• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4302 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱۷ بهمن

روايت «اعتماد» از حضور كشتي‌‌هاي غريبه در آب‌هاي جاسك

چيني‌ها از آب گل‌آلود ماهي مي‌گيرند

بنفشه سام‌گيس

 

كمتر از 100 متر با كشتي چيني‌ها فاصله داريم. اگر روي عرشه بايستند، مي‌توانند به ما شليك كنند. اما بُرد شلنگ آب داغ‌شان به ما نمي‌رسد مگر اينكه برويم كنار قايق نجاتي كه پايين پاي كشتي بسته شده. آن وقت ما را هم مثل صيادان جاسكي با آب داغ مي‌سوزانند. فعلا دريا توفاني است و موج، زير پاي قايق ما تا يك متر ارتفاع مي‌گيرد و قايق با هر غرش موتور، از روي موج به بالا پرت مي‌شود، روي موج بعدي كوبيده مي‌شود و 100 متر دورتر از ما، عرشه كشتي چيني‌ها در اين درياي بي‌تكليف، مثل قبرستان، ساكت و خاموش است. صيادان جاسك مي‌گويند چيني‌ها به وقت خرابي هوا، فقط لنگر مي‌اندازند و منتظر مي‌مانند تا موج بخوابد. دريا كه آرام شد، وارد عرصه ممنوعه 12 مايل مي‌شوند و تا 4 مايلي ساحل مي‌آيند و تور پهن مي‌كنند كف دريا و مرجان و هَوور و شير و كوسه و فانوس ماهي را جارو مي‌زنند. تورشان كه جمع مي‌شود، آنچه براي جاسكي‌ها مي‌ماند، مثل سفره‌اي نيم خورده؛ سهم هر قايق، چند كيلو «يال اسبي» است كه فقط به درد پودر ماهي و ميگوهاي پرورشي مي‌خورد و نهايت، 10 يا 15 كيلو مار ماهي كه جاسكي‌ها رغبتي به خوردنش ندارند و كيلويي هزار تومان به «كمّات»(دلال ساحلي ماهي) مي‌فروشند و كمّات اگر شانس بياورد و در بازار ميناب، اين آشغال ماهي‌هاي باب دندان پاكستاني‌ها و چيني‌ها و هندي‌ها را كيلويي هزار و 300 تومان، پاي يخدان «پاچال» (دلال عمده ماهي) آب كند، يعني دشتِ روزش، 10 هزار تومان هم نمي‌شود. روزي كه شير، ساردين، فانوس ماهي يا بچه كوسه به تور صيادان جاسك بيفتد، سرتاسر نوار ساحلي؛ از «سيريك» تا «ليردَف» باخبر مي‌شوند بس كه در اين چند سال، احوال صيد دومين بندر ماهيگيري كشور، خراب بوده. ايام عادي؛ كل 365 روز همه اين 4 سالي كه چيني‌ها با كشتي‌هاي مُهر ثبتي جعلي‌شان، هجوم آوردند به حريم دريايي جاسك، صياد پول سوخت مي‌دهد، جاشو خبر مي‌كند، عصر راهي دريا مي‌شود و تور پهن مي‌كند. سپيده نزده، تور را بيرون مي‌كشد؛ يا خالي خالي است، يا آشغال ماهي صيد كرده، يا اگر خيلي خوش‌بخت باشد، كمتر از 20 كيلو ماهي قابل فروش به تورش افتاده كه هر سه جورش، يعني جيب صياد باز هم خالي مي‌ماند. و اين حكايت درياست از وقتي بوشهري‌ها و بلوچستاني‌ها، كشتي‌هاي چيني را از آب‌هاي دلوار و چابهار بيرون كردند و ديوار كوتاه خورِ جاسكي‌ها، مثل چراغ سبز ورود آزاد، به كشتي‌هاي سورمه‌اي و سفيد رنگ علامت داد كه بيايند و سردخانه كشتي‌شان را آتش كنند كه نان هزاران صياد «جاسكي» و «بَحَلي» و «مَقسايي» و «يك بُنه‌اي»، مستقيم، برود توي تورهاي آنها ....

غلامعلي، صياد، 40 ساله: «چينيا گند زدن به دريا. همه داريم آشغال صيد مي‌كنيم. 7 صبح مي‌ريم، غروب برمي‌گرديم. ديروز رفتم، چي در آوردم؟ آشغال واسه پودر ماهي (غذاي ميگو). 10 تا بچه دارم. اين آشغال ماهي رو كيلو چند بخرن از من ؟ 200 تا تك تومني.»

