شرط قدرتمند شدن ايران وجود وفاق چند سويه در عمل
رضا فضلعلي
امروزه تبعيض در داخل كشورها و عدم رعايت عادلانه قوانين، همراه با بدبيني فزاينده و نااميدي نسبت به ناعادلانه بودن سيستم حاكم بينالمللي، به فروپاشي نظم جهاني دامن زده است. بدون ترديد ساختن يك چارچوب مثبت، در جهت رعايت كرامت انساني نيازمند قراردادهاي اجتماعي عملي جديد، مبتني بر توسعه، امنيت و احساس سرنوشت مشترك همگاني است. آنتونيو گرامشي معتقد است نظم بينالمللي قرن گذشته دستخوش تغييري عميق شد، زيرا «دنياي قديم در حال مرگ است و دنياي جديد نيز براي تولد تلاش ميكند: اكنون زمان هيولاهاي قدرت است.» اين نظم در دو برهه تاريخي مهم شكل گرفت: اولينبار پس از سال 1945، زماني كه سيستم بينالمللي كنوني از طريق ايجاد سازمان ملل متحد و نهادهاي برتون وودز ايجاد شد و دومين مورد نيز در سال 1989 با فروپاشي ديوار برلين كه نشان از پيروزي غرب در جنگ سرد بود؛ البته آن نيز جاي بحث دارد كه آيا غرب در جنگ سرد پيروز شد يا شرق خودش باعث شكست خودش شد!
مشخصه جهان امروز، وجود درجه بالايي از يكپارچگي جهاني است، قواعد و هنجارهايي كه روابط اقتصادي بينالملل را شكل داده و حمايت و تضمينهاي امنيتي قدرت اول فعلي جهان، يعني ايالاتمتحده را نيز به همراه دارد. تا چندي قبل بسياري بر اين باور بودند كه صرفا وابستگي متقابل اقتصادي بر رقابتهاي ژئوپليتيكي غلبه ميكند و باعث افزايش توسعه و رونق خواهد شد. ليكن دنياي امروز بسيار متفاوت شده، جهان در حال چند قطبي شدن است؛ روسيه، هند، تركيه، برزيل، آفريقاي جنوبي، ايران و كشورهاي خليجفارس و مهمترين آن چين كه نظم قديمي را به شكلهاي متفاوت به چالش ميكشند و در كنار ديگر قدرتهاي نوظهور خواستار نقش و صداي بيشتري از خود در شكل دادن به قوانين نظام بينالملل هستند. اعتقاد به «ارزشهاي جهاني» و ايده «جامعه بينالمللي» تاحدودي كمرنگ شده است، زيرا بسياري به رياكاري كشورهاي ثروتمند در احتكار واكسن در طول همهگيري كوويد-19، يا واكنش به جنگ اوكراين در مقايسه با عدم اقدامي موثر در بحرانهاي انساني: غزه، سودان و... كه در حد محكوم كردن، بيشتر نميباشد. هنگامي كه سران حماس در قطر براي آخرين پيشنهاد ايالاتمتحده در جهت صلح با اسراييل در قطر جمع ميشوند، اسراييل سعي در ترور آنها ميكند و ترامپ به راحتي اعلام ميكند كه از موضوع دير خبردار شده است؛ همانگونه كه در موضوع هستهاي ايران در حال مذاكره بود به اسراييل اجازه حمله داد و خود نيز به مراكز هستهاي حمله كرد؛ او با پوتين قرار ملاقات در آلاسكا را بدون حضور سران اوكراين و اروپا ميگذارد، در تفاهمنامهاي بين آذربايجان و ارمنستان (نهم آگوست، 2025)، ناگهان اعلام ميشود منافع «دالان (كريدور) زنگزور» را براي 99 سال به نام «گذرگاه ترامپ» دراختيار ايالاتمتحده قرار داده شد. در همان حال با خروج از تعهدها، توافقها و قراردادهاي بينالمللي (اقليمي پاريس، برجام، پيمان مهاجرت ايمن، سازمان جهاني بهداشت، شوراي حقوق بشر، معاهده منع موشكهاي هستهاي ميان برد، يونسكو يا خروج از معاهده آسمانهاي باز و...) با تهديدهاي پيدرپي، به ديگران عنوان ميكند، اگر خواستههايش پذيرفته نشود، تضمينهاي ايالاتمتحده كه با آميزهاي از انزواطلبي و يكجانبهگرايي قلدرمآبانه كه در درونش پنهان است را پس خواهد گرفت، اعمال تعرفههاي تجاري بر دوستان و دشمنان هر چند با كاركردهاي رسانهاي، نمونههاي آشكار ادعاي ما هستند. به راستي به چه علتي ضامن نظام جهاني، زير قوانيني ميزند كه خودش آنها را قبلا تصويب كرده است؟ آيا علت آن ضعف ديگر كشورهاست يا به دنبال افزايش و تحكيم قدرت اقتصادي، جهت ادامه پايداري به عنوان قدرت بلامنازع جهاني خويش است؟
