمينه بسيار مهم است. بايد كساني كه ميخواهند خواننده شوند، علاوه بر آموزش در زمينه خوانندگي، دروس سلفژ را ياد بگيرند. اگر بناست خوانندهاي هم در صحنه موسيقي دستگاهي و هم در صحنه موسيقي پاپ بخواند با هر دوي اينها آشنا باشد و علاوه بر آشنايي با يك ساز از خانواده سازهاي جهاني و با يك ساز از خانواده سازهاي ايراني هم آشنا باشد. امروز ميبينيم افرادي روي صحنه هستند كه كوچكترين آشنايي با مقدمات موسيقي ندارند و از طرفي برخي خواننده سنتي را از قالب خود بلند كرده و بلافاصله در جايگاهي ديگر با هر عنواني كه ميخواهند، قرار ميدهند و اين اصولي نيست.
قانون كپيرايت در ايران هيچ جايگاهي ندارد و بايد اين بستر آماده شود تا چنين قانوني به كار بيفتد و حق و حقوق موسيقيدانان تمام و كمال پرداخت شود تا هنرمندان موسيقي توان و انگيزه ادامه دادن را داشته باشند.
مجوزها به سهولت داده شوند نه اينكه وزارت ارشاد فقط به عنوان يك سانسورچي در ميدان حاضر باشد. وزارتي كه بناست پشتيبان هنر باشد بايد دلسوز هنر و دلسوز هنرمند باشد و قلبش براي موسيقي بتپد و نگذارد خدشهاي بر پيكر او وارد شود.
صدا و سيما بايد در اين زمينه تلاش واقعي داشته باشد نه اينكه هنوز نشان دادن ساز برايش امر مهمي تلقي شود. حتي شبكه تلوزيوني مجزا براي تعليم و آشنايي صحيح با موسيقي راهاندازي شود تا بدن زخمي موسيقي رفته رفته التيام يابد و مردم با موسيقي اصيل آشنا شوند. بدون هيچ ترديدي اين امر تربيتي بر عهده صدا و سيماست كه هم توان آن را دارد و هم بودجهاش را.
بايد از برنامهسازان و تصميمگيران متعهد به اصالت استفاده شود. كميته نظارت بر امور كنسرتها بايد ايجاد شود نه براي سانسور بلكه براي غربالگري كيفيت.
فعاليت در عرصه موسيقي بايد به عنوان يك شغل مهم در جامعه باشد نه فقط سرگرمي و تفنن. نوازندگان از حقوق خوب و مزايا بهرهمند شوند نه اينكه همه چيز بر گرد خواننده بچرخد تا آنها هم بتوانند متمركز بر روي كار هنري و تمرينات خود باشند و مجبور نباشند در كنار موسيقي به كارهاي ديگر بپردازند.
تمام نهادها بكوشند تا در موسيقي عنصري نامطلوب به عنوان مافيا شكل نگيرد چرا كه مافيا چون موريانه، در سكوت، درخت تنومند و سرسبز موسيقي را ميجود و از داخل پوك ميكند. به رشتههاي پژوهشي موسيقي و هنر مانند موزيكولوژي، اتنوموزيكولوژي، پژوهش هنر و روزنامهنويسي تخصصي موسيقي و هنر توجه ويژه شود چرا كه هنر بدون تحقيق و نوآوري چون آب راكد بد بو ميشود و دوام نميآورد.
تمام اين ضعفها كه درباره آنها صحبت شد، وجود دارد و همينها هستند كه فساد را ميسازند و سلايق كاذب در مخاطبان ايجاد ميكنند و براي بهبود شرايط راهي نيست به جز اصلاح در مديريت كلان هنر كه موسيقي زيرمجموعه آن است، زيرمجموعهاي مهم و تاثيرگذار.