فروپاشي اجماع نهادي و شخصيسازي قدرت
عارف دهقاندار
سياست خارجي ايالاتمتحده در دوران دوم رياستجمهوري دونالد ترامپ بيش از هر زمان ديگري به بازتابي از شخصيت، شبكه روابط شخصي و منطق تجاري او تبديل شده است؛ تحولي كه نه صرفا يك تغيير در اولويتها، بلكه گسستي ساختاري از سنتهاي نهادينهشده ديپلماسي امريكاست. ترامپ برخلاف روساي جمهور پيشين كه حتي در صورت اختلافنظر با دستگاه سياست خارجي، ناگزير در چارچوب نهادهايي مانند وزارت خارجه، شوراي امنيت ملي و پنتاگون عمل ميكردند، آگاهانه تصميم گرفته است سكان مهمترين پروندههاي بينالمللي را به حلقهاي بسيار محدود، غيررسمي و شخصمحور بسپارد.
اين حلقه كوچك كه مسووليت بحرانهايي از جنگ اوكراين تا معادلات پيچيده خاورميانه و حتي سناريوهاي تهاجمي در امريكاي لاتين را برعهده دارد، نماد بياعتمادي عميق ترامپ به بروكراسي امنيت ملي و ديپلماسي حرفهاي است؛ بروكراسياي كه از نگاه او نه حافظ منافع امريكا، بلكه مانعي در برابر «معامله خوب» تلقي ميشود. در اين ساختار جديد، وفاداري شخصي و دسترسي مستقيم به رييسجمهور جايگزين تخصص نهادي و تجربه ديپلماتيك شده است.
تركيب افرادي چون استيو ويتكاف، ماركو روبيو، جي.دي. ونس، پيت هگست و سوزي وايلز نشان ميدهد كه منطق تصميمگيري نه بر پايه اجماع كارشناسي، بلكه براساس اعتماد فردي و همسويي سياسي شكل ميگيرد. اين افراد، هر چند در ظاهر سمتهاي رسمي متفاوتي دارند، اما در عمل بخشي از يك شبكه غيررسمي هستند كه تصميمها در آن نه در اتاق وضعيت شوراي امنيت ملي، بلكه در تماسهاي تلفني، جلسات خصوصي و گفتوگوهاي بدون تشريفات اتخاذ ميشود. چنين الگويي، سياست خارجي امريكا را از يك فرآيند ساختار يافته و قابل پيشبيني، به مجموعهاي از واكنشهاي سريع، شخصي و بعضا متناقض تبديل كرده است. مكانيسم عمل اين ديپلماسي شخصمحور بر سرعت و انعطافپذيري ظاهري استوار است.
ترامپ براساس تمايلات لحظهاي و برداشت شخصي خود از «فرصت» يا «تهديد»، با اعضاي اين حلقه تماس ميگيرد و بدون عبور از فيلترهاي تحليلي مرسوم، دستور اقدام ميدهد. دولت اين رويكرد را نشانه چابكي و كارآمدي معرفي ميكند و مدعي است كه حذف لايههاي بروكراتيك، هم خطر درز اطلاعات را كاهش ميدهد و هم امكان تصميمگيري سريعتر را فراهم ميآورد. اما اين مزيت ادعايي، بهاي سنگيني براي دولت امريكا دارد؛ حذف ارزيابي ريسك، فقدان هماهنگي نهادي و تبديل سياست خارجي به مجموعهاي از اقدامات آزمون و خطا.
منتقدان اين سياستهاي ترامپ با استناد به تجربه پروندههايي نظير ونزوئلا و اوكراين هشدار ميدهند كه وابستگي بيش از حد به تصميمهاي فردي، دولت را درمعرض خطاهاي محاسباتي جدي قرار داده و حتي امكان خروج بحرانها از كنترل را افزايش ميدهد. نقش بازيگران غيرحرفهاي در اين ساختار، يكي از برجستهترين ويژگيهاي سياست خارجي ترامپ است. استيو ويتكاف و جرارد كوشنر كه پيشينه اصليشان در حوزه املاك و تجارت است، به عنوان «معاملهگران» مورد اعتماد رييسجمهور، به قلب پروندههاي ژئوپليتيك راه يافتهاند. منطق حاكم بر اين انتخابها روشن است: ترامپ باور دارد كه سياست بينالملل، همانند بازار املاك، عرصه چانهزني، امتيازگيري و بدهبستان سريع است، از همين رو، فقدان سابقه ديپلماتيك نه تنها نقص محسوب نميشود، بلكه مزيت تلقي ميگردد. كوشنر، بدون داشتن هيچ منصب رسمي، صرفا به اتكاي رابطه خانوادگي و اعتماد شخصي، نقشي تعيينكننده در مذاكرات حساس، از توافقات ابراهيم تا پرونده غزه و حتي اوكراين ايفا ميكند. اين جايگزيني ديپلماتهاي كاركشته با حلقهاي از تاجران و نزديكان رييسجمهور، اگرچه از منظر كاخ سفيد تجلي «تفكر خارج از چارچوب» است، اما از ديد بسياري از تحليلگران، نشانه تضعيف ظرفيت نهادي ايالاتمتحده محسوب ميشود. چندپارگي مراكز تصميمگيري پيامد مستقيم اين رويكرد است. در نبود يك مركزيت نهادي مقتدر، افراد مختلف به طور موازي در حال تعامل با بازيگران خارجي هستند، بيآنكه پيامها لزوما هماهنگ يا حتي سازگار باشند.
ريچارد هاس اين وضعيت را به وجود «آشپزهاي بيش از حد در آشپزخانه» تشبيه ميكند؛ وضعيتي كه در آن پيامهاي متناقض به متحدان و رقباي ايالاتمتحده ارسال ميشود. پرونده اوكراين نمونهاي گوياست: در بازهاي كوتاه، چهرههايي چون كيت كلاگ، ويتكاف و كوشنر مامور تعامل با طرفهاي درگير ميشوند، درحاليكه همزمان روبيو و ونس از كانالهاي جداگانه با اروپا و كنگره در ارتباطند. چنين وضعيتي نهتنها امكان سوءتفاهم استراتژيك را افزايش ميدهد، بلكه اعتماد متحدان به قابليت پيشبيني و انسجام سياست خارجي امريكا را بهشدت تضعيف ميكند. همزمان، تضعيف شوراي امنيت ملي به عنوان نهاد اصلي هماهنگي سياست خارجي، اين آشفتگي را تشديد كرده است.
شوراي امنيت ملي كه در دولتهاي پيشين نقش صافي تحليلي و ارزياب ريسك را ايفا ميكرد، اكنون با تعديل گسترده نيروها و ادغام بخشهايي از آن در ساختار رسانهاي كاخ سفيد، عملا به حاشيه رانده شده است. حذف اين لايه كارشناسي بدان معناست كه تصميمها بدون درنظر گرفتن پيامدهاي حقوقي، سياسي و امنيتي بلندمدت اتخاذ ميشوند. نمونه طرح ۲۸ مادهاي صلح اوكراين، كه بدون توجه به واقعيتهاي ميداني شد و به سرعت رد گرديد، به روشني نشان ميدهد كه فقدان فيلتر كارشناسي چگونه ميتواند سياست خارجي ايالاتمتحده امريكا را در مسير بنبست قرار دهد. وجه ديگر و شايد عميقتر اين تحول، پيوند خوردن ديپلماسي شخصي با يك دكترين معاملهمحور كلان است.
سياست خارجي ترامپ در دور دوم، آشكارا بر «حداكثرسازي سود با حداقل تعهد» بنا شده است؛ رويكردي كه در آن چندجانبهگرايي، دموكراسي و حقوق بشر جاي خود را به محاسبات اقتصادي كوتاهمدت دادهاند. اين منطق، در خاورميانه به ويژه در تعامل با كشورهاي خليجفارس، به شكل تركيبي از سرمايهگذاريهاي كلان، همكاريهاي فناورانه و مهندسي مجدد توازن قدرت اقتصادي بروز يافته است.
تلاش براي ايجاد همپوشاني منافع امنيتي و اقتصادي از طريق پروژههاي هوش مصنوعي حاكميتي و سرمايهگذاريهاي سنگين، بخشي از راهبرد مهار نفوذ چين و بازتعريف وابستگيهاي منطقهاي است، اما اين مدل، با ناديده گرفتن بحرانهاي سياسي ريشهدار، بهويژه مساله فلسطين، بر زميني لرزان بنا شده است.
در مجموع، آنچه امروز در سياست خارجي امريكا مشاهده ميشود، تصويري از يك ابرقدرت است كه سياستهايش بيش از آنكه محصول اجماع نهادي و استراتژي ملي پايدار باشد، بازتاب روابط شخصي، محاسبات تجاري و تصميمهاي آني رييسجمهور است.
براي متحدان سنتي، اين وضعيت به معناي افزايش عدم قطعيت و دشواري برنامهريزي بلندمدت است و براي رقباي استراتژيك، فرصتي براي آزمودن خطوط قرمز واشنگتن. ساختاري كه بر وفاداري شخصي، ديپلماسي غيررسمي و برونسپاري راهبرد بنا شده باشد، در كوتاهمدت ممكن است چابك و جذاب به نظر برسد، اما در بلندمدت، خطر فرسايش قدرت نهادي، تشديد خطاهاي محاسباتي را به همراه دارد. اين همان پارادوكسي است كه سياست خارجي دولت ترامپ را تعريف ميكند؛ تلاش براي كاهش تعهدات كه در عمل به افزايش نااطميناني و هزينههاي راهبردي ميانجامد.
فرجام سخن
با تغيير قدرت حاكمه بر كاخ سفيد، ويژگيهاي جديدي بر نوع تنظيم رابطه با كاخ سفيد پديدار گشته است. به عنوان مثال در دولت جو بايدن ايران از طريق ارتباطگيري با نخبگان مسوول در پرونده خاورميانه مانند برت مك گوك توانست نوعي سياست كنترل تنش را دنبال نمايد، در اين مدل از سياستورزي، طرفين، اهداف، خطوط قرمز و ملاحظات راهبردي را با يكديگر به اشتراك گذاشته و از وقوع تنشهاي غيرضروري اجتناب ميكنند.
امروز در كاخ سفيد نخبگان سياسي در محيط پيراموني ترامپ قرار دارند كه داراي رفتارشناسي و شخصيتي متفاوت از همتايان دموكرات خود هستند. بر همين اساس پيشنهاد ميشود تهران نيز مانند ساير كشورها، البته متناسب با شرايط روابط خود با ايالاتمتحده، سياستي متفاوت را براي ارتباطگيري و مهار رفتار ترامپ اتخاذ نمايد.
پژوهشگر امنيت بينالملل