• 1404 چهارشنبه 26 شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6140 -
  • 1404 چهارشنبه 26 شهريور

پسرم مي‌خواهد پول دربياورد

غزل حضرتي

ديروز پسرم براي خريد چيزي كه نمي‌دانم چيست، پول لازم داشت. شايد مي‌دانست اگر بگويد فلان چيز را مي‌خواهم، با ممانعت من روبه‌رو مي‌شود.،به همين دليل به من نگفت چه مي‌خواهد و اصلا درخواستي نكرد. تنها چيزي كه اعلام كرد اين بود كه «مامان، فردا كه پاشي، برات مي‌خوام يه صبحونه خوب درست كنم. هر چي كه دوست داشته باشي.» من كه ذوق‌زده شده بودم، گفتم: «مرسي ازت، ولي مگه تولدمه؟» گفت: «نه، فردا نه تولدته نه روزته. من براي چيزهايي كه برات درست مي‌كنم ازت پول مي‌گيرم. هرچي هم بخواي برات ميارم روي ميز. املت، نيمرو، قهوه، نون‌پنير. خلاصه هرچي دوست داري رو برات درست مي‌كنم و بهت مي‌فروشم.» در‌حالي كه سعي مي‌كردم خنده‌ام را پنهان كنم، گفتم: «چرا مي‌خواي بفروشي‌شون؟ قبلا رايگان برام صبحونه درست مي‌كردي.» دليلش را نگفت و فقط اعلام كرد «لازم دارم.» بعضي صبح‌ها كه از خواب بلند مي‌شود و قبراق است، تصميم مي‌گيرد براي من صبحانه درست كند. بيدارم مي‌كند كه «پاشو برات همه چي گذاشتم رو ميز. فقط چاي رو خودت بايد درست كني، من نمي‌تونم.» بلند مي‌شوم و مي‌بينم نان را از فريزر درآورده، كره و عسل و پنير هم روي ميز است. مي‌گويد «اگر نيمرو هم مي‌خوري بايد خودت درست كني چون من بلد نيستم اما بذار اونجا من برات سرو مي‌كنم.» همين گفتنش هم من را ذوق‌زده مي‌كند چه برسد به ميز كوچكي كه برايم با عشق چيده. چاي درست مي‌كنم، در ليوان مي‌ريزم و كمكش مي‌كنم برايم سر ميز بياورد. لقمه‌ها را با به‌به و چه‌چه مي‌خورم و او هم كيف مي‌كند. هميشه هم موقع چيدن ميز، يك گل كوچك هم شده در ليوان آبي مي‌گذارد و ميزم را مثل كافه‌ها و رستوران‌ها تزيين مي‌كند. همه ‌چيز را در قشنگ‌ترين حالت ممكن درست مثل رستوران‌ها برايم سرو مي‌كند و من دچار شعفي زايدالوصف مي‌شوم از اين همه عشقي كه نثارم مي‌كند. اما اين‌ بار همه ‌چيز فرق داشت، او به اين كار به چشم يك كار واقعي نگاه مي‌كرد. حتي پيشنهادهای ديگري هم در ادامه داشت. «مثلا مي‌تونم برات خونه رو تميز كنم، اسباب‌بازي‌هامون رو جمع كنم، رو مبل رو خالي كنم، هر كاري كه بگي رو مي‌تونم انجام بدم، اما در ازاش بايد بهم پول بدي.» ياد خواهرم در بچگي افتادم؛ او هم به سني رسيده بود كه احساس كرده بود كارهاي خانه چقدر بي‌ارزش‌اند و چرا بابت‌ انجام‌شان براي خودش درآمدي درست نكند؟ اين شد كه به مادرم پيشنهاد داده بود كل خانه را برايت در ازاي فلان عدد تميز مي‌كنم. حالا بعد از 30 و چند سال، پسرك من هم مي‌خواست در ازاي كارهايي كه برخي وظيفه‌اش بود و برخي ديگر لطفش، از من پول بگيرد. او شايد ارزش عددي كه مي‌خواهد بگيرد را نداند و اصلا برايش مهم نباشد در ازاي هر كدام از اين خدمات، چه مقدار پول بگيرد. تنها چيزي كه برايش مهم است اين است كه بتواند درآمدي براي