حميد، صياد، 35 ساله: «دريا براي ما ماهي داشت. من غروب مي‌رفتم، نيم‌ظهر برمي‌گشتم، 300 كيلو ماهي مي‌آوردم. اون موقع هوور مي‌گرفتيم. لب ساحل تور مي‌ريختي 30 تا 40 تا 50 تا هوور مي‌گرفتي. هوور كجا رفت؟ حالا مي‌رم، 10 كيلو، 5 كيلو، 6 كيلو آشغال ماهي. حتي پول سوخت قايقم درنمياد. چون كشتي چيني تور رو يك جا ميندازه، كل فانوس ماهيا رو پَرسه (صيد) مي‌كنه. ديگه چيزي نيست كه ما بگيريم چون اون زودتر جمع كرده بُرده. فقط يال اسبي گير ما مياد كه آشغاله.»

مسوولان مي‌گويند اين كشتي‌ها، چيني نيستند و ايراني هستند. مي‌گويند ايراني‌ها اين كشتي‌ها را از چيني‌ها اجاره كرده‌اند و جاشوي چيني دارند. مي‌گويند صيدشان مجوز دارد. مي‌گويند آنها وارد حريم صيد ساحلي نشده‌اند و عمق بالاي 200 متر صيد مي‌كنند. مي‌گويند ذخيره ماهي خليج فارس و درياي عمان، بيش از اين است كه صيد چند كيلو ماهي توسط شناورهاي اجاره‌اي، آسيبي به درآمد صيادان جاسك بزند....

جاسكي‌ها مي‌گويند اگر ايراني هستند چرا اينجا؟ اگر ايراني هستند چرا رو به هر قايقي كه نزديك‌شان برسد، اسلحه مي‌كشند و جاسكي پا از پله نردبان‌شان بالا بگذارد آب جوش روي سر و تنش مي‌ريزند؟ اگر ايراني هستند چرا دويده‌اند وسط عرصه 12 مايل كه حريم مجاز قايق موتوري و شناور و صيد دستي است؟ اگر صيدشان مجاز است چرا تورشان را كف دريا پهن مي‌كنند جوري كه تور جاسكي‌ها را هم قاطي ماهي و مرجان قورت مي‌دهد؟ اگر ايراني هستند پرچم‌شان كجاست؟

از سمت خور «يك بني» كه به سمت كشتي مي‌رويم، هيچ پرچمي معلوم نيست. كشتي را طواف مي‌كنيم. روبه‌روي ضلع جنوبي كه مي‌رسيم، لابه‌لاي ادوات غول‌پيكر روي عرشه و كمي بالاتر از نرده‌هاي حفاظ، پرچم كوچك سه رنگ، گم شده است. روز قبل، هر چه لنج ايراني كنار اسكله ديده بوديم، پرچم جمهوري اسلامي ايران را بالاي سر اتاق ناخدا، بالاتر از ارتفاع دكل، طوري نصب كرده بودند كه افتخار ملي را گوشزد كند....

عبدالله، صياد، 34 ساله:«اون وقتا، صيد ما رو كيلو
4 تومن، 5 تومن مي‌خريدن. قيمت ماهي گرون شد. الان، كمّات از من كيلو 200 تومن مي‌خره ولي چيزي به تور من نيفتاده كه بفروشم.»

بهزاد، صياد، 36 ساله:«صيد خوب يعني 100 كيلو، 200 كيلو. دريا مثل قماره. يا داره يا نداره. 100 كيلو بكُشيم (اصطلاح صيد و به تور افتادن ماهي) يعني شب نون مي‌بريم خونه هامون. يه هفته است هيچي صيد نكردم.»

