رئاليسم قدرت با الگوي جنگ و مذاكره همزمان
اسلام ذوالقدرپور
سياستگذاري خارجي در جهان جنگزده كنوني كه ساختارهاي بينالمللي يا همان سازمانهاي بينالمللي ناكارآمد شده و نظم جهاني براساس استانداردهاي غربي و منافع قدرتهاي بزرگ شكل ميگيرد، فراتر از ديپلماسي بوده و نيازمند اقتدار دفاعي و نظامي است.
بازيگران براي تضمين بقاي خود در جهان برآشفته دهه 20 قرن بيست و يكم افزون بر دانش و هنر ديپلماسي بهويژه مذاكره، نيازمند دانش و هنر جنگ يا دفاع در موج پنجم و ششم تحول جهاني هستند، درحالي كه بسياري كارشناسان همچنان درگير گذار از موج دوم به موج سوم دگرديسي جهاني ميباشند.
موج سوم دگرگوني جهاني كه آلوين تافلر
( Alvin Toffler) انديشمند يهوديتبار امريكايي بر آن اصرار داشت، وضعيتي بيثبات از تحول فناوري و حكمراني را پديد آورده است كه با ازهم گسستن خانوادههايمان، متزلزل ساختن اقتصادمان، فلج كردن سيستمهاي سياسيمان و درهم شكستن ارزشهايمان بر همه ما اثر خواهد گذاشت. اين موج همه روابط كهنه قدرت، مزايا و حقوق ويژه نخبگان در خطر گرفتار آمده امروز را مورد سوال قرار ميدهد و در عين حال زمينههايي را براي جنگ قدرت فردا فراهم ميآورد.
در انديشه آلوين تافلر The Third Wave كه سال 1980 منتشر و تفسير شده، موج سوم تحول كه نظامهاي سياسي را در هم ميشكند، روابط كهنه قدرت را مخدوش و جنگ قدرت را برميسازد، نهتنها هژمون بلكه بقاي بازيگران بزرگ موج دوم را نيز تهديد ميكند.
روابط كهنه قدرت حاكم بر موج دوم گذار جهاني را ميتوان همان انديشههايي دانست كه سياستگذاري راهبردي ايستا را شكل داده و در مقابل سياستگذاري راهبردي پوياي موج سوم دگرگوني، ناتوان و شكست خورده ميسازد.اگر موجهاي تحول جهاني را موجهاي قدرت دانست، گذار از موج دوم به موج سوم قدرت، نيازمند پويايي در سياستگذاري راهبردي يعني سياست خارجي و سياست دفاعي پوششي و مطلوب است. اكنون در سال 2025 كه جهان در چرخه موجهاي قدرت بازيگران بزرگ منطقهاي و جهاني قرار دارد، به جاي موج سوم دگرديسي جهان، ميبايست از موجهاي پنجم يا ششم دگرگوني سخن گفت كه با ابزارها و تاكتيكهاي نظامي و ارتباطات مانند هوش مصنوعي، تسليحات نوين بهويژه نسل 5 و 6 جنگندههاي رادارگريز و... همخواني دارند. خواه با معيارهاي موج سوم يا موجهاي پنجم و ششم بخواهيم وضعيت ايران در مناسبات قدرت را بررسي كنيم، ميبايست از الگوي رئاليسم قدرت و اصل گذار از سياستهاي آرماني پيشين استفاده كرد.
