فرشچيان اسطوره زيباشناسي و هنر ايران
غلامحیدر ابراهيمباي سلامي
هنر نقاشي و نگارگري در شهود، كشش، دلربايي و ايجاد انگيزه، سرآمد ديگر هنرهاست و «محمود فرشچيان» قهرمان بيبديل اين عرصه در دوران ماست. فرشچيان با روح لطيف و خيالپردازي شگفتانگيزش، رنگ را با بيرنگي در ميآميزد، خط را از دنيا به ماورا گذر ميدهد و در قاب آينهها، آب رخسارها را به تصوير ميكشد و بارگه گل را از بستر خيال به گلزارها ميسازد. او برخاسته از متن مردم است و آغاز راه را بر پايه فرهنگ و فولكلور ايران نهاد و با تحصيل و تجربه در اروپا و سفر به امريكا ذوق هنرياش را در عرصههاي ملي و جهاني گسترش داد. فرشچيان در انتخاب سوژه، طراحي و تركيب رنگها، المانها و عناصر فرهنگي ژرف را نمايان ميسازد و با تلفيقي استادانه از مفاهيم متعالي، «بذر اصالت و سنت» را در پارادايم نوين زيباشناسي و هنر ميكارد. فرشچيان همواره ستونهاي استوار ميراث فرهنگي ايران را پاس ميدارد و در تبيين هويت ايرانشهري تلاش ميكند. آثار معماري، نگارگريها و مينياتورهاي فاخر اصفهان، بر تمام فرآيند هنر معاصر ايران تاثيرگذارند و در هر اثر فرشچيان، همچون آواز شجريان و نقاشيهاي كمالالملك، ژنوم فرهنگ ايران و شكوه ايرانشهر نهفته است. در رويكردي اجتماعي، فرشچيان به تبيين «نقش زنان» به مثابه «هسته معناساز» يك زندگي شريف، بيش از مردان پرداخته است. او، علاوه بر روايتهاي حماسي و عرفاني كه اوج آن در شاهكار «عصر عاشورا» متبلور شده، زن را ستون مهرباني و انسانيت ميداند و در ترسيم هويت ايراني در فراسوي پيوند با هنر جهاني، با نگارههاي مبتني بر شكوه مهرباني زنانه، به «ماهيت انسان » اشاره ميكند. نقاشي، صورتگري، مجسمهسازي و كاريكاتور در جامعه مدرن جايگاهي ويژه دارند. اين هنرها در تحولات قرن بيستم، بهويژه انقلاب فرانسه و انقلاب ايران كه وجوه فرهنگي آنها برجسته بود، نقشي اساسي ايفا كردهاند و در پرترهها، تبليغات محيطي و رسانهها، تاثيرات معناداري برجاي گذاشتهاند.
رصه هنر، بهويژه نقاشي، فراتر از هر مليت و زبان است و اين رشته هنري با همان خاصيت بيواسطگياش، ماهيتي انساني و جهاني دارد. يادآور ميشود كه برخي از بهترين آثار هنري قرن بيستم، از جمله شاهكارهايي از پابلو پيكاسو، در موزه هنرهاي معاصر تهران خاك ميخورند! آندره گدار، بنيانگذار «موزه ايران باستان»، در كتاب «هنر ايران» (The Art of Iran) به فرآيندهاي هنري دوران باستان پرداخته است. مجموعههاي تخت جمشيد، پاسارگاد و نقشبرجستههايي چون مجسمه شاپور اول ساساني و والريان (روايت نبرد ادسا در سال ۲۶۰ ميلادي) نشانههايي برجسته از توجه به هنر، روح هنري حاكم بر جامعه و بهرهگيري از آنها بر پايه ژرفانديشي و آيندهنگري هنرمندان، پادشاهان و مردمان ايرانشهر است. با سياستگذاري و مديريت راهبردي مبتني بر علم و تخصص ميتوان از مجموعههاي ميراث فرهنگي به عنوان بهترين جاذبهها و مقصدها در توسعه گردشگري پايدار بهره برد و رويكرد اقتصادي به تعالي فرهنگ و توسعه هنر در اين راستا نيز قابل تعريف است . امروز، در عصر جهاني شدن و گسترش فناوري اطلاعات و ارتباطات (ICT) و بهرهگيري از هوش مصنوعي، فرصتهاي نويني براي رشد، ترويج، تعالي و استفاده از اين ميراثها فراهم شده، اما جامعه ايران اكنون در شرايط دشواري گرفتار است. از ديدگاه جامعهشناختي، هنر به عنوان يك پديده اجتماعي، ساختاري معنادار از مفاهيم را در قالب يك كل منسجم ارايه ميكند و بر اساس فرضيههاي زيباشناختي، توان برانگيختن حسي متفاوت و متعالي را داراست. هنر موجب ارتقاي روح انسان و انسجام وجدان جمعي ميشود. هنر به انسان قدرت «خوب ديدن» و «خوب ديده شدن» ميدهد. فرهنگ و هويت اجتماعي با هنر جاودانه ميشود از همينرو است كه آثار رودكي، فردوسي، سعدي، حافظ، مولوي، نظامي، شهريار، سايه و شفيعيكدكني در مقايسه با ديگر آثار ملت ايران از اهميتي ويژه برخوردارند.