شهرستان جاسك 163 روستا دارد كه مثل تاول‌هاي خشكيده، به معبرهاي صعب‌العبور و فراموش شده خاكي سر تا ته جاسك چسبيده‌اند. ريشه خشكسالي در وسعت 11 هزار كيلومتري شهرستان، 19 ساله شده و سرتا سر بيابان‌هاي شترزا، در حصار ديوارنگاره‌هايي از رد قديمي پاي دريا و ارتفاعاتي كه انگار با اره، برش‌هاي ريز و درشت مستمر خورده، با يك توفان شن، از نقشه ذهني آدم‌ها پاك مي‌شود. جاسك كارخانه ندارد. صنعت هم ندارد. تابلوي راه‌اندازي پالايشگاه نفت و گاز در جاده ورودي به جاسك، در حال پوسيدن است. نسل جاسكي‌هايي كه يادشان مانده قرار بود فرودگاه داشته باشند، به سن 70 و 80 سالگي رسيده‌اند و پا به موتند. در مصوبه هيات وزيران دولت نهم درباره ضرايب محروميت، 5 بخش و 5 دهستان جاسك، ضريب محروميت 7 و 8 و 9 دارند. بندر جاسك، يك خيابان دراز خالي است با ده‌ها محله ناجور؛ «محله سياها»، «محله پهلوونا»، «محله افغانا»، «محله پاكستانيا»، «غريب‌آباد»، «كپريا» ... شهر، به دليل فقر شديد امكانات، به بارانداز قاچاق سوخت، قاچاق مواد مخدر، قاچاق آدم و رسوب مهاجران روستاهاي خشكي زده شهرستان و شرق استان تبديل شده و ديدني‌ترين نقطه‌اش، قبرستان لنج‌ها و قايق‌هاي توقيفي در حال پوسيدن است؛ لنج‌ها و قايق‌هايي كه صاحبانش، وقتي شكم زن و بچه‌شان از گرسنگي دريا به صدا افتاد، تن‌شان را با پيه حكم تير درياباني چرب كردند و وسط دريا، گازوييل فروختند و مشروب بار زدند. در اين برهوت ساحلي، ناف سرنوشت همه نوزادان پسر، با صيادي و جاشويي در درياي خالي از «فانوس ماهي» و «هوور» و «شيرماهي» بسته شده است. پسركاني كه جشن تكليف‌شان در چنبره تور هزار خانه برگزار مي‌شود و تعداد ماهي‌هاي به تله افتاده، گواهي بلوغ است ....

عبدالحميد، صياد، 45 ساله:«اون موقع، يه كُندِه(100 متر تور ماهيگيري) مي‌خريديم 100 هزار تومن، الان مي‌خريم 700 هزار تومن. سنگ پا و بند تور هم قيمتش جداست. گالن 60 ليتري بنزين رو بايد 70 هزار تومن پول بديم. روغن دوزمانه مي‌خريم 20 هزار تومن. همه اين خرجا، واسه يه دور رفت و برگشت صيد، كه ميريم و با تور خالي برمي‌گرديم. الان اين قايق خراب بشه 20 ميليون تومن خرج داره. قبلا، قيمت موتور قايق 20 ميليون تومن بود، حالا شده 90 ميليون تومن. بدنه كهنه قايق، 13 ميليون تومن قيمتشه، نو، 25 ميليون تومن.»

نعمت، صياد، 48 ساله:«اين تور تا يك كيلومتر ميره. تا بِكِشي، اسيرت مي‌كنه. اگه هوا خوب باشه، سه ساعت طول مي‌كشه تور رو بيرون بياري، اونم 4 نفري. خار سفره ماهي به دستت بخوره، روشن ميشي. دو طرف خارش، آج داره. اگه تو دستت بشكنه، بايد بري بيمارستان، اونا خار رو مث ارِه از دستت بيرون مي‌كشن. دردش يه روز مي‌مونه، فردا، با جذر و مد دريا ميره.»

