گپي با ماشاءالله شمسالواعظين و اين روزهايش
چشمم به آسمان است و محتاج بارانم
هومان دورانديش / اعتمادآنلاين
ماشاءالله شمسالواعظين هميشه مرا به ياد دكتر بشيريه مياندازد. چرايي اين شباهت، برميگردد به قدرت چشمانداز بخشيدن. در بين همه كساني كه درباره سياست قلم زدهاند و سخن گفتهاند، از حيث چشمانداز بخشيدن به مخاطب، شخصا كسي را به قدرت و قوت دكتر بشيريه نديدهام. در بين اهالي مطبوعات هم، به نظرم شمسالواعظين از اين حيث سرآمد است. روزنامهنگار خوب زياد داريم ولي پنجرهگشايي و چشماندازبخشي، كار سهلي نيست. شب تازه از راه رسيده و هواي نمناك آبان ماه، تشويقم ميكند كه براي گپوگفت امشب، به سراغ كسي بروم كه هرچند دوران خزان را سپري ميكند، ولي حضورش مثل پاييز خوشايند است. «آقاي سردبير» اهل تلفن جواب ندادن نيست. پس از احوالپرسي و بحثي ممنوع درباره مسائل روشنفكري ديني، از او ميپرسم اين روزها كجاييد و چرا اينقدر كمپيداييد؟ ميگويد: «اگر سوالتان درباره همين لحظه است، الان در مزرعه هستم؛ مزرعهاي كه با دشواريهاي بسيار زياد ادارهاش ميكنم و محل امرار معاش من است. كمپيدايي من هم ناشي از دوران محروميتي است كه بايد بگذرانمش. به هر حال، كار مطبوعاتي نميتوانم بكنم و حق خروج از كشور را هم ندارم. وقتي هيچ كاري نميتواني بكني، بايد پناه ببري به جايي، بلكه بر مشكلات حادث شده غلبه كني. من هم سالهاست كه به اين مزرعه پناه آوردهام. ولي دغدغه كار حرفهاي و اصليام را هنوز دارم. مباحث مربوط به انجمن صنفي روزنامهنگاران را دنبال ميكنم و به نسل جديد روزنامهنگاران هم كمك ميكنم تا انجمن صنفي روزنامهنگاران تهران را برپا كنند. مشغول بررسي طنزهاي او هستم تا ببينم طنز پوريا عالمي، چقدر به ارتقاي طنز در ايران كمك كرده است. همچنين درگير كاري هستم مرتبط با نظام جامع رسانهاي. اين ماجرا با مرحوم دكتر معتمدنژاد شروع شد ولي به تدريج مسير كار منحرف شد و آنچه كه در ايران امروز به عنوان مباني و چارچوبهاي نظام جامعه رسانهاي در حال شكلگيري است، بسيار متفاوت است با آنچه كه حرفهايها و كارشناسان علوم ارتباطات مطرح ميكنند. اينها كارهايي است كه در اين ايام درگيرشان هستم. با گذشت زمان، توانايي تفكيك بين مزرعهداري و امور مرتبط با روزنامهنگاري را پيدا كردهام؛ و با اينكه تقريبا چهارده سال است كه درگير كشاورزيام و نگاهم به آسمان براي بارش باران زياد شده، ولي هنوز ادبياتم رنگوبوي ادبيات يك كشاورز را ندارد و از علايق چهلساله خودم نبريدهام و اميدوارم باز هم بتوانم برگردم به عرصه ژورناليسم.» از سردبير روزنامه دورانساز جامعه، ميپرسم چند سال است كار كشاورزي ميكنيد؟ ميگويد: «سال 81 كه از زندان آزاد شدم، تقريبا همه داراييام را فروختم و اين زمين را خريديم. ابتدا سراغ كاشت زيتون رفتيم ولي سرماي سخت زمستان سال 86، تمام نهالهاي زيتون ما را نابود كرد. پسته مقاومتر از زيتون است و به توصيه كارشناسان، نهال پسته كاشتيم و نهالهايمان الان ديگر به بار نشستهاند. 14 سال است درگير كار كشاورزيام.» استاد جواب سوال نپرسيده را هم ميدهد: «كارهاي انجمن صنفي روزنامهنگاران را هم در اين مدت پيگيري كردهام و مركز مطالعات استراتژيك خاورميانه هم كه سر جاي خودش است. الان 25 سال است مشاور اين مركز هستم و گاهي براي حضور در اين نهاد، به تهران ميآيم ولي به محض اينكه بتوانم، از دود و ترافيك تهران ميگريزم به آرامش طبيعت و مزرعه.» از آقاي مزرعهدار روشنفكر، ميپرسم راست ميگويند كه كشاورزي، نوعي بصيرت و ادراك خداگرايانه ميآورد؟ قاطعانه پاسخ ميدهد: «بسيار بيش از اين است. من الان چشمم به آسمان دوخته شده. به خدا بيشتر تكيه ميكنم و از او خواهان بارانم. خانم من پزشك است و در تهران طبابت ميكند. خودم هفتهاي يكي دو روز به تهران ميآيم. خلاصه وقتي كه در تهران تنها هستم، با اينكه اهل مطالعه هستم و كتاب هميشه كنار دستم است، تنهايي را حتي يك روز هم نميتوانم تحمل كنم؛ ولي در مزرعه، گاهي ده پانزده روز تنها هستم و اين تنهايي برايم كاملا جذاب است و اصلا آن را حس نميكنم. چرا؟ چون وقتي در مزرعه هستم و درگير كار كشاورزيام، خودم را عميقا در پناه قادر متعال، در آغوش آفريدگار اين طبيعت ميبينم و هيچگونه احساس ناامني ندارم. تازه انساني كه خودش را به بيابان ميسپارد، انتظاراتش از بيابان برآورده ميشود. برخلاف شهر، كه انتظارات ما را شايد پس از كوشش فراوان پاسخ دهد، طبيعت، سخي و گشادهدست است. شما اگر چيزي در طبيعت بكاريد، صدها برابر كاشته خودتان برداشت ميكنيد. » ميگويم زندگي در مزرعه و بيابان، بايد قناعت آدم را فربه و انتظاراتش را لاغر كند. جوابش مثبت است: «زندگي در طبيعت، نه تنها قناعت بلكه قدرت بخشش آدم را هم بيشتر ميكند. مثلا چادرنشينان عميقا سخي و بخشندهاند. آنها در دامن طبيعت، بخشندگي خدا را بيپردهتر ميبينند و خودشان هم آرامآرام بخشنده ميشوند.» وقتي گفت چشمم به آسمان است، احساس كردم بين شمس و باران بايد رابطه و رفاقتي شكل گرفته باشد در آن برّ بيابان. پس ميگويم كشاورزي بايد نسبت وجودي تازهاي بين انسان و باران برقرار كند. از تجربههاي بارانياش ميگويد: «باران كه ميآيد، شور و شعفي پيدا ميكنم. چند روز قبل كه همسرم آمد اينجا، در لحظه ورودش باران گرفت. گفتم اين باران به بركت قدوم شماست. باران زندگي را براي آدميزاد به ارمغان ميآورد. بوي لطافت باران. بوي عطوفت باران. باران، به قول قرآن، مرده را احيا ميكند چه رسد به انسان زنده. رابطه من و باران، الان ديگر يك رابطه فانتزي نيست. من واقعا نيازمند بارانم. » گريزي به سياست ميزنم. روحاني را تقريبا رييسجمهوري بعدي ايران ميداند و ثبات بخشيدن به اقتصاد را، مهمترين كار دولت او در اين چهار سال. ميگويد بيشتر نگران است در سال 1400، دولتي بر سر كار آيد مثل دولت احمدينژاد. يعني شب بخوابي و صبح بيدار شوي، ببيني قيمت دلار چند برابر شده و چرخ ثبات اقتصاد كشور، از جا دررفته. شانس كلينتون را هم بيش از ترامپ ميداند و نگران است مبادا دستور استفاده از سلاحهاي اتمي امريكا، با آدمي مثل ترامپ باشد. پيروزي ترامپ را نشانه تنزل جايگاه ملت امريكا ميداند. به او ميگويم برخي از روساي جمهور امريكا هم كشاورزي ميكردند و شما هم انگار از الگوي «مزرعهدار سرمايهدار» بدتان نميآيد! به جرالد فورد و كارتر و خانواده بوش اشاره ميكند ولي ميگويد «من برخلاف آنها به اجبار كشيده شدم به اين كار.» اما اضافه ميكند كه از كودكي مدافع توليد ثروت بوده و الان هم 25 خانوار، از مزرعهدارياش ارتزاق ميكنند؛ خانوارهايي اهل تهران و سيستان و بلوچستان و افغانستان. ميگويم پس معتقديد در مزرعهداري هم مثل روزنامهنگاري موفق بودهايد. با تواضعي آميخته به غرور، تاييد ميكند . ميگويد:« از زمين برداشتم و به زمين افزودم. آن پستهها را كاشتم كه اين ويلا را ساختم. ويلايي است در حاشيه سرآغاز كوير، با 400 متر بنا و همه سيستمهاي مدرن و البته يك استخر.» آخرين سوالم را به پيپ «آقاي متعين» اختصاص ميدهم! ميپرسم شبها بساط پيپ و مطالعه هم برپاست؟ و اين آخرين پاسخ ماشاءالله شمسالواعظين در اين گپوگفت طولاني بود: «اخيرا پزشكم توصيه كرده پيپ كشيدن را كنار بگذارم يا محدودش كنم. من هم با خودم عهد كردهام كه صبح يكبار پيپ، بعدازظهر هم يكبار پيپ و والسلام!»