• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3630 -
  • ۱۳۹۵ چهارشنبه ۳۱ شهريور

تبعيض ويرانگر

عباس عبدي روزنامه‌نگار

در هر جامعه‌اي حدي از نابرابري‌هاي گوناگون وجود دارد. نابرابري در بهره‌مندي از امكانات زندگي بيشتر به چشم مي‌آيد، ولي اين نابرابري تا حدي قابل درك و حتي طبيعي است. هرچند در شرايطي و نيز وقتي از حد معيني گذشت، غيرقابل تحمل مي‌شود كه جزييات اين شرايط و حد معين موضوع بحث اين يادداشت نيست، فقط مي‌خواهد بر اين نكته تاكيد شود كه مردم با اصل نابرابري در جامعه مشكل چنداني ندارند، ولي برخي نابرابري‌ها و تبعيض‌ها وجود دارند كه منطقا قابل پذيرش نيست و اثرات تخريبي و ويرانگر دارد. براي مثال اگر برويم در صف نانوايي و شلوغ باشد، آن را تحمل مي‌كنيم. اگر بگويند به علت كم بودن خمير، به هر نفر يك نان مي‌رسد، باز هم قابل تحمل و پذيرفتني است. ولي اگر در همين حين يك نفر خارج از نوبت بيايد و يك نان يا بيشتر بگيرد و برود صداي همه در مي‌آيد، چون اين را تبعيض ناروا مي‌دانند. اين تبعيض است كه افراد و شهروندان را به تناسب؛ شورشي يا منزوي يا منفعل مي‌كند. وجود اين نوع تبعيض‌هاست كه شهروندان را نااميد و نسبت به جامعه بيگانه مي‌كند و حس تعلق اجتماعي و اعتماد و در نهايت سرمايه اجتماعي را از ميان مي‌برد. اين نابرابري‌ها ايجاد كينه و نفرت مي‌كنند. در حالي كه نابرابري‌هاي اقتصادي لزوما چنين نيستند، حتي مي‌توانند به موتور محرك براي كوشش اقتصادي تبديل شوند. اين تبعيض‌ها مصداق آن روايت مشهور است كه جامعه با كفر مي‌ماند ولي با ظلم نه. بدترين مصداق ظلم، تبعيض‌هاي ناروايي است كه جامعه و فرد از منظر ذهني به آن تن نمي‌دهند.
اجازه دهيد مصداقي‌تر بحث شود. چندي پيش دختر دبيرستاني يكي از دوستانم با ناراحتي پديده‌اي را براي پدرش شرح مي‌دهد و از او مي‌خواهد كه در اين زمينه مطلبي بنويسد و هنگامي كه به بي‌اثر بودن درخواستش پي مي‌برد، از او مي‌خواهد كه حداقل به بنده بگويد كه مطلبي بنويسم! ماجرايي كه او شرح مي‌دهد درباره دختر يكي از افراد شناخته شده سياسي و صاحب نفوذ است. بنابه قول و برداشت فرزند دوستم: «به توصيه پدر صاحب نفوذ، فرزند او را در بهترين جاي كلاس مي‌نشانند، وقتي بچه‌ها اعتراض مي‌كنند مي‌گويند چشمش ضعيف است. بچه‌ها مي‌گويند اگر چشمش ضعيف است چرا از رديف اول به رديف دوم يا سوم منتقل مي‌شود؟ اين رديف وسط است و كولر هم خنك مي‌كند هم باد آزاردهنده‌اي ندارد. تا اينجا را ناظم مدرسه عمل مي‌كند. بعد از اين يكي از دوستان آن دانش‌آموز را به درخواست پدر همين دانش‌آموز از جاي ديگري به اين كلاس مي‌آورند و يكي از بچه‌ها را جابه‌جا مي‌كنند كه اين دو كنار هم بنشينند. باز بچه‌ها اعتراض مي‌كنند. خلاصه ماجراهاي طولاني دارد و كار به مدير مي‌كشد. در نهايت اعتراضات به جايي نمي‌رسد و جاي آن دو نفر تثبيت مي‌شود. بچه‌ها نيز براي مقابله اين دو را در انزوا قرار داده‌اند و براي مسائلي كه پيش مي‌آيد به قول خودشان «تيكه تپل» مي‌اندازند كه به بابات بگو اين را هم حل كند.» درباره اينكه واقعيت ماجرا چيست قضاوتي نمي‌خواهيم بكنيم، ولي اينكه رفتاري انجام شود كه يك يا دو دختربچه بيگناه را در محيط كلاس منزوي و همه كلاس را عليه آنان متحد كنيم، كمترين اثر منفي اين تبعيض است. جالب اينكه اين تبعيض و مبارزه با آن را، دانش‌آموزان كلاس به نوعي رنگ سياسي نيز داده‌اند. آن دو دختر نوجوان اكنون در شرايطي هستند كه بيش از هميشه نيازمند ايجاد رابطه صميمانه با هم‌سن‌وسالان خود در مدرسه هستند، ولي به دليل يك تبعيض نه چندان مهم، نه تنها آن دو نفر بلكه يك مجموعه از دانش‌آموزان را دچار اختلال فكري و رفتاري مي‌كنيم و نگرش آنان را به همه امور از جمله سياست، كينه‌ورزانه و مبارزه‌جويانه مي‌كنيم. چنين فضايي به راحتي زمينه را براي قطع تعلق‌خاطر دانش‌آموز به مدرسه فراهم مي‌كند و سبب مي‌شود كه دانش‌آموزان آنجا را خانه خود ندانند و مهم‌تر اينكه دانش‌آموزي كه تبعيض به نفع او صورت گرفته نيز جز زيان از اين وضع نصيبي نمي‌برد. حالا از اين نمونه بگذريم و به مورد عمومي‌تري بپردازيم. يك نشريه به خود حق مي‌دهد كه با بدترين كلمه، تعدادي از شهروندان و هنرمندان كشور را خطاب قرار دهد. تا اينجاي كار، قابل تحمل است، ولي وقتي اين نشريه توقيف مي‌شود، اين توقيف عملي نمي‌شود در حالي كه براي نشريات ديگر با تخلفات به مراتب كوچك‌تر حكم اجرا مي‌شود، در چنين شرايطي آن حسِ تبعيضِ ويرانگر به وجود مي‌آيد. در نهايت نتيجه چه شد؟ اينكه در ادامه اقدامات قبلي خودشان، بدترين اتهامات را متوجه برخي از اين هنرمندان مي‌كنند، كه نفس انتشار آنها جرم است، چه رسد به اينكه اتهامات غيرقابل اثبات است.

