• 1404 شنبه 25 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6117 -
  • 1404 شنبه 25 مرداد

سمپاد؛ آنگونه كه بود

محمدحسن ابوالحسني

سازمان ملي پرورش استعدادهاي درخشان (سمپاد) متولي مدارسي در سطح كشور است كه براي دانش‌آموزان مستعد و باهوش، امكانات و آموزش مخصوص فراهم مي‌آورد؛ مدارسي كه ميان مردم به «مدرسه تيزهوشان» موسوم است. احتمالا در هر شهر بزرگ و متوسط ايران، حداقل يك جفت از اين مدارس (يكي براي پسران و ديگري براي دختران) وجود دارد. انديشيدن به سرشت و وضعيت اين مدارس، در واقع انديشيدن به نخبه‌گرايي و تفكيك آموزشي در كشور است. نگارنده اين يادداشت، خود سال‌هاي نسبتا طولاني در اين مدارس تحصيل كرده و اكنون با فاصله گرفتن از آن زمان، تجربيات خود را مورد بازبيني قرار مي‌دهد. 
من از سال 1390 تا 1397 در يكي از مدارس تيزهوشان تحصيل كردم. هر ساله، مدرسه به‌طور معمول ظرفيت پذيرش 60 دانش‌آموز براي مقطع اول راهنمايي را داشت، اما در سال ورود ما اين رقم به 90 نفر افزايش يافت. همچنين در ابتداي سال دوم نيز 35 نفر به جمع ما افزوده شدند و بدين‌ترتيب حدود 125 نفر (يعني دو برابر رقم اوليه و معمول) به تحصيل در يك مقطع ادامه دادند. پيداست كه حضور اين همه دانش‌آموز در يك مقطع و شلوغ شدن كلاس‌ها به كاهش كيفيت آموزش انجاميد. احتمالا متوليان پذيرش، قصد داشتند امكان تحصيل در اين مدرسه را براي عده بيشتري  فراهم كنند، اما فكر مي‌كنم نتيجه  چندان خوشايند نبود و هيچ كس در نهايت نتوانست از آموزش استاندارد و طبيعي اين مدارس برخوردار شود. در نهايت فقط تعداد افرادي كه خود را تيزهوش مي‌دانستند بيشتر شده بود. فارغ از اين جنبه‌هاي آماري و كمي، جنبه‌هاي كيفي آموزش نيز در طول چندين سال تغيير زيادي كرد. مدارس سمپاد به‌طور معمول كارگاه‌هاي دو يا چند روزه‌اي را برگزار مي‌كردند كه درباره علوم پايه بود مثل شيمي، فيزيك، رياضي و زيست‌شناسي. اين كارگاه‌ها كه  در سطح داخل مدرسه، استاني يا كشوري برگزار مي‌شدند به «كارسوق» موسوم بودند. حضور در اين كارسوق‌ها از بهترين تجربيات دانش‌آموزان بود كه آنها را به علوم پايه علاقه‌مند كرده و مفاهيم را در ميدان عمل به آنها مي‌آموخت. در سال اول تعداد زيادي از اين كارسوق‌ها برگزار شد، اما به تدريج از تعداد آنها كاسته شده به‌طوري كه در انتهاي دوران تحصيل ديگر خبري از كارسوق نبود. البته آنچه تقريبا ناپديد شده بود، كارسوق‌هاي استاني و كشوري بود ولي كارسوق‌هاي درون مدرسه گاهي و به ندرت برگزار مي‌شد. 