پشت ديواره خور و اسكله جاسك، لنج‌ها، ده‌ها لنج كه حريم ساحلي براي‌شان ناني نداشته و مجوز صيد آب آزاد هم ندارند، مثل پيرمردهاي از كارافتاده، پهلو گرفته‌اند و زير آفتاب بندر و تب كرده از شرجي، مي‌پوسند. 4 سال است كه رفتن به عرصه 12 مايلي، فقط خرج سوزي است براي صاحب لنج 800 ميليون توماني، آن هم وسط دريايي كه صيد كف روب چيني‌ها و رفقاي ايراني‌شان، رُسش را كشيده و صاحب لنج، دشتي كه از اين دريا ندارد، 6 هزار ليتر گازوييل هم بايد به شكم لنج بريزد و خوراك 10 جاشو را هم بدهد و آخر، تور خالي به ساحل برگرداند. صيادها مي‌گويند حداقل قايق موتوري، فقط بنزين مي‌خورد كه اگر هم راهي دريا نشد، دبه 70 ليتري 80 هزار توماني بنزين، خرج موتور و پرايدشان است كه آخر هفته بروند «بندل»(بندرعباس در گويش بلوچي) و توريست‌هاي اصفهاني و تهراني و شيرازي را بين پاساژها جابه‌جا كنند و نان يوميه‌شان را دربياورند. اما بدبخت‌تر از 5 هزار لنج‌دار و قايق‌دار نوار ساحلي جاسك، لنج‌سازها هستند كه در اين يك دهه و اندي، از سال 83 كه دستور منع برداشت چوب براي ساخت لنج صادر شد، پيشه و هنرشان به گِل نشست. وقتي سال 90، صنعت لنج‌سازي ايران به عنوان هشتمين اثر ناملموس ايراني در يونسكو ثبت شد، براي احياي يك صنعت ورشكسته، خيلي دير بود. لنج‌سازهاي خبره، براي اينكه سوزاندن لنج‌هاي پوسيده را به چشم نبينند، رفته بودند بلوچستان پاكستان و بندر خمير و آنها كه از ناچاري، مانده بودند، جاشوي دريا شده بودند. حالا، صدور جواز دفن هر لنج چوبي، يعني يك «گلاف» (لنج‌ساز) به جمع كارگران فلكه‌نشين منتظر رسيدن سركارگر خواهان عمله ساختماني، اضافه شده است.

بابك، صياد، 44 ساله:«همه جا رفتيم. فرمانداري رفتيم، شيلات رفتيم، گفتن اينا چيني نيستن. گفتن مال آقازاده‌هان. بچه‌هامون رفتن دم كشتي‌هاشون، رفتن بهش گفتن برو آب بزرگ، نيا دم ساحل. به بچه‌هامون منور زدن. فرماندار گفت كارگراي كشتي، چيني‌ان. اينا دريا رو شخم مي‌زنن. همه‌ چي رو با تورشون مي‌گيرن، از مرجان بگير تا تخم ماهي و ماهي.

رضا، صياد، 40 ساله:«قبلا يه بار تور مي‌ريختيم بس بود. الان بايد 10 بار بريزي، دو تا ماهي جمع كني. از اول سال كه صيد، ممنوعه تا برج 7. اون موقع، هم موج هست، هم توفان هست. هي تور بريز، هي جمع كن، ببين دو تا ماهي گوشه‌اش افتاده. همين چند هفته قبل قايقم شكست، غرق شدم. دو شب روي آب بودم. دبه 70 ليتري بنزين رو خالي كردم كه جاشوهام بهش وصل بشن و زنده بمونن. خودمو با شنا رسوندم تا يه قايق وسط دريا، براي جاشوها هم كمك بردم. اگه كولي(كوسه) مي‌اومد، صددرصد منو مي‌زد.»

از دور، صداي موسيقي بندر مي‌آيد. درياي توفاني، فرمان ايست داده و نوار ساحلي پشت خور، قايق‌هاي موتوري، به صف ايستاده‌اند؛ هر قايق، روي چهار چرخي گاري‌وار، آماده حركت؛ حداقل 50 قايق. پشت سر قايق‌ها، رديف آلونك‌هاي جاشوهاي مهاجر؛ كُناركي‌ها و چابهاري‌ها كه حداقل تا پايان فصل صيد، مهمان نوار ساحلي جاسك هستند، زير سقفي بافته شده از برگ‌هاي «داز» و وصل به ديوارهايي از حصير و خالي از هر امكان اوليه زيست، غير از چند تخت چوبي خالي و پارچه‌هاي ژنده كه توده‌وار، بر سطح تخت‌ها رها شده است ....

كريم، تازه از دريا برگشته. تا دو سال قبل، ناخداي لنج بود و آخرين بار، وقتي از زور خست دريا، مزد 3 ماه لنج‌نشيني، از 120 هزار تومان بالاتر نرفت و هزينه سوخت لنج را قسط‌بندي كرد كه زمين نخورد، قيد ابهت ناخدايي را زد و به يك قايق موتوري 6 نفره رضا داد. حالا زانو به زانوي 4 جاشوي كناركي كه خودشان را رساندند به درياي جاسك كه گرسنه نمانند، تور حريم 12 مايلي را از آب بيرون مي‌كشد و چشم مي‌دوزد به خانه‌هاي تور و هر جا همواري تور، تاب برداشته بود، پنجه مي‌اندازد و گره تور را از هم مي‌درد به اميد آنكه شير و هوور صيد شده باشد.