دلايل انتخاب سياست كشورها، اغلب بر دو اصل داخلي و روابط با ديگران در امور بينالملل است كه با گذشتهاي نه چندان دور، مثلا دوران جنگ سرد بسيار متفاوت است. بر همين اساس ماهيت داخلي كشورها نيز با وجود پيشرفتهاي لحظهاي بسيار تفاوت پيدا كرده است. براساس نظريه آشوب جيمز روزنا بينظمي ظاهري موجود، در درونش نظمي پنهان نهفته است كه نتيجه تصميمات و عملكرد حاكميتهاست. ايالاتمتحده نمونه بارزي است كه به دليل شرايط داخلي مردم و جامعه متكثر ايالاتمتحده براي دومينبار به فردي مثل ترامپ با شخصيتي كه با الگوهاي گذشته كاملا فرق دارد را انتخاب كرد. فردي مليگرا، با ظاهري به شدت ضدجنگ كه به دنبال كسب قدرت از طريق اقتصادي است، به همين علت اين روزها درك و تحليل قواعد بازي، اگر منطبق بر واقعيتها نباشد، بسيار مشكل است. بر اين اساس او براي ماندن در قدرت، به دنبال همان چيزي است كه مردم ميخواهند، يادآوري اين نكته ضروري است كه نگارنده به دنبال تطهير ترامپ يا رفتار او به هيچ عنوان نيست، زيرا معتقديم، قدرت بدون استثنا در غرب و شرق و در طول تاريخ با اندازهها و شكلهاي مختلف فسادآور است، ليكن به دليل وجود نهادها و احزاب و ترس از حاكميت قانون در سرزمينها متفاوت است. در عصر حاضر بازيگران نسبت به زمان جنگ سرد تغيير كردهاند، كشورهايي همانند چين كه تا 50 سال پيش از فقيرترين كشورهاي جهان سوم به حساب ميآمد، در عرصه قدرت آمدهاند كه اقتصاد را محور و مرجع رفتار و تصميمات خود قرار دادهاند. آنان با مراجعه به تاريخ ديگر كشورها و تقليد از امريكا در اين مدت تمركز خود را فقط در افزايش قدرت اقتصادي قرار دادند و به طور مستقيم درگير هيچ منازعهاي نشدند تا آنجا كه در كمتر از نيم قرن به دومين اقتصاد جهان تبديل شد. به همين علت نيز ترامپ برخلاف ديگر دولتمردان، به روسيه اهميت كمتري ميدهد، زيرا چين را خطر اصلي براي ايالاتمتحده ميداند. آري، چين و امريكا هر دو به درستي درك كردهاند، در عصر حاضر براي عقب نيفتادن از رقيبان در ابتدا مبناي پيشرفتهاي اقتصادي است، نه نظاميگري و نه لشكركشي و ايدئولوژي! به بياني ديگر به اين آگاهي رسيدند كه هرگاه ملتها در آسايش باشند، ميتوانند بهترين موتور ماشين را بسازند و سپس برترين موتور هواپيماهاي جنگي را براي دفاع از خود و در صورت لزوم جهت حمله به ديگري بسازند، برترين موشكها و سلاحهاي جنگي را به دنيا عرضه كنند، به شرطي كه در ميان ملت خودشان، ابتدا مشروعيت نسبي داشته باشند. آنان دريافتند كه با پيشرفت نظامي، امروزه ديگر نميتوان وفاق و محبوبيت را در داخل مرزها به صورت پايدار گسترش داد. بدون شك در روابط بينالملل، جايگاه هر حاكميتي بر دو محور نظامي و اقتصادي تعيين ميشود، داشتن قدرت نظامي به تنهايي كرهشمالي يا شوروي سابق ميشود؛ اما با وجود قدرت اقتصادي، خواه ناخواه در قسمتهاي ديگر نيز پيشرفت حاصل خواهد شد، همان راهي كه چين به جاي جنگ و نظاميگري در نيم قرن اخير انتخاب كرد. بر اين اساس لازمه تغيير جايگاه حاكميتها در داخل و خارج از سرزمينها افزايش قدرت اقتصادي است، لذا اگر كشوري مخارج نظامي خود را افزايش ميدهد به هيچ عنوان نميتوان ايرادي گرفت، ليكن اين حركت هنگامي بيهوده خواهد بود كه به دليل نظاميگري از توسعه اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي در عرصه داخلي خودش عقب بماند.