خودش داشته باشد؛ شبيه من يا پدرش. هفته گذشته، براي خريدي كوچك كنار يك سوپرماركت ايستادم. از آنجايي كه خسته بودم و حوصله پياده شدن نداشتم، كارتم را به پسرم دادم و به او گفتم «من از اينجا نگاهت مي‌كنم، برو و براي خودت و برادرت دفتر نقاشي بخر.» با خوشحالي پياده شد، سفارشش را به صاحب مغازه داد، او هم ديد كه من دارم او را نگاه مي‌كنم و مهربانانه به او كمك كرد تا دفتر دلخواهش را پيدا كند. دو، سه مدل دفتر برداشت و آمد كنار ماشين و از برادرش نظر پرسيد كه كدام را مي‌خواهي؟ او هم اسپايدرمن را انتخاب كرد و پسرم آنها را خريد. كارت كشيد و سوار ماشين شد. با غرور و لبخند دفتر را به دست برادرش داد و خودش هم راضي نشست. از او تشكر كردم كه خريدش را درست انجام داده بود و ديگر براي خريد كردن‌ به اندازه كافي بزرگ شده. وقتي به خانه مادرم رسيديم، سريع جريان را با خوشحالي برايش تعريف كرد. او هم با ابراز تعجب، او را تشويق كرد. به پسر كوچكم گفتم «تو هم چند سال ديگه كه همسن برادرت بشي، مي‌توني بري خريد.» شب موقع خواب هنوز فكرش درگير خريد بود. با حالتي پيروزمندانه گفت: «اين خريد كه كاري نداشت، چند سال ديگه اصلا نمي‌خواد بري نون بخري، خودم ميرم نون مي‌خرم ميام.» ته دلم غنج رفت از اين حرفش. بغلش كردم و گفتم «معلومه، يكم كه بزرگ‌تر بشي، خودت بتوني بري تو خيابون، حتما اين كارو مي‌كنم.» بچه‌ها مي‌فهمند مسووليت گرفتن را. بچه‌ها خوشحال مي‌شوند از پس كارها برآمدن. آنها دوست ندارند هميشه به چشم بچه‌هايي بي‌دست‌وپا بهشان نگاه شود. آنها دوست دارند مهارت‌ها و توانايي‌هايشان ارزشمند تلقي شود. از بچگي توانايي‌هايشان را، همين توانايي جزیي را پراهميت بشماريم و به آنها مسووليت بدهيم. اين كار باعث مي‌شود در بزرگسالي از  زير بار مسووليت‌هاي سنگين زندگي فرار نكنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
از هنرمندان خارج از كشور دعوت مي‌كنيم به ميهن خود بازگردند تندروها نان‌شان در دعواست اهرم‌هاي ايران از اعتماد‌سازي تا ائتلاف‌سازي آزار زنان نتيجه ساختارهاي جنسيت‌زده جامعه است آوارگان به روايت نويسندگان پشت پرده انحصار در صنعت مرغداري اين تيم مي‌تواند در المپيك لس‌آنجلس حضور داشته باشد سقط جمعيت يا رشد آن؟ هجوم بنيان‌كن حاشيه‌ها عليه متن‌ها بررسي اجتماعي يك رقابت در كامجويي بيشتر زنان و اقتصاد غيررسمي؛ نسل ناپيدا و بحران‌هاي مالي درك مشكلات ايران و راه‌حل‌هاي آن اجراي تفاهمنامه با آژانس كليد تنش‌زدايي پسرم مي‌خواهد پول دربياورد در ميان فناوري و هويت كنكور، پديده‌اي ميان دو نظام آموزشي ناكارآمد ترسِ زندگي در سايه‌‌ مرگ خاطرات آرتور هاردينگ (2) تعليقِ موقتِ تكرار روايت شكست سياست‌هاي تثبيت ارزي اتفاق مبارك سقط جمعيت يا رشد آن؟ هجوم بنيان‌كن حاشيه‌ها عليه متن‌ها بررسي اجتماعي يك رقابت در كامجويي بيشتر زنان و اقتصاد غيررسمي؛ نسل ناپيدا و بحران‌هاي مالي درك مشكلات ايران و راه‌حل‌هاي آن
کارتون
کارتون