صيد خوب بود؟

«دريا داره انتقام مي‌گيره؛ بدجور. براي خونه هم ماهي گيرمون نيومد ... خدا بزرگه...»

جاشوها، تور را جمع كرده‌اند و هر چه به دندان تور گير افتاده، داخل سبد پلاستيكي زرد رنگ ريخته‌اند. با 18 ساعت توراندازي، باز هم سبد پر نشده، حتي تا نصف. مثل دو ماه قبل كه كل 30 روز، نفري 300 هزار تومان به جيب‌شان رفت. كف سبد، جنازه مارماهي‌ها، درهم پيچيده. جاشوها فقط بابت صيد بچه كوسه‌ها خوشحالند. دو بچه كوسه به تور افتاده و كل درازاي بچه كوسه‌ها، به درازاي ساعد دست ناخداست. با حساب فروش مار ماهي‌ها و بچه كوسه‌ها، بعد از كم كردن خرج سوخت و خوراك، دشت امروز هر كدامشان حدود 10 هزار تومان است. جاشو، گردن بچه كوسه مرده را در دست مي‌گيرد و فشار مي‌دهد. دهان مثلث‌وار بچه كوسه از هم باز مي‌شود و رديف دندان‌هاي خيلي خيلي ريز و سفيدش كه مثل برنج نيم‌دانه است، بيرون مي‌افتد. همين بچه كوسه 5 كيلويي، كابوس زندگي كل نوار ساحلي است با آن پوست خاكستري رنگ زبر و چسبناك كه از دُم تا سر، انگار مثل پارچه مخمل، خواب دارد. ناخدا مي‌داند كه گوشت چرب و لاستيكي كوسه، در هرمزگان و بلوچستان خريدار ندارد و بايد برسد به استان‌هاي ثروتمند، برسد به تهران و اصفهان و مشهد و شيراز كه مزه شب‌نشيني‌ها باشد. سال‌هاست كه سفره خانوار صيادي، بي‌تجمل شده. از نيمه اول دهه 90 كه چيني‌ها، با تورهاي كف خورشان، پا به ميدان رقابت با غول خشكسالي هجوم برده به شرق هرمزگان گذاشتند، سرتاسر نوار ساحلي درياي عمان، مردم فقط غذا مي‌خورند كه سير شوند و بتوانند روي پا بايستند. ماه‌هاست كه اگر بر حسب معجزه، شير ماهي به تور صياد مي‌افتد، تا به يخدان پاچال‌هاي ميناب برسد، مهره به مهره غضروف‌هايش زير وزن نگاه‌هاي پرحسرت صيادان نوار ساحلي كه سال‌هاست دست‌شان از گوشت «شير» كوتاه شده، از هم مي‌پكد ....

كمّات، نگاهي به محتواي سبد پلاستيكي مي‌اندازد و سر تكان مي‌دهد. اين، دومين روزي است كه دست خالي راهي بازار ماهي‌فروشان ميناب مي‌شود. دو روز است كه با 3 ماهي شير يخ زده، نوار ساحلي جاسك را زير و رو كرده اما هيچ صيادي، صيد به درد خور نداشته. يخدان كمّات، يك تُن جا دارد و كل وزن شيرهاي يخ زده، 20 كيلو هم نيست. بچه كوسه‌ها هم بيشتر از 10 كيلو وزن ندارند.

«صيد اينا، ته يخدون رو هم پر نمي‌كنه. امروزم با اين تور، صفر صفرم. مارماهي هزار و 300 تومني رو بازار ميناب بفروشم، چقدر به من سود ميده؟ پارسال همين وقت، ما هم مي‌تونستيم شير ماهي بخوريم. الان يك ساله لب به شير ماهي نزدم. ماهي كيلو 80 هزار تومن، وزنش چقدر باشه كه با جيب ما بخونه؟»

وضع كمّات دوره‌گرد كه با موتورسيكلت و خورجين حصيري پر از يخ، راه‌هاي روستايي را براي فروش ماهي زير پا مي‌گذارد، بدتر است؛ خورجين 10 كيلويي، از هفته گذشته فقط يخ خورده.

