نگاهي به نمايش «شكستن امواج» به كارگرداني مجتبي جدي
حدس بزن چه كسي براي شام ميآيد
اميرارسلان ضيا
نمايش شكستن امواج (بازخواني نمايشنامه قبيلهها به نويسندگي نينا رين) تئاتري است درباره زبان، قدرت و خانواده. قصه اثر درباره دختر كوچك خانواده است كه ناشنوا است، او در خانوادهاي شنوا به دنيا آمده، جايي كه پدر خانواده دكتراي ادبيات دارد و همسر او نويسندهاي است كه پيش از اينها دانشجوي پدر بوده. در اين خانواده پدر به عنوان رهبر قبيله حتي نميخواهد بپذيرد كه دخترش ناشنوا است و دوست دارد با او همچون افراد عادي رفتار كند. اثر درباره تلاش و تقلاي دختر و تصميمش براي جدايي از خانواده و شروع زندگياي تازه به عنوان فردي ناشنوا و متفاوت از بقيه است.
ارژنگ طالبينژاد در بازنويسي نمايشنامه نينا رين با وجود ايجاد تغييرات چه در جغرافيا و امروزيتر كردن آن توانسته شالوده اصلي و مضموني كه دغدغه اصلي نينا رين بوده را حفظ كند و آن هم چيزي نيست جز اينكه، همه افراد جامعه، در كوچكترين حد آن يعني خانواده هم به نوعي و هر كدام به حدي ناشنوا هستند و شايد تنها پذيرفتن اين حقيقت بتواند اولين گام براي درك و فهميدن زباني باشد كه فهم «ديگري» را ممكن سازد.
اولين كلماتي كه در اين نمايش كاراكتر دانا به زبان ميآورد مقدمه رساله دكتراي خودش است كه درباره زبان و نقش تعيينكننده آن در جهان امروز است. از اولين صحنه ما با اين واقعيت مواجهه ميشويم كه نميتوان اميدي به بيطرفي زبان داشت به نوعي كه انگار ريشه تمامي شكافها و شكست در سطوح روابط انساني از همان وسيله ارتباطياش نشأت ميگيرد. نمايشنامه در صحنه اول با ارجاع به مساله زبان در روانكاوي لاكان چشمانداز خودش را مطرح ميكند. «بدون زبان انديشه آدمي ميميرد» اين نقل قولي است كه نمايش در طول سير روايت خود سعي ميكند آن را نقد كند. نمايش شكستن امواج تلاش در جهت بازنمايي خانوادهاي روشنفكر در طبقه متوسط جامعه را دارد. در اين خانواده كاراكتر پدر (با بازي بسيار خوب عباس جمالي، كه انگار شمايلي از پدر سلطهگر در تئاتر ايران شده است) با داشتن طيف وسيعتري از دايره واژگان تسلط كاملي در خانه دارد. اين وضعيت سكون در نمايشنامه لحظهاي دچار لغزش ميشود كه دختر ناشنواي خانواده (با بازي شيدا خليق) تصميم ميگيرد كه ديگر از تظاهر شنيدن حرفهاي خانواده آن هم با استفاده از سمعك دست بردارد و در ادامه به زندگياي جدا از خانواده بپردازد، آن هم در حيني كه پسر و دختر بزرگتر اكنون به خانه برگشتهاند و به كلي كنترل روي زندگي خصوصي، خلوت و تصميمات خود را از دست دادهاند و به منفعلترين حالت خود نزول كردهاند. براي مثال دانا با وجود اينكه يك رساله دكتري در پيش دارد تمام مدت با تحقير پدر و سرخوردگي دوباره رو به بطالت و اعتياد ميآورد و دختر خانواده از آنجايي كه دايره واژگاني نسل جوان امروزي را دارد بيوقفه توسط پدر تحقير ميشود. پدر با وجود اينكه به هيچوجه از بازگشت فرزندان خود راضي نيست اما نميتواند اين را قبول كند كه فرزند كوچكش با فردي كه به مرور دارد ناشنوا ميشود زندگياي مستقل شروع كند. پدر با نفي كردن تفاوت هر يك از اعضاي خانواده، مخصوصا فرزند ناشنواي خود تلاش ميكند كه خود را در راس هرم قدرت و سلطه نگه دارد. در سير روايت اثر گاه به گاه اين جايگاه مورد حمله و تهديد قرار ميگيرد و در نهايت دچار شكست ميشود. نيلي فرزند كوچك خانواده به تازگي با دختري به نام سيما آشنا شده كه به مرور دارد شنوايي خود را از دست ميدهد و ملاقات