تهاجم 12 روزه اسراييل و ايالاتمتحده امريكا به ايران، نشان داد كه قدرتهاي بزرگ از اصول موج دوم و سوم گذر كرده و سياست راهبردي خود را در همزماني جنگ و مذاكره، طراحي و اجرايي كردهاند. پرخاش و اعتراض برخي كارشناسان و شهروندان ايراني مقابل اعلام ادامه مذاكره ايران و ايالاتمتحده امريكا ازسوي دولت چهاردهم را ميتوان در چارچوب الگوهاي موج دوم دانست و ضرورت همزماني و همپوشاني ديپلماسي و مذاكره با جنگ مقابل اسراييل و امريكا را در محورهاي زير بررسي كرد:
يكم - تهاجم داخلي به ديپلماسي ايران: يكي از مهمترين آسيبهاي جنگ 12 روزه اسراييل و ايالاتمتحده امريكا عليه ايران را ميبايست بيزاري افكار عمومي ايران نسبت به مذاكره و ديپلماسي با رقيبان و دشمنان ژئوپليتيك ايران در منطقه و جهان برشمرد كه فشار بر دولت و ساختار ديپلماسي ايران را افزايش داده است.
تاكتيك تهاجم اسراييل و امريكا در پوشش روند مذاكره هستهاي ايران و ايالاتمتحده، سبب شد تا واقعيت بدبيني تاريخي ايرانيان نسبت به انگاره و اهداف دولتهاي غربي از مذاكرات با ايران بر همگان آشكار گردد. اين بدبيني تاريخي به بيزاري از مذاكره و ديپلماسي تبديل شده، تهاجم افكار عمومي و كارشناسان به ديپلماسي با دشمنان را تقويت كرده، درنهايت موجب ناتواني سياست خارجي ايران در نظام جهاني ميگردد.
بدبيني و بيزاري از همزماني مذاكره و جنگ ايران با رقيبان و دشمنان (اسراييل و امريكا)، جلوه برجسته موج دوم تحول جهاني است كه ايستايي سياست خارجي ايران را پايدار كرده و در مقابل الگوهاي موج پنجم و ششم ديپلماسي جهاني آسيبپذير ميسازد.
دوم - ايستايي ابزارهاي قدرت راهبردي ايران در موج دوم: انگاره بدبيني از مذاكره و ديپلماسي با مهاجم كه اكنون بر افكار عمومي و كارشناسان ايراني حاكم شده است، قدرت راهبردي را تنها در ابزارها و تاكتيكهاي جنگي و دفاعي فشرده نموده و توان ديپلماسي جنگ را از قدرت راهبردي ايران پاك ميكند.
ديپلماسي جنگ كه بر مذاكره با ديگر بازيگران نظام جهاني و بلكه مذاكره با دشمن مهاجم استوار است، پوششي است براي توان و تاكتيكهاي جنگي كه بسيار كارآمدتر از ابزارها و تسليحات رادارگريز و هوشمند نسل 5 و 6 عمل ميكنند.
بخش مهم تهاجم اسراييل و امريكا در تهاجم به ايران را ميتوان پيامد ديپلماسي و مذاكره ايالاتمتحده امريكا با ايران دانست كه آمادگي و مانور تهاجمي تسليحات راهبردي مانند جنگندههاي رادارگريز F35 و هوش مصنوعي نظامي آنان را پوشش داده بود.
اكنون ايران نيز ميبايست از ديپلماسي و مذاكره با رقيبان و دشمنان بهخصوص ايالاتمتحده امريكا به عنوان يك پوشش و مولفه تقويت سياست جنگي و دفاعي خود بهره برده و سياست راهبردي ايران را بر اصل رئاليسم قدرت در قرن 21 بازنويسي كند.
سوم - كارآمدي مذاكره همزمان با تهاجم: سياستگذاري راهبردي داراي دو محور سياست دفاعي و سياست خارجي است كه ميبايست همسو و حامي يكديگر باشند. كارايي و اثربخشي سياستگذاري راهبردي بر همافزايي و همزماني كاربرد ديپلماسي و جنگ استوار است.
رئاليسم قدرت را نميتوان تنها يك رهيافت يكجانبه حفظ، تقويت و نمايش قدرت نظامي تعريف نمود، زيرا فهم توان و نقشه ديگر بازيگران نيازمند روندي از ديپلماسي و مذاكره مستقيم و غيرمستقيم با رقيبان و دشمنان است كه البته توان پوشش يا پنهانسازي سياستهاي جنگي با تاكتيك مذاكره و ديپلماسي نيز بر اهميت روزافزون ديپلماسي در ميدان جنگ افزوده است.
