حال شهر بايد خوب شود!
بهروز مرباغي
اينكه ميگوييم شهر بايد فضاهاي عمومي داشتهباشد، اينكه با تاكيد دنبال تاريخچه ميدان و ميدانگاه درشهرهاي تاريخي كشورمان هستيم و اينكه مرتب ميگوييم شهر بايد باشگاه و فضاهايي براي فعاليتهاي فرهنگي داشته باشد و شهر بايد امكان تفريح عمومي مردم را فراهم كند، دنبال چه هستيم؟ اصولا، نهايت چيزي كه از شهر ميخواهيم چيست؟ اگر عامتر صحبت كنيم، پرسش ما به اين شكل خواهدبود: ما آدمها از يك زيستگاه انساني، كوچك يا بزرگ، روستا يا شهر، انتظار چه چيزي را داريم؟ آيا از يك شهر انتظارداريم مكان اشتغال براي ما داشتهباشد، آيا شهر كافي است مكان زيست و خواب ما را داشته باشد؟ آيا شهر اگر خيابان و ساختمانهاي كافي براي كار و آموزش و بهداشت داشتهباشد، كفاف ميكند؟گيريم كه شهر تمام امكانات لازم براي كار، آموزش و بهداشت را داشتهباشد، موضوع حل است؟ يا شهر مباني و راهبرد والاتر و گستردهتري دارد؟خوشبختانه، امروز شهرسازان و معماران براي يك شهر اهداف بلندتر و مهمتري قائل هستند. خلاصه و سرجمع اين اهداف يك جمله بسيار ساده و كوتاه است: «شهر بايد اسباب شادي و شادماني مردم را فراهم كند». اين گزاره ظاهرا بسيار ساده و راحت است ولي دريا دريا حرف و حديث در آن است. هم از اين جهت كه چرا شهرسازان و مديران شهري به اين نتيجه رسيدهاند، هم به اين خاطر كه اسباب شادي و شادماني مردم چه ميتواند باشد. ابتدا به چرايي رسيدن به اين گزاره ميپردازيم. البته به اختصار و با زبان عام و ساده. پس از عبور جوامع بشري از نظام كشاورزي به نظام سرمايه و با رشد سريع صنعت در اين كشورها، هرچند جوامع انساني يك گام نسبت به مرحله قبلي پيشرفتهتر شدند، ولي در دل اين پيشرفت و نظم نوين، تضادهايي رخ نمود كه دغدغه اصلي مديران و كارشناسان شد. در نظام كشاورزي رابطه انسان با كار رابطه مستقيم بود. رابطه ارباب با رعيت هم مستقيم بود. در نظام سرمايه و صنعت اين رابطه وجود ندارد. بهتدريج نوعي بيگانگي درجامعه حاكم ميشود. بيگانگي از كار، بيگانگي از خود و بيگانگي از جامعه. همين معضل سبب بزه اجتماعي و خلاف فردي ميشود. همين بيگانگي است كه گاه سبب ميشود، يك جوان بيستساله افراد داخل يك فروشگاه بزرگ در آلمان را به رگبار ببندد يا يك شهروند فرانسوي با تريلي به دل توده مردمي بزند كه براي تفريح به بلوار شهر آمدهاند. با چنين مقدماتي، برخي نظريهپردازان معتقدند شهر بايد براي علاج اين معضل هر روز بيش از پيش به سمت سرزندگي و شادابي برود. «فضا»هاي شهري تبديل به «عرصههاي فرهنگي» شوند. حداكثر امكان براي آرامش رواني و عمومي مردم فراهم آيد. تامين آسايش به تنهايي كافي نيست. مردم آرامش ميخواهند. فراغت از تنش و اضطراب ميخواهند. شهر بايد «حالش خوب شود تا حال مردم خوب شود».معمار و مدرس دانشگاه