همچنين اردوهاي آموزشي در ابتدا نسبتا زياد بود؛ اولين‌باري كه من آسمان پرستاره را در شب ديدم در يكي از همين اردوهاي آموزشي نجوم بود. فكر مي‌كنم تعداد اين اردوها نيز بسيار كاهش يافته و با فواصل طولاني برگزار شد. بايد ذكر كرد كه اردوها و كارگاه‌هاي اينچنيني در نوع خود واقعا كم‌نظير و پيشگام بودند و درباره موضوعاتي برگزار مي‌شدند كه معمولا در سطح دانشگاه بايد دنبالشان مي‌گشتيم. مثلا اواخر دبيرستان در يك كارگاه راجع به علوم اعصاب شناختي شركت كرديم، موضوعي كه يك دانش‌آموز دبيرستان به‌طور طبيعي به دنبال آن نمي‌رود! 
مزيت مهم ديگري كه مدرسه تيزهوشان داشت، كتاب‌هاي تكميلي آن بود. اين كتاب‌ها را از اول راهنمايي تا اول دبيرستان داشتيم، و تعداد و موضوع آنها در هر سال متفاوت بود اما فكر مي‌كنم هر سال كتاب تكميلي رياضي وجود داشت. در بعضي سال‌ها كتاب تكميلي زيست‌شناسي، شيمي، فيزيك و كامپيوتر هم داشتيم. احتمالا غني‌ترين سال از اين لحاظ باز هم سال اول راهنمايي بود. در سال اول، تمامي كتاب‌ها رنگي و چشم‌نواز بودند، اما در سال دوم به جزوه‌هاي سياه و سفيدي تبديل شدند كه با بي‌ميلي آنها را باز مي‌كرديم. در حالي كه در مدارس معمولي يك كتاب واحد براي علوم تجربي تدريس مي‌شد. ما علاوه بر آن، براي هر يك از موضوعات فيزيك، شيمي و زيست‌شناسي، كتاب تكميلي مجزايي داشتيم كه آموزش‌هاي گسترده‌تر و پيچيده‌تري را فراهم مي‌كرد. 
ديگر مزيت مدرسه تيزهوشان، آزمايشگاه‌هاي شيمي و فيزيك و كارگاه كامپيوتر بود كه گاهي اوقات از آنها استفاده مي‌كرديم. ميزان مراجعه ما به اين آزمايشگاه‌ها بستگي به ابتكار معلم درس داشت و در برخي سال‌ها كم بود و در برخي ديگر زياد. البته فكر مي‌كنم چيزي به نام لابراتوار زبان هم وجود داشت كه با آمدن ما درش را بستند و هرگز نفهميديم چطور چيزي است. يكي از تجربيات مشترك بعضي از سمپادي‌ها شركت در المپيادهاي دانش‌آموزي است، المپيادهايي كه نيازمند مطالعه فشرده و برنامه‌ريزي خاص هستند و به همين دليل برخي دانش‌آموزان هرگز به آن نزديك نمي‌شوند.
مطمئن نيستم كه اكنون كدام يك از اين امكانات در مدارس سمپاد هنوز وجود دارد اما فارغ از جوانب آموزشي و تجربيات علمي كه شرح داده شد، مدرسه تيزهوشان، تصور و شخصيت خاصي به دانش‌آموزان خود مي‌بخشد. البته همواره و در هر جايي كساني هستند كه احساس تعلق چنداني ندارند و از محيطي كه در آن قرار دارند تاثير چنداني نمي‌پذيرند اما احتمالا مواردي كه ذكر مي‌كنم در ميان بخش بزرگي از دانش‌آموزان سمپادي يافت شود. مدرسه تيزهوشان بر مبناي تفكيك و برتري فكري بنا نهاده شده و اين برتري را به دانش‌آموزان خود نيز القا مي‌كند. اما همين برتري فكري محل پرسش است: برتري فكري در چه چيز؟ احتمالا در رياضيات و علوم پايه، در حل كردن مسائل رياضي، موازنه كردن واكنش‌هاي شيميايي و محاسبه مساحت اشكال پيچيده. اما آيا اين واقعا برتري است؟ آيا بايد برتري فكري را بر مبناي توان حل معادلات پيچيده جبري تعريف كنيم؟ اين برتري تا چه اندازه كارايي دارد و آيا اساسا از آن آدم باهوش، يك شخصيت انساني‌تر مي‌سازد؟ فكر مي‌كنم كساني كه در اين مدارس تحصيل مي‌كنند بر مبناي آزمون‌ها واقعا هوش بالايي دارند، اما لزوما از لحاظ فكري برتر نيستند چراكه برتري فكري يك واژه شديدا محل مناقشه است. در ممالك غربي، در گذشته براي اينكه دانش‌آموزان را به درستي تربيت كنند به آنها ادبيات كلاسيك و زبان‌هاي باستاني مي‌آموختند؛ مثلا به آنها مي‌آموختند كه آثار ويرژيل و هوراس را به زبان لاتين بخوانند يا آثار هومر و ائوريپيدس را به يوناني باستان بخوانند. برتر بودن به معناي مشاركت در معارف كلاسيك و انساني بود. تا همين چند دهه قبل، كمتر انديشمند، اديب و دانشمندي در اروپا يافت مي‌شد كه با ادبيات كلاسيك و فرهنگ و تاريخ آشنا نباشد. ظاهرا برتراند راسل، آكسفورد و كمبريج را، كه مراكز آموزشي شديدا نخبه‌گرا هستند، آخرين جزاير قرون وسطايي ناميده بود، تا حدي به اين خاطر كه كتاب‌ها و معارف كلاسيك همچنان در آنها محل توجه است. تا مدت‌ها، جوانان از طريق كتاب‌هاي بزرگ و خوب قديمي، نحوه زيستن و انسان بودن را مي‌آموختند و از اين طريق نسبت به ديگران برتري مي‌يافتند اما امروزه ما برتري را در توان حل معادلات جبري سخت تعريف مي‌كنيم؛ دست‌كم مي‌توان گفت كه اين معادلات بر انسانيت افراد نمي‌افزايند و نحوه زيستن را نمي‌آموزند. ما امروز درك محدودي از فرهنگ و ادبيات داريم و آن را تحت عنوان «علوم انساني» ناميده‌ايم، يعني مجموعه‌اي از رشته‌ها كه به متخصصان و علاقه‌مندان متون قديمي اختصاص يافته‌اند. در دبيرستان‌ها تعدادي از دانش‌آموزان ناچارا به سمت علوم انساني سوق داده مي‌شوند، اما جالب است كه برخي مدارس سمپاد (از جمله مدرسه ما در آن زمان) رشته انساني نداشتند و تنها دو رشته رياضي فيزيك و علوم تجربي را به دانش‌آموزان عرضه مي‌كردند! در آن زمان به نظر مي‌رسيد كه هدف سمپاد تنها تربيت مهندس‌ها و پزشك‌هاي بهتري است كه به فنون و دانش خود مسلطند، اما اگر كسي مي‌خواست نقاش، عكاس، جامعه‌شناس، شاعر يا منتقد ادبي شود، تصور مي‌كنم كه مدارس سمپاد جاي مناسبي براي او نبود! 
به هر حال دانش‌آموزان سمپادي با اين تصور بزرگ مي‌شوند كه نسبت به بقيه احتمالا در هوش و استعداد برتر هستند، اما اين برتري آنها در آينده لزوما به برتري اقتصادي يا اجتماعي منجر نخواهد شد. يك سمپادي وقتي مدرسه را تمام مي‌كند متوجه مي‌شود كه كساني با استعداد و آموزش كمتر، به درآمد بيشتري دست يافته‌اند يا منزلت و جايگاه اجتماعي بالاتري دارند پس ممكن است فكر كند كه استعداد و تربيت ويژه او نتيجه و حاصل اجتماعي چنداني ندارد و تنها بار اضافي روي دوشش است. حتي ممكن است سمپادي بودن باعث برتري در دانشگاه نيز نشود چراكه بسياري از افرادي كه در دانشگاه‌ها تحصيل مي‌كنند از مدارس معمولي فارغ‌التحصيل شده‌اند و همان نمره‌هايي را كسب مي‌كنند كه يك سمپادي كسب مي‌كند. 