در جهان از هم گسيخته كنوني و بازي قدرت هراسناك بازيگران بزرگ، كارآمدي و اثربخشي ديپلماسي و تهاجم به يكديگر وابسته است. همگرايي و كاربرد همزمان توان نظامي و توان ديپلماسي به يك اصل سياستگذاري راهبردي مطلوب تبديل شده است . همانگونه كه الوين تافلر ميگويد موج سوم همه روابط كهنه قدرت را در هم ميشكند، موجهاي كنوني دگرديسي (موج 5 و 6)، روابط كهنه قدرت و مناسبات قدرت را دگرگون نموده و همگرايي جنگ و ديپلماسي را بر واگرايي جنگ و مذاكره برتري داده است.
چهارم - جنگ براي بقا: سياستگذاري عمومي و تمام حلقههاي آن يك هدف مشترك دارند و آن نيز تضمين بقاي يك كشور در نظام جهاني است. سياست دفاعي و جنگ نيز براي ادامه حيات طراحي و اجرا ميشود.
سياست دفاعي، ابزارها و تاكتيكهاي جنگ كه هنر جنگ ناميده ميشوند براي ادامه بقاي بازيگر و حيات شهروندان است. جنگ براي كشته شدن نيست، اگر قرار بر جنگ باشد، ايران ميبايست براي پيروزي اقدام كند. جنگ براي ادامه حيات و تضمين بقا نيازمند بهكارگيري همه ابزارها و تاكتيكهاي موجود حتي ديپلماسي يا مذاكره همزمان با دشمنان است. مذاكره با دشمن همزمان با جنگ ايران و دشمنان، براي ادامه تضمين بقاي ايران و حفظ جان ايرانيان است، همانگونه كه جوواني آكوتو، فرمانده ارتش فلورانس قرن چهاردهم ميلادي با نام اصلي جان هاووك (با مليت انگليسي) ميگويد: « آدمي به جنگ ميرود تا زندگي كند نه براي اينكه بميرد.»
انتقاد تند و ناسزاي بسياري از كارشناسان و شهروندان ايراني به ايده و تاكتيك مذاكره ايران با ايالاتمتحده امريكا در روزهاي آينده و پس از جنگ 12 روزه اسراييل و امريكا عليه ايران، پيامد ايستايي جامعه و تحليلگران ايران در موج دوم دگرگوني جهاني است. ايستايي در موج دوم گذار درحالي كه ديگر كشورها و جوامع نه تنها موج سوم موردنظر آلوين تافلر را گذرانده بلكه اكنون در موجهاي پنجم و ششم گذار جهان هستند!
مذاكره و ديپلماسي مولفهاي از هنر جنگ است كه نقش ابزارهاي نظامي به خود گرفته و تقويت بازيگر در جنگ را دنبال ميكند. مذاكره براي پيروزي در جنگ است و جنگ براي برتري در مذاكره و ديپلماسي، بنابراين بازيگري در جنگ پيروز است كه همزمان از منابع و توان ديپلماسي خود مانند مذاكره با دشمن نيز به خوبي بهره گيرد.
ايران نيز ميبايست از انگارههاي آرماني دوري گزيده، در چارچوب رهيافت رئاليسم قدرت همزمان با جنگ عليه دشمن، مذاكره با دشمن را نيز طراحي و بهكار گيرد. همانگونه كه همزمان با مذاكره و ديپلماسي نيز ميتوان به طراحي و آمادگي براي يك جنگ اقدام نمود.
مذاكرات ايران و ايالاتمتحده امريكا در روزها يا هفتههاي پيشرو، بخشي از راهبرد ايران در آنارشي جهاني است كه همزماني مذاكره و جنگ با دشمن را ناگزير ساخته است.
كارشناس ارشد مسائل سياسي
و روابط بينالملل