با وجود پيشرفتهايي مانند هوش مصنوعي جهان به سوي نظمي جديد ميرود كه در آن قواعد بازي در كمتر از ثانيه در حال تغيير است، دنيايي كه براي بسياري از كشورها ادامه اين رفتار دشوار خواهد بود، بعيد نميدانم در زماني نه چندان دور، از بلوكهاي منطقهاي بزرگ، ايالاتمتحده در يك طرف نيمكره زمين تسلط بيشتري پيدا كند، چين بر آسياي شرقي و روسيه نيز كنترل خود را بر كشورهاي اتحاد جماهير شوروي سابق تا حدودي باز پس گيرد، يا ايران نيز در حالت ايدهآل، بتواند راه خود را به سمت نظمي مبتني بر قوانين جديد بيابد تا جهان چندقطبي به خواستههايش بيشتر اهميت دهد. براي رسيدن به هدف، بايد در ابتدا درك كنيم «چرا نظم بينالملل قديم شكست خورد!» بدون ترديد فرقي نميكند چه اصلاحاتي در شوراي امنيت سازمان ملل اتفاق خواهد افتاد يا مشاركت در نهادهاي برتون وودز چگونه ادامه مييابد، زيرا بر اين باورم، عامل شكست قوانين و توافقات اجتماعي در سطح كلان، عدم انطباق با تحولات جهاني است؛ نشنيدن صداي كافي كشورهاي در حال توسعه است؛ عدم پايبندي عملياتي به ميثاقها، مقررات، هنجارها، حقوق و تعهداتي است كه باعث انسجام ملي و ثبات سياسي ميشود و در سطح خرد نيز كشمكشهاي درون سرزميني هم، متاسفانه بيداد ميكند از نحوه سازماندهي خانوادهها گرفته تا نحوه رسيدگي به چالشهايي مانند: مهاجرت، محيطزيست، بيكاري، تورم، بهداشت و پيري.