اسماعيل، صياد، 35 ساله:«بيمه نداريم. فقط اونايي كه مجوز صيد دارن، بيمه ميشن. بعضي قايقا، مجوزم ندارن. بهمون مجوز نميدن. درخواست مجوز داديم، ميگن دريا بيشتر از اين گنجايش نداره. مُرديم رفت. هفته پيش نثار افتاد تو دريا. 41 سالش بود. رو سينه قايق وايساده بود ماهي ببينه و تور بندازه، افتاد زير پنكه (پروانه موتور قايق)، پنكه نصفش كرد. نرسيد بيمارستان. بيمه كه نباشي به بچه‌ات هم ديه نمي‌دن. كل تيره‌اش بدبخت شد. 7 تا پسر داشت، 8 ساله، 10 ساله، حالا همه بايد بيان دريا، كارگري.»

ابراهيم، صياد، 39 ساله:«سه روز نري دريا، روز چهارم گشنه‌اي. وقتي جيبت خالي باشه، روز باد و توفانم بايد بري. اونو مي‌بيني؟(دستش را مي‌گيرد سمت نقطه كوچكي كه به خط تلاقي دريا و آسمان نزديك مي‌شود) اون گشنه بوده. بايد مي‌رفته. نون نداشته كه رفته.»

هواشناسي اعلام كرده كه خليج فارس و درياي عمان تا 4 روز مواج و توفاني است. پشت سنگ چين اسكله، يك صياد قايقش را بتونه مي‌كند و رنگ مي‌زند. دورتر، جاشوها، زن و مرد، نشسته‌اند به رفوي تور. تور رفو مي‌كنند و چاي شيرين مي‌خورند و قليان چاق مي‌كنند و اميدشان به فرداست كه دريا آرام باشد و بروند صيد و جبران يك روز بي‌مزدي. كف دست و انگشتان جاشوهاي زن هم، مثل مردها، پينه بسته و ضخيم شده. جاشوهاي زن، پادوي ساحل‌اند. وقتي قايق از صيد برمي‌گردد، تور خالي مي‌كنند، آشغال ماهي سِرِه مي‌كنند، قايق تميز مي‌كنند و بسته به صيد، مثل باقي جاشوها مزد مي‌گيرند. صيد نباشد، مزد هم نيست، مرد و زن ندارد.

«برو پيش اون، تا كازابلانكا هم رفته.»

جاشوها به ناخدا محمود اشاره مي‌كنند؛ صيادي كه سال 80 از طرف شيلات به مراكش اعزام شد و 6 ماه در دوره‌هاي صيد ساردين شركت كرد و تور صيد ساردين بافت و برگشت جاسك و به رفقايش گفت:«با جَل (تور مخصوص صيد ساردين) ميريم صيد.»

ناخدا محمود، يك بلوچ سياه است كه دورتر از جاشوها، روي ماسه مرطوب و داغ نشسته و جَل مي‌بافد. تور زمخت و پُرخانه، روي ماسه‌ها توده شده و بلوچ، قلاب توربافي را لابه‌لاي زاويه و در كنج خانه‌هاي تور گير مي‌اندازد و دو سه كنج را يكجا به قلاب مي‌گيرد و قلاب را، هلال‌وار، از چند خانه پايين‌تر رد مي‌كند و خانه جديدي مي‌سازد. حواسش به ديواره تور است كه هر خانه جديد، كجا اضافه شود. لابه‌لاي چرخش قلاب، گردن مي‌چرخاند و به درياي موجدار نگاهي مي‌اندازد. ناخدا محمود، 3 سال است كه فقط براي جاشوها، ناخداست. دريا كه خالي شد از فانوس ماهي و هوور و شير و تورهايش كه رفت توي گلوي تور كف‌روب چيني‌ها، لنج‌هايش را فروخت و نشست كنج ديوار خور و جل بافت و جل رفو كرد و براي صيادها، دوره آموزش صيد ساردين با تورهاي زمخت‌تر و پرخانه‌تر برگزار كرد و هر چه در ساحل كازابلانكا ياد گرفته بود، به آنها هم گفت. 3 سال است كه ناخدا محمود؛ اولين و آخرين بلوچي كه جل‌بافي و صيد ساردين را به طريق علمي ياد گرفت، جاشويي قايق موتوري مي‌كند و تور مي‌بافد و رفو مي‌كند.