 آن هم در جامعه‌اي كه به لحاظ حقوقي پيگيري اين اتهامات حتي در دادسرا هم ممكن نيست و بايد مستقيم در دادگاه طرح بحث كرد، ولي به يكباره به صورت داستان‌هاي ممنوعه در نشريه عمومي منتشر مي‌شود. موضوع آن قدر زشت و غيرقابل تحمل است كه بيش از هر كسي صداي اعتراض منتقدان آن هنرمندان بلند مي‌شود و اين اقدام را محكوم مي‌كنند تا حداقل موضع خود را در برابر اين تبعيض روشن كرده باشند. تخم كينه و نفرت و حس انتقام‌گيري كه اين تبعيض در جامعه مي‌پاشد، ويرانگرتر از آن است كه به تصور افراد ساده انديش در‌آيد. مساله اين است كه فرض كنيم در بدترين حالت عده‌اي چنين رفتارهايي هم داشته باشند. خوب از طريق قانون و مثل يك صاحب قدرت باشخصيت رفتار كنيم. در اين صورت بعيد است كه هيچ‌كس متعرض برخورد قانوني شود. ولي هنگامي كه يك شهروند مي‌بيند كه برخي افراد از طريق بي‌نظمي و بي‌قانوني در پي زدن آنان هستند و نظم سياسي نيز از او دفاعي نمي‌كند دچار بحران رفتاري مي‌شود. البته بنده در يك يادداشت ديگر ريشه اين نحوه برخورد را در اين نشريه تحليل خواهم كرد كه آنان هم به بن‌بست رسيده‌ و مستاصل شده‌اند. نمونه‌هاي ديگر از اين تبعيض‌ها را هم مي‌توان ديد. حتي ممكن است يك اقدام را بتوان با چارچوب‌هاي قانوني توجيه كرد، ولي تبعيض ويرانگر به دليل عدم اجراي قانون در موارد مشابه خود را بروز مي‌دهد. وقتي نشريه هتاك فوري رفع توقيف مي‌شود، در عين حال افشاگر واگذاري املاك شهرداري و مردم، روانه زندان مي‌شود، چه حسي را در مخاطب ايجاد مي‌كند؟ نيازي به توضيح نيست، شما كه اين متن را مي‌خوانيد، حس خودتان
 را متوجه مي‌شويد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون