كهنههاي نو
حسن لطفي
اينكه زادروز يا روز درگذشت علي حاتمي، يكبار ديگر فيلم سوتهدلان او را تماشا ميكنم بيربط به تاثير اين فيلم در زندگيام ندارد. تاثيري كه نگاهم به سينما را عوض كرد. تا قبل از اين فيلم به مخيلهام هم خطور نميكرد شخصيت آدمي خل و چل بتواند مجذوبم كند. تا پيش از سوتهدلان تصور ميكردم عاشق جماعت بايد شبيه كلارك گيبل يا آلن دلون باشد. خوشتيپ و جذاب! علاوه بر آن عين فردين يك تنه دخل تمام آدم بدها را بياورد.
نميخواهم آن فيلمها را منكر شوم. هنوز هم بربادرفته مسن را خيلي دوست دارم (اينكه ميگويم مسن به خاطر سال ساخته اين فيلم است كه هشتاد و شش سالي ميشود) اتفاقا همان روزي كه سوتهدلان را براي چندمينبار ديدم با پيام دوستي فهميدم شبكهاي ماهوارهاي در حال پخش اين اثر ماندگار است. گفتم لحظاتياش را تماشا كنم، اما تا به خودم آمدم، ديدم تيتراژ پاياني فيلم بالا ميرود. عجيب آن بود كه در چند باره تماشا كردن اين دو فيلم به اين نكته مشترك رسيدم كه بربادرفته و سوتهدلان كهنه نميشود. نو نو هستند. دليلش هر چه هست بيربط با مضمون هر دو فيلم (عشق) و نگرش، سازندگانشان (زندهيادان علي حاتمي و ويكتور فلمينگ) نيست. وقت تماشاي بربادرفته متوجه ميشوي كه كارگردانش هشتاد و شش سال قبل از اكثر فيلمهايي كه اين روزها ساخته ميشود و تجربه بربادرفته را با خود دارند، در فضاسازي، خلق موقعيت و ايجاد احساس جلوتر است. هنوز هم لحظات مختلف عاشقانه فيلم سوتهدلان در سينماي ايران نظير ندارد.هنوز هم بازي ويوين لي (در نقش اسكارلت اوهارو)، كلارك گيبل و... در اين فيلم عالي به نظر ميرسد.
هنوز وقتي سوتهدلان را تماشا ميكني براي فضاسازي و خلق موقعيتها توسط علي حاتمي و بازيگرهايش بهروز وثوقي، شهره آغداشلو و زندهيادان مشايخي و خوروش باعث ميشود به احترامشان در ذهن كلاه از سر برداري، آنهم در زمانهاي كه هر چند امكانات بصري سينما وسيعتر شده، اما ديگر كمتر فيلمي ميتواند بينندهاي كه با سينماي كلاسيك و آثاري همچون سوتهدلان و بربادرفته مأنوس است را تحتتاثير قرار دهد. نميدانم درست است يا غلط! اما هر بار كه چنين فيلمهايي را تماشا ميكنم، احساس ميكنم كهنه و نو در هنر معنايي ندارد. بعضي از كهنههاي سينما هميشه نو و تازه به نظر ميرسند و برخي نوهاي هنر هيچ وقت تازه نيستند.