از سوي ديگر، دروس و امكانات متنوع سمپاد، نياز به چالش و مشغوليت فكري را در دانش‌آموزانش نهادينه مي‌كند. احتمالا مستعدترين دانش‌آموزان دوست دارند كه با مسائل دشوار و چالش‌برانگيز روبرو شوند و اين تمايل را در تمام عمر خود حفظ مي‌كنند. گاهي اوقات تلاش آنها براي يافتن مسائل چالش برانگيز با موفقيت قرين است و گاهي با شكست.
پس بايد بپرسيم تربيت مناسب براي دانش‌آموزان مستعد چيست؟ چطور مي‌توان كسي را در سنين نوجواني تربيت كرد تا از استعدادهاي خود بيشترين بهره را ببرد؟ تربيت نخبه‌گرايانه بايد انساني فرهيخته با افق ديد وسيع پديد آورد، انساني كه مي‌تواند وراي نگرش‌هاي عادي و جاري را ببيند؛ انساني كه با برخورداري از ذهنيت پيچيده، به دنبال موضع‌گيري و خودنمايي نيست بلكه به دنبال فهم عميق‌تري از مسائل است. تصور مي‌كنم اين افق ديد گسترده تنها با آموزش رياضيات و فيزيك پيشرفته حاصل نمي‌شود. اخلاقيات و نگرش‌هاي انساني جايي وراي معادلات رياضي قرار دارند. كسي ممكن است مهندس حرفه‌اي و خوبي باشد اما از مناسبات انساني و اجتماعي چندان سر در نياورد. آموزش نخبه‌گرايانه بايد نحوه تفكر انتقادي را به دانش‌آموزان ياد دهد، بايد توان استدلال كردن و متقاعد كردن ديگران را هم آموزش دهد. اصولا هدف آموزش نخبه‌گرايانه بايد آموزش انساني فرهيخته با شخصيت استوار و روحيه اخلاقي باشد در غير اين صورت ضررهاي آموزش نامتوازن و يكسويه گريبان‌گير محصلان و جامعه خواهد شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
گزارش يك پرونده محرمانه حاشيه‌سازي از برون ديپلماسي نمايشي‌ياآزمون صبراروپا سطح روابط اقتصادي تهران - بيشكك متناسب با روابط فرهنگي- تاريخي افزايش يابد سرطان بدخيم انرژي تضاد ايده‌آل‌هاي جهاني با واقعيت‌هاي بروكراتيك مذاكرات آلاسكا سياست جهاني و صلح‌سازي منطقه‌اي فرشچيان اسطوره زيباشناسي و هنر ايران راه صداقت مسير آينده ديپلماسي محيط زيستي؛ براي عبور از تنش‌هاي آبي تلويزيون خصوصي پرونده‌اي كه مختومه نيست طرح پرسش‌هاي قديمي اما فراموش شده بورس؛ جولانگاه آشفتگي سمپاد؛ آنگونه كه بود يك پروژه انساني تمام‌عيار صدايي كه شنيده نشد مرگ خاموش در آپارتمان بلوك ۱۸ اكباتان رشد 16 درصدي مرگ ناشی از آلودگي هوا در 1403 سرمايه‌گذاري معدنی بخش‌خصوصي در كما آقاي «گ» كيست و چه ارتباطي با فوتبال دارد؟ اهميت انديشه در سينماي اجتماعي سرطان بدخيم انرژي تضاد ايده‌آل‌هاي جهاني با واقعيت‌هاي بروكراتيك مذاكرات آلاسكا؛ سياست جهاني و صلح‌سازي منطقه‌اي فرشچيان اسطوره زيباشناسي و هنر ايران راه صداقت مسير آينده
کارتون
کارتون