خيالبافها
حسن لطفي
براي بعضي از آدمهاي موفق امروز همهچيز از روياهايي شروع شده كه ديروز در سر داشتهاند؛ روياهايي كه برخي از اطرافيانشان آنها را آرزوهاي محال يا سرابي دستنيافتني ميديدند. گمانم جواني كه چند روز پيش ديدم يك چنين روياهايي در سر داشت. همكاري كه او را براي راهنمايي به من معرفي كرد ميگفت خيالباف است زياد جدياش نگير. اين را در نبودش و پشت خط تلفن گفت. وقتي از راه رسيد نشناختمش. قيافهاش به خيالبافها نميخورد. فكر كردم كس ديگري است. خودش را كه معرفي كرد از همان معرفي فهميدم پرجنب و جوش و سودايي است. حرف پشت حرف آمد و تا چشم بر هم زديم ساعتي گذشت. فكرهاي بزرگي در سر داشت. پي طرحهايي بود كه نان را به سر سفرههاي بسياري بياورد .چند طرحي هم اجرا كرده بود. روياهايي كه ذرهاي به موفقيتش شك نداشت. البته نگران بود. نگران قرطاسبازي و نامهنگاريهايي كه او را در تار خودش گرفتار ميكرد. نگران اينكه جدي نگيرندش و اگر هم گرفتند طرحش را مال خود كنند و همهچيز از دستش در برود. گفتههاي همكارم باعث شده بود تا وقتي در مورد ايدههايش حرف ميزند دنبال رد خيالبافي بگردم. اما كمكم بهجاي ترديد حس خوبي از گفتههايش بهطرفم جاري شد. دليل اصلياش هم در ايماني بود كه به گفتهها و طرحهاي خودش داشت. اما آن روز و آن ساعت از آن روياها لذت بردم. دلم ميخواهد هرچه زودتر شرايط اجراي طرحش فراهم شود. البته اگر هم نشود از ساعتي كه با او گذراندم ناراضي نيستم. ساعتي كه شور، اميد و هيجان را كنار هم ديدم. به خاطر همين فكر ميكنم اگر با آدمهاي خيالباف و رويايي برخورد كرديد، جدي بگيريدشان، شايد يكي از آنها در رديف آدمهاي موفق فردا باشند كه امروز خيالباف به نظر ميرسند.