امتناع جوانگرايي
عباس عبدی
تقريبا اين گزاره لقلقه زبان همه است كه «بايد از جوانان استفاده كرد.» علت هم روشن است چون همه به صورت غريزي ميدانند كه پسنديده نيست افراد مسن بهطور پيوسته ۵۰-40 سال در سرير قدرت باشند. اول اينكه مردم خسته ميشوند، حتي اگر اين افراد نزد مردم محبوب باشند باز هم مردم دوست دارند كه چهرههاي مطلوبشان در اوج كنار بروند تا شاهد اُفت آنان نباشند، چه رسد كه بخواهند افول و ناتواني آنان را ببينند. اصولا ورزشكاران اغلب با آخرين دستاوردهايشان به ياد ميآيند. شايد اين داوري با گذشت زمان براي ورزشكاران اصلاح شود، ولي احتمالا براي سياستمداران بر همين اساس داوري خواهد شد. به نظرم عملكرد آنان هم تعيينكننده نيست، بلكه ديدن چهرههاي تكراري در قدرت خوشايند نيست. به هر دليل هنگامي كه سياستمداران از يك سو ميخواهند بمانند و از سوي ديگر يا تن به تغيير نميدهند يا اگر هم بخواهند قادر به تغيير نيستند، پس مجبور ميشوند كه به همسن و سالهاي خود يا جواناني فاقد اعتبار بسنده كنند. انتخاب مجدد آقاي جنتي ۹۹ ساله توسط اعضا به عنوان دبير شوراي نگهبان كه مهمترين و قدرتمندترين و غير پاسخگوترين نهاد كشور است چه معنايي دارد؟ آيا انتخابكنندگان معناي اين كار خود را نميدانستند؟ چگونه ممكن است كه حوزههاي علميه در ۵۰ سال اخير نتوانستهاند، حداقل ده يا بيست نفر مجتهد مسلم و باسواد تربيت كنند تا اينبار را از دوش اين پيرمرد بردارند؟ بهطور قطع بعيد است كه اين تعداد روحاني تربيت نشده باشند. حتما دهها و صدها روحاني باسوادتر از آقاي جنتي هستند كه اغلب ميانسال بوده و آماده ايفاي چنين نقشي هم هستند، ولي به عنوان دبير انتخاب نميشوند. چرا؟ پاسخ اجمالي من اين است كه نيروهاي جوان براي آنان از دو جهت غير قابل اعتماد هستند. اول از جهت نگرشها و برداشتها متفاوت هستند. اغلب جوانان و نيروهاي جديد با تفكرات و قالبهاي ذهني گذشتگان كه به نوعي منجمد است، همسويي و همراهي ندارند. حق هم دارند، چون نيروهاي جوان ارتباط بيشتري با جامعه دارند و مهمتر اينكه در تعامل با ديگران از موضع قدرت عمل نكردهاند، چون قدرتي نداشتهاند و همين موجب شده چيزهايي را به لحاظ منطقي بپذيرند كه افراد سالمند نميپذيرند.
این سالمندان هميشه از موضع قدرت و اقتدار و غير پاسخگويي حرف زدهاند، و به همين علت دچار انسداد شدهاند. از جهت ديگري هم به آنان بياعتماد هستند. براي نمونه در خبرگان رهبري شواهد اين مساله ديده شد. گمان ميكنم تاكنون دو جوان حدود ۳۰ ساله در دوره چهارم و پنجم مجلس خبرگان انتخاب، و هر دو نفر دچار مشكل شدند. يكي مجبور به استعفا شد، ديگري هم در ميانه راه غيبش زد و كلي مساله درست شد! چون جوانان نميتوانند خود را در قالبهاي سنتي و به هر شكلي محدود كنند. البته برخي هم فرصتطلب هستند و در عمل معلوم ميشود كه گرهي از كار مديران سالمند باز نميكنند، دنبال نمايش و سوءاستفاده هستند، به همين دليل به سرعت عطاي آنان را به لقايشان ميبخشند. در دولت قبلي مصاديق از اين نوع جوانان انقلابي ديده ميشود. هنوز هم در عرصه عمومي حضور دارند، افرادي بسيار بيمايه كه قابل اتكا نيستند.
با اين توصيفات، جوانگرايي يك تحول شكلي نيست، مثل اين نيست كه اگر تاكنون از رنگ سبز استفاده كرديم، حالا براي تنوع از رنگ آبي استفاده كنيم. جوانگرايي در واقع يك تحول و تغيير محتوايي و كيفي است. اتفاقا كاربرد همين كلمه «جوانگرايي» يك ايراد است. گويي سالمندان براي خود حق قايل هستند كه حالا به جوانان راه دهند يا ندهند. اين عين تبعيض است. قرار نيست كسي يا كساني جوانگرايي كنند. بايد ميدان براي حضور همه اعم از جوان يا سالمند يا فرد ۹۹ ساله، باز باشد. برابري حقوق براي حضور در عرصه، جوان و ميانسال نميشناسد. جوانگرايي در تيم فوتبال نيست كه مديريت تيم به فكر آينده باشد. در آنجا بهترين بازيكنان را كه پا به سن گذاشتهاند رد ميكنند و عذرشان را ميخواهند، نه آنكه همچنان به حضور آنان تن دهند. وجود همين كلمه «جوانگرايي» ريشههاي سالمندگرايي را نشان ميدهد. مساله جوانگرايي نيست، سيطره نوعي از اليگارشي است. بد نيست فرضيه ديگري را هم به بحث بگذاريم. چرا روساي جمهور امريكا در دو دوره اخير اين اندازه پير هستند؟ آيا جوانان آنان ناكارآمد و ضعيف هستند؟ قطعا خير. اليگارشي فاسد دموكراتها و جمهوريخواهان به جايي رسيده است كه راه را براي حضور ديگران بسته است. حتي اگر فرد ميانسالي هم مثل اوباما وارد ميدان شود، به سرعت در دل اين اليگارشي فاسد تحليل رفته و جذب خواهد شد. پرونده عجيب يك قاچاقچي اسلحه و دلال فساد جنسي كودكان براي مقامات امريكايي و نقش اسراييل و موساد در اين باره به خوبي اين واقعيت را نشان ميدهد.