خرمشهر آزاديات مبارك وبه اميد خرمي
مرضيه جهانآرا
خواهر سردار محمد جهانآرا، فرمانده سپاه خرمشهر
باز هم سوم خرداد از گرد راه رسيد و صاحبان رسانه يادي از خرمشهرم، شهدايش و شهدايم كردند.
شهرم، خرمشهرم، وطنم، پاره تنم اين روزها مثل سالهاي پيش كل ايران از تو ياد ميكنند آن هم براي چند روز و سپس به دست فراموشي سپرده ميشوي و گرد و غبار يك سال دوباره به رويت مينشيند تا سال آينده وسوم خردادي ديگر.
چه بگويم از سوم خردادسال ۶۱؛ سالي كه بهترين و رشيدترينهاي شهرم براي آزادي آن جان خود را از دست دادند. شهيد موسوي، شهيدان نعمتزاده، شهيد مرادي؛ شهيد خسروي و همه شهداي سرافراز شهرم و اما رشيدترينشان قبل از آزادي شهرش به ديدار يار شتافت و نتوانست آزادي آن را ببيند و قولي كه به مردم شهرش براي آبادي آن، پس از آزادسازياش داده بود را ادا كند..
باز هم سوم خرداد از گرد راه رسيد و صاحبان رسانه يادي از خرمشهرم، شهدايش و شهدايم كردند.
شهرم، خرمشهرم، وطنم، پاره تنم اين روزها مثل سالهاي پيش كل ايران از تو ياد ميكنند آن هم براي چند روز و سپس به دست فراموشي سپرده ميشوي و گرد و غبار يك سال دوباره به رويت مينشيند تا سال آينده وسوم خردادي ديگر.
چه بگويم از سوم خردادسال ۶۱؛ سالي كه بهترين و رشيدترينهاي شهرم براي آزادي آن جان خود را از دست دادند. شهيد موسوي، شهيدان نعمتزاده، شهيد مرادي؛ شهيد خسروي و همه شهداي سرافراز شهرم و اما رشيدترينشان قبل از آزادي شهرش به ديدار يار شتافت و نتوانست آزادي آن را ببيند و قولي كه به مردم شهرش براي آبادي آن، پس از آزادسازياش داده بود را ادا كند، سيدمحمدعلي جهانآرا؛ فرماندهاي كه نه فقط بر نيروهاي مسلح شهر، بلكه بردلهاي جوانان شجاع و با دست خالي آن را فرماندهي ميكرد. فرماندهاي كه خود را با كوچكترين نيروي مردمي شهر همراه و همسان و همسو ميديد و پابه پاي سربازان و پاسدارانش، پاس شب ميداد و موجب دلگرميشان بود و برخلاف آنچه اينك از او به تصوير كشيدهاند، تزلزل و نااميدي و ابهام در او راهي نداشت و همين بود كه تكيهگاه و اميد همرزمان و مردم شهرش بود.
و تو اي بزرگ مرد شهرمن كه اكنون شهرم وسوم خرداد نماد تو شده است؛ وقتي سلاحت را به دست گرفتي و به صحراي كربلاي خونين شهربراي دفاع از ناموس و شرف مردمت خروشيدي، تنها زمزمهات ياري مردماني بود كه پس از خدا چشم ياري به تو داشتند.
و تواي قهرمان من و مرد سرافراز سرزمينم كه جز بر خط سير پيامبرحق، گامي برنداشتي و صدايي برنيفراشتي، از كوله بارعشق همان بس كه در بحبوحه جنگ، زماني كه حمزهات به دنيا آمد تا مدتها نتوانستي به ديدارش بيايي.
خرمشهرم شهر زيباي من، سالهاست كه در سومخرداد تو را در لواي ممد نبودي... ميخوانند و خورشيد در آتش، خون رخساره سوزانده و صورت به خاك كشانده تا دوباره تو را در آيينه چشمانش قاب كند. برادرم محمد هنوز فرياد غريوت در شهر به گوش ميرسد و صداي اللهاكبرت در عاشوراي خرمشهر.
تو با مردانگي جنگيدي و دشمن ناجوانمردانه شهرت را با تانكهايش زيرپا لگدمال كرد اما يارانت، دوستانت و همرزمانت اجازه ندادند خونينشهر زيرپاهاي دشمن غدار بماند و در سومخرداد۶۱ آن را با نثار جان و خون خويش آزاد ساختند. خرمشهر آزاديات مبارك و به اميد خرمي و آبادانيات.
خواهرت