او با اين خانواده اولينباري است كه پدر متوجه ميشود كه كاركرد زبان در مناسبات قدرت خانه در حال فروپاشي است. سيما در مقام يك «ديگري» با حضور خود سطح تازه و نويي در روابط انساني را در خانه به وجود ميآورد. پدر تا آن لحظه هميشه سعي ميكرد اين واقعيت تلخ را از نيلي پنهان كند كه با بقيه متفاوت است و بايد زبان اشاره ياد بگيرد (زباني كه پدر چندين جا به بدوي بودن و ناكارآمدي آن اشاره ميكند) و او را وادار به استفاده از سمعك و لبخواني كرده است و اين گونه از ايجاد هويت مستقل او جلوگيري ميكند. در اين صحنه شام، ما تقابل مابين دو زبان اشاره و زبان معيار پدر را ميبينيم، زبان اشاره همواره توسط پدر تحقير ميشود به اين دليل كه از منظر دستور زبان و بيان فاقد هرگونه چندلايگي است اما از طرفي سيما در ميان ديالوگها به اين اشاره ميكند كه زبان اشاره به خاطر زباني مستقيم بودن درست است كه از كنايه و استعاره عاري است اما همزمان از نظري بسيار كاربردي است چون كاملا مستقيم نيازها را مطرح ميكند و براي مخاطب اين سوال ايجاد ميشود كه مگر زبان در سطح اول خودش چنين كاركردي ندارد و جداي از اين ايجاد شكاف و سلسله مراتب بين افراد يك جامعه نوعي سوءاستفاده از زبان نيست؟ پدر بعد سرافكندگي اين رويارويي با اين واقعيت با عصبانيت، رفتاري بدوي از خود نشان ميدهد.
شكستن ديوار چهارم امري است كه در عمده تئاترهاي امروز ما شاهدش هستيم كه متاسفانه در خيلي از موارد به خامدستانهترين نحوه ممكن انجام ميشوند، اما در اين اثر ميتوان گفت كه در يكي از درخشانترين لحظات نمايش رخ ميدهد، جايي كه ما از ذهنيت كاراكتر سيما فضاي صحنه را ميبينيم و با استفاده از پروژكشن ما دنيايي بيصدا و زبان را نظاره ميكنيم كه در آن كاراكترها نوبت به نوبت از صحنه خارج ميشوند و پس از آن ما ديالوگي بين دو كاراكتر ناشنوا را ميبينيم، جايي كه نيلي متوجه ميشود كه حتي در چشمان سيما هم نميتواند هويتي مستقل از خانواده خود داشته باشد.
در اولين مواجهه با اجرا اولين چيزي كه به چشم ميآيد، صحنه كاملا كاربردي آن است. اين كيفيت در طراحي لباسها، نورپردازي و ساير المانهاي صحنه هم به چشم ميآيد، كه به مرور به كمك روايت ميآيند. به نوعي كه تمامي اعضاي خانواده لباسهايي يك دست ميپوشند و خود را جز يك قبيله نشان ميدهند و اينگونه تك افتادن سيما و نيلي نمايان ميشود. يكي از ديگر ويژگيهاي صحنه اين نمايش اين است كه با وجود اينكه تمام مدتي تجسم يك آشپزخانه طبقه متوسط است، مثل نمايشنامههاي هارولد پينتر جايگاهي براي به چالش كشيدن عقايد، خشونت كلامي و فيزيكي و مناقشات و جدل بين اعضاي خانواده است.
نمايش شكستن امواج ملودرامي است كه نشان ميدهد انسان گاهي ناگزير از ترس يك ساختار به دامان ساختاري ديگر پناه ميبرد تا شايد اينگونه بتواند براي خود هويتي تعريف كند كه در چنگ پيشداوري و پيشفرضها نباشد، در حيني كه خود اين كنش هم زمينهساز اين ميشود كه درگير چرخهاي ديگر از داوريها و صفات شود. اين نمايش با داشتن صحنهاي كارآمد، موسيقي كافي و بازيهاي درخشان توانست در حدود يك ساعت و نيم اجراي خود بين خط باريك كمدي و درام حركت كند و در كنار لذتبخش بودن اين سوال را مطرح كند كه رهايي حقيقي در كجا رخ ميدهد؟ كجا ميتوان عضو قبيلهاي خارج از دايره واژگاني و سنتهايي بود كه براي فرد محدوديت نسازد، جايي كه هويتهاي ناديدهگرفته شدهاي نباشد و «ديگري» به عنوان دشمن شناخته نشود.
عنوان مطلب نام فيلمي
به كارگرداني استنلي كريمر است.