نگرش به هنر و تحليل آن، بسته به نوع جامعه و سطح معرفت اشخاص متفاوت است. هر يك از رشتههاي هنري داراي روشها و ابزارهاي خاصي براي مهندسي ذهن، زبان و فرهنگ مردم هستند. در جامعهشناسي هنر، هنر ماحصل ساختارهاي پيشساخته و تصورات قالبي جوامع تلقي ميشود. اما در تبيين معرفتشناختي هنر، بدون خلاقيت و نوآوري، هيچ كدام از رشتههاي هنري دوام نميآورند، به مرور زمان به تقليد و تكرار ميگرايند و از رشد بازميمانند.
برخي، هنر را شاخص، تراز و معيار تشخيص خوبي و بدي و خدمتگزار اخلاق و ارزشهاي ذاتي دانستهاند. مخاطب اصلي هنر، روح انسان است و هر كس بر اساس شناخت، تجربه و معرفت خود از آن بهره ميبرد و به تفسير آن ميپردازد. از منظر جامعهشناسي شناخت، معرفت زيباشناختي و هنري، از لحاظ موضوع، انگيزه، روش، هدف، شكل، رويكردهاي تاريخي و كاركردهاي اجتماعي، فراتر از آنچه «ماكس شلر» و پس از وي «محمد توكل كوثر» در آثار خود تبيين كردهاند، با ديگر وجوه معرفت (ديني، فلسفي، علمي، ايدئولوژيك، اخلاقي و عاميانه) متمايز است.
درك هنر، وابسته به موضوع اثر، قدرت تاثيرگذاري، سطح زيباشناختي، درك و تفسير هنرمند و ميزان دانش مخاطب است. با اينكه هنر با ديگر حوزههاي معرفتي تعامل گستردهاي دارد، اما همچنان تفاوتهاي بنيادين خود را با همه آنها حفظ ميكند بهويژه در مناسبات هنر و معرفت ايدئولوژيك، ميتوان گفت همانگونه كه ايدئولوژي براي غنيسازي مفاهيم و دستكاري واقعيت، از معارف ديني، فلسفي و علمي بهره ميگيرد، هنر نيز در خدمت ايدئولوژي قرار ميگيرد و در ترويج گفتمانهاي ايدئولوژيك نقش مهمي ايفا ميكند. هنر همچون ايدئولوژي، برانگيزاننده است، واقعيتها را عريان ميسازد، مفاهيم را غنا ميبخشد و ابزار قدرتمندي در خدمت ايدئولوگهاست.
هنر با معارف ديني نيز مناسباتي گسترده دارد، اما رابطهاش با شريعت و فقه، بهويژه در جوامع اسلامي، پرتنش و چالشزا بوده است. بسياري از رويكردهاي شريعت، مانع رشد هنرهايي چون نقاشي، موسيقي، رقص، مجسمهسازي و همانند آنها شدهاند. همانگونه كه امام محمد غزالي در نقد افراطگرايان شريعتمدار گفته: «فقه، اخلاق را خفه ميكند»؛ در جوامع اسلامي نيز شريعت افراطي با هنر، رابطهاي بدتر از رابطه فقه با اخلاق داشته است. در دورانهايي كه مفاهيم حوزه شريعت، ايدئولوژيك نيز شده، اين فشار و محدوديتها با تركيب جديد و قدرت به نام «شريعت ايدئولوژيك» تشديد و مضاعف شده است.
در رويكرد عرفاني كه در درون معرفت ديني نيز جاي دارد، هنر تحملپذيرتر و تعالييافتهتر است، زيرا هنر و عرفان در مقوله مفاهيمي چون «دل» و «عشق» جاي ميگيرند و با «دلربايي» و «دلباختگي» معنا مييابند. فهم عشق و دل وابسته به ماهيت مهرباني انسان است و در هيچ متني از متون جديد علم همچون روانشناسي و در هيچ كتابي قديم از شريعت نميگنجد، چنانكه مولانا سرود:
«در عشق نداد هيچ مفتي فتوا / در عشق زبان مفتيان لال بود» و بهسخن علامه طباطبايي: «بود كيش من مهر دلدارها / برونند زين جرگه هوشيارها».در قلمرو زيباشناسي و ساحت تحليل مفهوم «دل» نيز با خطاب حافظ: «هر كس نكند فهمي زين كلك خيالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چين باشد».
جامعهشناس