در ميان فناوري و هويت
كامران مشفقآراني
ساليان دور كه در شمار حساب ذهن لاغر من نميگنجد، آيزاك آسيموف مفهوم «روانتاريخ» را در مجموعه رمانهاي معروف بنياد طرح كرد، تلاش او در واقع به دغدغهاي بنيادين در انديشه بشري پاسخ ميداد: آيا ميتوان مسير تمدنها را پيشبيني كرد؟ امروز كه در عصر هوش مصنوعي و فناوريهاي نوظهور زندگي ميكنيم، اين پرسش اهميت تازهاي يافته است. سرنوشت تمدن بشري در گذرگاهي قرار گرفته كه در آن دو نيروي بنيادين يعني تكنولوژي پيشرو و هويت انساني، در كشاكش دايمي به سر ميبرند.
مارتين هايدگر در نقد خود از عصر مدرنيته، بر «فراموشي هستي» تاكيد ميورزد؛ جايي كه انسان در محاصره ابزار و تكنيك گرفتار آمده و از ماهيت اصيل خود فاصله گرفته است. اين خوانش هايدگري امروز در عصر ديجيتال به شكل حادتري خود را نمايان ميسازد، جوامع معاصر در حالي كه از امكانات بينظير فناوري بهرهمند شدهاند، همزمان با بحران هويتي عميقي روبهرو ميشوند. انسان مدرن، غرق در دنياي مجازي و الگوريتمهاي پيچيده شبكههاي اجتماعي، كمكم از ارتباط معنادار با خويشتن و جهان پيرامونش محروم ميشود.
اما داستان تنها به همين چند نكته ختم نميشود؛ هانا آرنت در اثر مهم خود «وضعيت انساني» بر اهميت «عمل» به عنوان مشخصه اساسي حيات اجتماعي تاكيد ميورزد، آرنت معتقد است كه انسانها تنها در فضاي عمومي و از طريق تعامل با يكديگر ميتوانند به معناي واقعي زندگي برسند. اين ديدگاه آرنت نشان ميدهد كه چالش پيش روي تمدن كنوني، فراتر از مسائل فني و تكنولوژيك است؛ بلكه در هسته خود با سوالات اساسي درباره چگونگي زيست جمعي ارتباط دارد.
تمدنهاي بزرگ تاريخ، از يونان باستان تا رنسانس اروپا، زماني شكوفا شدند كه توانستند تعادلي ميان نوآوري فكري و حفظ هويت جمعي برقرار كنند. آتن كلاسيك نمونهاي از اين تعادل ارايه ميدهد؛ جايي كه پيشرفتهاي علمي و فلسفي دست در دست نهادهاي دموكراتيك و مشاركت شهروندي رشد ميكرد. امروز اما سرعت تغييرات فناورانه چنان شتابان است كه جوامع فرصت كافي براي هضم و درونيسازي اين تحولات نمييابند.
هوش مصنوعي، به عنوان بارزترين دستاورد تمدني عصر حاضر، اين دوگانگي را به نحو بارزتري آشكار ميسازد. از يك سو، ظرفيتهاي بينظيري براي حل مسائل پيچيده بشري فراهم آورده است؛ از پيشبيني بيماريها تا بهينهسازي منابع طبيعي و مديريت ترافيك شهري. ماشينهايي كه قادر به تشخيص سرطان با دقت بالاتر از متخصصان انساني هستند، سيستمهايي كه ميتوانند تغييرات اقليمي را پيشبيني كنند و الگوريتمهايي كه آموزش شخصيسازي شده براي ميليونها دانشآموز فراهم ميآورند، همگي نشان از قدرت بالقوه اين فناوري دارند.
از سوي ديگر، نگرانيهاي عميقي درباره آينده كار، حريم خصوصي فردي و حتي مفهوم انسانيت برانگيخته است. اين فناوري نه تنها ابزارهاي كار و زندگي را دگرگون ميكند، بلكه بنيانهاي شناختي و اجتماعي جوامع را نيز به چالش ميكشد. سوال اساسي اين است: وقتي ماشينها قادر به انجام كارهاي فكري پيچيده ميشوند، نقش انسان در جامعه چه خواهد بود؟ آيا ارزش انسان تنها در كاركردش نهفته است يا چيزي فراتر از آن وجود دارد؟
مشكل اساسي اينجاست كه سرعت تحولات فناورانه اجازه اين هضم تدريجي را نميدهد. جوامع پيش از آنكه بتوانند با يك نوآوري سازگار شوند، با موج بعدي تغييرات مواجه ميشوند. اين وضعيت منجر به پديدهاي ميشود كه ميتوان آن را «بحران تطبيقي» ناميد؛ حالتي كه در آن نهادهاي اجتماعي، قوانين حقوقي و حتي چارچوبهاي اخلاقي جامعه، قادر به پاسخگويي به چالشهاي نوظهور نيستند.
پرسش اصلي كه پيش روي تمدن بشري قرار دارد، اين است: آيا ميتوان الگويي مانند الگوهاي متداول توسعه پايدار ارايه داد كه در آن فناوري در خدمت شكوفايي انسان قرار گيرد، نه بر عكس؟ پاسخ به اين پرسش مستلزم بازنگري بنيادين در نحوه طراحي نهادها، سيستمهاي آموزشي، ساختارهاي اقتصادي و حتي چارچوبهاي اخلاقي است. بايد فضايي خلق كرد كه در آن انسانها، برخلاف آنچه هايدگر از آن ميهراسد، در محاصره فناوري گم نشوند، بلكه آن را ابزاري براي كشف و اعمال ظرفيتهاي انساني خود به كار گيرند.
اين كار مستلزم آن است كه فناوري را نه به عنوان مقصد، بلكه به عنوان وسيله در نظر بگيريم، همانطور كه آرنت تاكيد ميكند، انسانها زماني ميتوانند به كمال برسند كه در فضاي عمومي، با ديگران تعامل معنادار داشته باشند، پس بنابراين تمدن آينده بايد فناوريهايي را پرورش دهد كه اين تعامل را تقويت كنند، نه آنكه آن را جايگزين كنند.
تحقق چنين آرماني نيازمند تدوين سياستهايي است كه اولويت را به توسعه قابليتهاي انساني بدهد، به عنوان مثال مسائل پراهميتي مانند آموزش بايد از انتقال صرف اطلاعات فراتر رود و بر پرورش تفكر انتقادي، خلاقيت و مهارتهاي اجتماعي تمركز كند و كار و فعاليت نيروي انساني همچنان ارزشمند باقي بماند و فناوري منجر به بيكاري گسترده نشود. به گمانم يكي از بهترين راهحلها ميتواند اين باشد كه بر پايه درك عميقتر از آنچه آرنت «شرايط انساني» مينامد، بنا شود؛ فضايي كه در آن عمل جمعي، تامل فردي و نوآوري فناورانه در هارموني با يكديگر قرار گيرند. اين هدف تنها زماني قابل دستيابي است كه جوامع نسبت به ماهيت تغييراتي كه در حال وقوع است، آگاهي عميقتري پيدا كرده و راهكارهايي براي هدايت اين تحولات به سمت شكوفايي انساني ابداع كنند.