آري، شكست در تامين رفاه، امنيت و هويت مشترك حتي در اقتصادهاي پيشرفتهاي كه زماني معماران و نگهبانان نظم قديمي بودند نيز به وضوح ديده ميشود. در عين حال مسائل داخلي نيز از دو جهت بر نظم موجود تاثيرگذار ميباشند: اولا در دنياي وابستگيهاي متقابل، امور داخلي و خارجي شبيه يكديگرند. بازارهاي كار توسط تحولات اقتصادهاي جهاني شكل ميگيرند، روندهاي اجتماعي و فرهنگي از طريق رسانههاي جمعي از مرزها سرازير ميشوند و سياستهاي يك كشور بر نتايج كشورهاي ديگر تاثيرگذارند. ليكن آنچه در اين نوشتار اهميت دارد قسمت دوم موضوع كه همان چالشها و مسائل موجود داخلي است؛ نگرش مردم نسبت به قوانين و اجراي آن در داخل بر ادراك آنها از اتفاقات خارج از مرزهاي سرزميني نيز موثر است. هنگامي كه جامعه، از هر جهت احساس رفاه و امنيت ميكند و نسبت به افراد ضعيف و كم برخوردار، در سطوح مختلف توجه بيشتري ميشود، بدون ترديد اوضاع متفاوت خواهد شد. درك اين پويايي دشوار است، كشورهايي كه پديده نظم جهاني را پايهريزي كردند، از بيشترين منافع هم بهرهمند شدند، ليكن اكنون بيشترين فشار و شديدترين واكنشهاي داخلي عليه جهاني شدن و همكاريهاي بينالمللي را نيز تجربه ميكنند؛ آخرين نمونه آن عدم راي اعتماد مجلس و استعفاي اجباري نخستوزير فرانسه و سقوط چهارمين دولت مورد حمايت مكرون در مدت دو سال است! پديده جهاني شدن در ابتدا به دنبال تعاملات مثبت (به ويژه اقتصادي) براي همگان بود كه هيچگاه اين اتفاق نيفتاد. معتقدم كه پاشنه آشيل سياستگذاريهاي اخير مساوي شده با اينكه «هنگامي كه كسي سود ميبرد، ديگران بايد ضرر كنند.»
ركود اقتصاد، كاهش تحرك اجتماعي و حمايت از سياستهاي حاصل جمع صفر، در بسياري از شاخهها افزايش يافته است. بدون شك نظم جديد بايستي در ابتدا قوانين اجتماعي داخلي را ترميم كند، در غير اين صورت هيچگاه ثبات و مشاركت عادلانه در جهت منافع عموم برقرار نخواهد شد، هنگامي كه ملتها در سرزمين خويش، فاقد امنيت و فرصت هستند، از ترس آينده مبهم به رقابت منفي روي ميآورند. بر اين اساس در جوامعي كه گسست بين «مردم و حاكميت» و «مردم با مردم» آشكار شود، زمينه رشد پوپوليسم، مليگرايي افراطي غيرسازنده و سياست خودكامگي ظاهر ميشود و بالعكس، زماني كه اقتصاد در حال رشد باشد، يكپارچگي داخلي و بينالمللي نيز همراه با توسعه صادق خواهد بود، لذا در طول زمان نگرش حاكميتها، نسبت به ديگران و هماهنگي با سياستهاي بينالمللي، ميزان پويايي آنان را نشان ميدهد. وفاق و اتحاد جمعي عقلاني، باعث تقويت و گسترش درون جامعه ميشود، همان چيزي كه آدام اسميت «حلقههاي همدلي» مينامد، اما اين اتفاق چگونه رخ خواهد داد؟
بر اين اساس ترجيح ميدهيم به سه موضوع كليدي «رفاه»، «امنيت» و «هويت» تمركز كنيم. در ابتدا بايستي با حفظ و رشد ديدگاههاي مثبت (اعتماد و اعتقاد) دوسويه در جهت همگرايي و تعامل با ديگراني هر چند مخالف قدم برداريم. از راههاي شناخت پيشرفت كشورها، ميزان رشد اقتصادي، رفاه و بهبود مادي زندگي مردم است، اما قبل از هر چيز ابتدا به موضوع مهم اقتصاد در جامعه اشارهاي داشته باشيم.
آري امروزه يكي از چالشهاي مهم داخلي كشورها، نرخهاي بالاي تورم و مشكلات اقتصادي است كه هرگز براي هيچ اقتصادي در درازمدت و مداوم، قابل قبول نميباشد؛ به همين علت، كنترل تورم يكي از اهداف اصلي دولتهاست، از اين رو در حفظ اقتصاد سالم و شناسايي عوامل تعيينكننده تورم، بايستي كوشا باشند. برخي از عوامل تورم همانند: بيثباتي؛ عدم اطمينان به آينده؛ افزايش سود يا دستمزد غيرمنطقي؛ سياستهاي پولي يا مالي انبساطي (يا هر دو) به نام «كشش تقاضا»؛ ناكارآمدي و واكنشهاي نامنظم و لحظهاي مديران كه سبب اختلال و تحميل هزينههاي ناخواسته اضافي در كشور و كاهش ارزش پول ملي ميشوند، مربوط به ناكارآمدي و تصميمهاي نادرست ميباشد، مادامي كه اقتصاد در معرض تكانههاي مختلف قرار داده ميشود، هر كدام از آنها ميتوانند در بخشهاي ديگر هم تسري يابند. افزايش قيمت اقلام ضروري ميتوانند بسياري از دولتها را سرنگون كنند، زيرا هنگامي كه مردم متوجه ميشوند بدون آنكه مقصر باشند، كالاهايي اساسي و ضروري هر روزه زندگي خويش را نميتوانند تهيه كنند و به صورت ناگهاني و غيرمنطقي بايستي گرانتر خريداري كنند، اعتمادشان را به سيستم مديريتي از دست ميدهند. آنها عليه وضعيت موجود معترض ميشوند نه اصل حاكميت (در كشوري همچون ايران متغيرها و شرايط داخلي و خارجي همانند جنگ، تحريم، رانت، فساد، چالشهاي جنسيتي و محيطزيستي را نيز بايد در نظر داشت).
بيگمان شكل روابط انساني معنادار، سلامت جسمي و رواني قوي، محيط سالم و رضايت كلي از وضع موجود، در كنار اميد به آينده، از اجزاي واحدهاي اندازهگيري توسعه به حساب ميآيند. براي برپايي پايدار وفاق جمعي، بايستي فرصت بهبود وضعيت براي تكتك آحاد ملت، بدون در نظر گرفتن طبقه، زبان، قوميت، جنسيت و عقيده فراهم باشد؛ زيرا اغلب نارضايتيها در كشورهايي كه احتمال تحرك رو به بالا كم يا در حال كاهش است و استعدادها به هدر ميروند، آشكارتر است. براي پيشرفت، امنيت و احساس هويت مشترك و دستيابي به يك نظم و تعادل همراه با تعامل با حاصل جمع مثبت، نيازمند يكپارچگي قويتري در سطح داخلي و بينالمللي بدون تعصب هستيم.
آري، توجه ويژه به انتظارات جامعهاي كه با وجود مشكلات، ديگر حوصله و تواني براي درگيريها و تسويه حسابهاي سياسي داخلي ندارد، ضروري به نظر ميرسد. بر اين اساس نبايد اجازه داد كساني كه هويت را به صورت حذفي، مستبدانه و يكطرفه تعريف ميكنند، بر روايتها تسلط داشته باشند، پس با تاكيد بر مسائل ملي، ميتوان در حد توان، برمبناي عقلانيت، عدالتي در سيستم ايجاد كرد تا نتايج بهتري براي منافع جمعي همراه با احترام به كرامت انساني را به ارمغان آورد. آري، همان راهي كه ايالاتمتحده چند قرن گذشته براي رسيدن به استقلال مالي و پيشرفت اقتصادي و آزاد شدن از استعمار بريتانيا انتخاب كرد يا همانگونه كه بيان شد چين نزديك به پنجاه سال در گوشهاي از جهان درگير هيچ رقابت و چالشي نشد، ايران نيز درحالي كه با حدود 400 ميليارد درآمد ناخالص داخلي، با دیگر کشورهایی كه حدودا بيش از 100 هزار ميليارد دلار توليد ناخالص داخلي دارد، برترين انتخابش، بدون ترديد تا زماني كه آن شخصيت (پرستيژ) و قدرت اقتصادي را در جهان به دست آورد و حرفي براي ارايه به جهان داشته باشد، برترين انتخابش راه تعامل و همكاري است، اين به معناي شكست در برابر دشمن نيست، زيرا آماده شدن براي جهشي واقعگرايانه است كه ديگران پس از آن، نميتوانند قدرت خود را ديكته كنند، به شرط آنكه در ابتدا ملت در رفاه و آسايشي نسبي همراه با اميد به آيندهاي روشن داشته باشد. آنگاه وفاق و همكاري مردم با حاكميت، نه برمبناي اقتدار يك سويه، بلكه برمبناي مشروعيت در جهت منافع و خير جمعي معنا پيدا ميكند.
دكتراي علوم سياسي- مسائل ايران