«زندگي ما از درياست. نون ما از درياست. كل اين بندر با اين دريا زنده است. برو توي روزنامه‌ات بنويس اين كشتياي كف‌روب چيني و ايراني زندگي ما رو نابود كرده. شيلات به ما ميگه اينا مجوزشون رو از تهران گرفتن، از اون بالاييا. 20 تا كشتي، چيني‌ان. بقيه شون، ايراني. شما كه ميرين تهران، به اون بالاييا بگين به فكر ما باشن. ما ساحل نشينيم. اينجا هيچ كاري نداريم جز دريا. وقتي صبح بريم و غروب دست خالي برگرديم، جواب زن و بچه مونو چي بديم؟ چند بار شلوغ كرديم و مسوول شيلات نامه‌نگاري كرد و كشتيا رفتن. حالا دوباره مجوز 120 تا كشتي كف‌روب تو محدوده جاسك دادن. اين كشتيا رو هيچ ساحلي تو اين منطقه راه نداده، فقط بندر جاسك قبول كرده. يعني مردم جاسك بميرن از گرسنگي؟ ما كه ايراني هستيم. وقتي دريا هيچي نداشت، نونمون رو از كجا دربياريم؟ جلو زن و بچه‌مون شرمنده باشيم؟ امروز كه توفان بود و دريا نرفتيم، يعني امروز نون نداريم.»

لنج تازه از اقيانوس هند برگشته؛ بعد از سه هفته. 100 تُن گيدَر و هوور صيد كرده و 4 متر ارتفاع سردخانه، لاشه 50 سانتي ماهي يخ زده، بغل به بغل خوابيده و جاشوهاي كناركي و نيك‌شهري و سراواني، مثل مورچه‌هاي كارگر؛ همان قدر سياه، از راهروي سردخانه تا ديواره عرشه و پاي لولاي كانتينر 18 چرخ 50 تُني، هر يك متر، صف ايستاده‌اند و لاشه ماهي دست به دست مي‌كنند براي كارخانه‌هاي كنسرو‌سازي اصفهان. خط تلاقي دريا و آسمان كه آتش مي‌گيرد از اولين‌ بارقه غروب و چراغ‌هاي روي عرشه را كه روشن مي‌كنند، «سرهنگ»؛ سرجاشوي كُناركي تنومند و سيه‌چرده كه آدم را ياد اتللو مي‌اندازد با آن پوست چرم مانند سياه براق و موهاي فلفل نمكي وز كرده و ردايي كه روي شانه‌ها انداخته، روي عرشه و در لابيرنت دست‌ها و اندام‌ها و سفيدي تخم چشم‌ها، راه مي‌رود و سرهنگ‌وار، شانه‌ها را مي‌لرزاند و دست‌ها را موج مي‌اندازد و آواز دريا مي‌خواند؛ آوازهايي بي‌مفهوم و محصول درهم تنيدن آواها و افت و خيز زير و بمي اصوات.

«راه وطن دوره .... ولي دل من مجبوره...»

ديواره عرشه تا قمّاره، دكل و ميله بادبان را نقش گل و بته قرمز و زرد و سبز انداخته‌اند روي زمينه آبي دريايي و لنج را مثل عروس، آرايش كرده‌اند. صاحب لنج منتظر است خَن تا نيمه خالي شود و باقي كار بماند براي فردا. از برج 7 تا 10، 400 تن ماهي صيد كرده و مي‌گويد هر بار تا «سومال»(سومالي در گويش بلوچي) مي‌روند و به واسطه‌اي در امارات، باج مي‌دهند كه گير دزدان دريايي نيفتند.

به جاشوها اشاره مي‌كند. «من از بچگي، يكي از همينا بودم كه دارن ماهي پرت مي‌كنن تو كانتينر.»

به لنج لنگر انداخته 20 متر دورتر از جايي كه ايستاده‌ايم اشاره مي‌كند. «اون لنجم مال منه. 5 ميليارد و 300 ميليون دادم ساختنش.»

هر بار تا كناره خط استوا مي‌رود و خوراك براي كارخانه‌هاي كنسرو‌سازي مي‌آورد و هر بار بايد براي مجوز بدود چون شيلات گفته ظرفيت صيد تكميل است.

«هر روزِ دريا، تكراريه. خطر دزد دريايي داري، خطر توفان داري.
1700 مايل از اينجا دوري و تو هيچ كشوري نمي‌توني پا بذاري ولي هر بار بايد براي يه ليتر سوخت بيشتر، التماس كني چون ميگن مصرف سوختت بالاست. وقتي دريا توفاني باشه، تور مثل طناب به هم مي‌پيچه و ديگه نمي‌توني تور بريزي. بايد همون جا بموني. سهميه من براي 45 روز، 67 هزار ليتره. ولي وقتي هوا خرابه، رفت و برگشت، 3 ماه طول مي‌كشه. به كارمند شركت نفت گفتم تو به من براي
14 ساعت سوخت ميدي ولي من براي يه تور‌ريزي، بايد 40 مايل جابه‌جا بشم. تو دريا هم نمي‌تونم از كسي گازوييل بخرم چون بشكه 220 ليتري رو 110 دلار مي‌فروشن. من ميرم آخر دنيا صيد مي‌كنم و بايد براي مجوز صيد و گازوييل التماس كنم، كشتي چيني، بيخ گوش من، عرصه ممنوع دو مايلي و 4 مايلي صيد مي‌كنه و كلي احترام داره. كجاست عدل علي؟»

دريا و هوا، از سياهي، رنگ قير شده. تنها روشني، محوطه اطراف پروژكتور پرنور كنار اسكله است كه لنج هم، زير پروژكتور براي تخليه لنگر انداخته. جاشوها نوبت عوض مي‌كنند و تازه نفس‌ها از پله‌هاي خَن پايين مي‌روند. بخار سفيد هواي يخ زده از خَن بالا مي‌آيد و لاشه‌هاي ماهي منجمد، توسط دست‌هاي ناپيدا، روي كف فايبرگلاسي عرشه پرتاب مي‌شود و صداي توپُر و خشكي مثل حرف زدن با لب و كام تشنه مي‌دهد.

«كسي اينجا حق اعتراض نداره. اعتراض كني مجوز صيدت باطل ميشه. اين همه قايق رو مي‌بيني؟»

نور سبز رنگ فانوس دريايي، هر دور كه به سمت اسكله و شرق مي‌تابد، اول برق فلز پيتاها- ميله‌هاي نصب شده در اسكله براي مهار قايق يا لنج- به چشم مي‌آيد و در دور بعد، پيچ و تاب گره ملواني طناب ده‌ها قايق دور ميله‌ها.

«صاحباي اينا همه خونه‌نشين شدن چون به حضور چينيا اعتراض كردن. اين راه كه بسته بشه، من مجبورم برم قاچاق مواد مخدر، برم قاچاق مشروب، برم قاچاق گازوييل و بنزين، برم راهزني تو جاده و امنيت رو به هم بريزم. وقتي شكمم سير نيست، مجبورم برم خلاف. چرا بلوچ ميره قاچاقچي ميشه؟ ازش بپرس. اگه كار و درآمد حلال داشته باشه، مگه ديوونه است بره وايسته جلو تير، اونم واسه 70 هزار تومن؟ اين دو تا لنج، سرمايه منه. 60 تا ملوان دارم كه اومدن اينجا به اميد نون و هر كدوم سه تا چهار تا بچه دارن. فردا بيا ببين چند نفر از اهالي اينجا ميان كنار لنج واميسن كه بهشون ماهي بدم، چون اين مردم ديگه پول ندارن ماهي بخرن.»

كريم، لاشه ماهي‌هاي نيمه كاره و بي‌سر و بي‌دم را پرت كرد وسط ساحل؛ جايي كه ده‌ها مرغ دريايي، سير و گرسنه، منتظر و بيكار، قدم مي‌زدند و گاهي، جيغ مي‌كشيدند. يكي از مرغ‌ها، زودتر از بقيه خودش را بالاي سر لاشه ماهي رساند و شروع كرد به نوك زدن. باقي مرغ‌ها، اطرافش جمع شده بودند و در سكوت، با حسرت، موذيانه، در انتظار ثانيه‌اي غفلت، غذا خوردن رفيق‌شان را كه حالا، رقيب‌شان شده بود، نگاه مي‌كردند. مرغ بَرَنده، در واكنش به اين همه حسرت و بد ذاتي، جيغ مي‌كشيد. همانطور كه بالاي سر لاشه ماهي ايستاده بود، جيغ مي‌كشيد. چند مرغ جرات كردند و قدمي جلوتر گذاشتند. مرغ معترض، منقارش را باز كرد و گردنش را تاب داد و جيغ كشيد و لاشه ماهي را با منقار به زاويه‌اي دورتر سُر داد .... جنگ بقا در نوار ساحلي جاسك همين است. صياد، بخشنده نيست. دريا، انتقام مي‌گيرد. ساحل، مثل كرانه گورستان، بوي مرگ مي‌دهد ...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون